شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۵:۳۲
۰ نفر

محمدرضا ارشاد: از دهه 1340 به بعد مباحث جامعه‌شناسی هنر راه خود را به‌تدریج در میان موضوعات جامعه‌شناسی گشود و در این حوزه تا به اکنون مقاله‌ها و کتاب‌هایی نگاشته و ترجمه شده‌اند؛

با این حال، هنوز بر سر راه تعیین هنر دینی، هنر قدسی، هنر اسلامی یا مفاهیمی از این دست، معضلات روش‌شناختی و معرفت‌شناختی عمده‌ای وجود دارد. در چند سال اخیر برخی اندیشمندان، نویسندگان و پژوهشگران علاقه‌مند به این حوزه دست به تدوین نظریه‌هایی در خصوص هنر اسلامی یا هنر دینی زده‌اند. برهمین اساس بود که هفته گذشته از سلسله نشست‌های تبیین ماهیت هنر اسلامی فرهنگستان هنر، در کرسی ترویجی «رویکرد جامعه‌شناسانه به هنر اسلامی» به بحث درباره نظریه هنر اسلامی پرداخته شد. در این جلسه دکتر اعظم راوردراد به ارائه نظریه‌ای در این خصوص روی آورد. در پایان هم، ناقدان- دکتر مسعود کوثری و دکتر مرتضی گودرزی- به بررسی، تحلیل و نقد جنبه‌های نظری این کرسی پرداختند.

فیلسوفان اصولا درباره مفهوم هنر و زیبایی‌شناسی بحث‌های مفصل و تعاریف زیادی ارائه داده‌اند که برخی از آنها در تدوین نظریات کارا هستند اما غالبا از لحاظ کاربردی به درد جامعه‌شناس نمی‌خورند. فلسفه درباره ماهیت هنر سخن می‌گوید و لذا در عالم انتزاعیات سیر می‌کند اما یک جامعه‌شناس (هنر) با خود هنر و اثر هنری سروکار دارد؛ بنابراین بین تعریف هنر در عالم فلسفه و جامعه‌شناسی، تفاوتی عمده وجود دارد.

به تبع این مسئله، تعریف هنر اسلامی هم دچار مشکلات عدیده‌ای است. آنچه تاکنون توسط اندیشمندان درباره هنر اسلامی گفته شده، بیشتر ناظر به ماهیت آن بوده و از بیان ویژگی‌هایی که هنر اسلامی را از هنر غیراسلامی تفکیک کند، خودداری شده است. از آنجا که جامعه‌شناس به موارد ملموس توجه دارد، نیاز به تعریفی از هنر اسلامی دارد که آن را از هنر غیر آن بازشناساند. مشکل اساسی، آن است که هنر حتی در شکل فلسفی آن، طوری تعریف نشده که مورد اتفاق همگان باشد و به طریق اولی تعریف هنر اسلامی هم با دشواری‌های مضاعفی مواجه است.

دکتر اعظم راوردراد که قصد ارائه نظریه‌ای راجع به جامعه‌شناسی هنر اسلامی داشت، با ذکر این نکات مقدمتا می‌خواست این نکته را گوشزد کند که راه جامعه‌شناسی هنر و به‌ویژه جامعه‌شناسی هنر اسلامی از راه فلسفه هنر جداست یا حداقل در بخش اعظم مسیر از یکدیگر فاصله می‌گیرند و هر یک به راه خود می‌روند؛ به همین دلیل او خواست ضمن نشان‌دادن همراهی موقت جامعه‌شناسی هنر با فلسفه هنر، در طول سخنرانی خود، نقاط تمایز را بازنمایاند؛

«به طور کلی تعاریف مربوط به هنر در 3‌دسته طبقه‌بندی شده‌اند: 1- تعاریف عینی یا بیرونی 2- تعاریف ذهنی و درونی 3- تعاریف عینی- ذهنی. صاحبان نظریه‌های عینی معتقدند که زیبایی یکی از صفات بیرونی موجودات است و ذهن انسان آن را درمی‌یابد؛ اما صاحبان نظریه‌های ذهنی بر این باورند که زیبایی در عالم خارج نیست بلکه (زیبایی) کیفیتی است که ذهن آدمی در برابر برخی محسوسات ابراز می‌دارد. نظریه سوم، بین این دو جمع می‌کند و براین نظر است که زیبایی علاوه بر آن که یک فعالیت درونی است، اما نفس زیبایی هم در طبیعت هست و کار هنرمند کشف و دریافت آن است. این تعاریف فلسفی گرچه ذات هنر و زیبایی را برای ما روشن می‌سازند اما نمی‌توانند معیاری به ما در سنجش اصالت آثار هنری بدهند؛ حال آنکه در جامعه‌شناسی، نیازمند تعاریف مصداقی هستیم، گرچه تعاریف ماهیتی (فلسفی) می‌توانند نقطه شروع تلقی شوند.»

او آنگاه در ادامه از برخی نظریه‌های مطرح در جامعه‌شناسی هنر سخن به میان آورد تا سکوی پرش خود را به سوی نظریه جامعه‌شناسی هنر اسلامی فراهم آورد؛ «دیدگاهی که متعلق به لئون تولستوی است، بر این نظر است که تعریف هنر در دوره‌های مختلف اجتماعی متفاوت است. نظریه‌پرداز دیگر- جانت ولف- در کتاب «تولید اجتماعی هنر» براین باور است که هنر مفهومی عام بوده که مشتمل بر نقاشی، شعر سینما و... است. او با  ذکر این نکته، می‌خواهد این را بگوید که اصولا نمی‌توان تعریفی جامع از هنر داد. پس اینکه «هنر چیست؟» در برابر پرسش دیگر که چه هنری توسط جامعه یا اعضای کلیدی آن به عنوان هنر تلقی می‌شود؟ «اهمیت چندانی ندارد؛ در واقع او تعریف هنر را وابسته به جامعه می‌داند.

ویکتوریو الکساندر نیز در کتاب «جامعه‌شناسی هنرهای زیبا و مردم‌پسند» از همان ابتدا می‌گوید که تمایل به ارائه تعریفی رسمی از هنر ندارد. هنر را نمی‌توان در قالب عبارات انتزاعی درآورد. آنچه که هنر است، در زمینه‌ای اجتماعی قابل تعریف و بحث است.»

نظریه‌پرداز جامعه‌شناسی هنر با تاکید بر این نکته که دیدگاه‌های فوق در حیطه جامعه‌شناسی هنر، دستمایه‌ای برای تدوین نظریه‌ای که قصد ارائه‌اش را دارد، فراهم آورده گفت: «در تکمیل این نگاه‌های جامعه‌شناسانه هنر معتقدم که در فرایند آفرینش هنری 3مرحله وجود دارد: مرحله کشف و شهود؛ مرحله‌ای که انسان ارتباط بی‌واسطه‌ای با هستی دارد و به کشف (حقیقتی) نایل می‌شود، مرحله بیان آنچه پیش‌تر درک و شهود کرده‌ایم.

لازم به گفتن است که از نظر فیلسوفان این مرحله، پایان کار است اما برای یک جامعه‌شناس این‌طور نیست. اثر هنری هنگامی تکمیل می‌شود که در دست مخاطب خود قرار گیرد و آن مرحله سوم یا مرحله دریافت اثر (هنری) توسط مخاطب است. در واقع مرحله دریافت، بخشی از فرایند تولید هنر، اگر نه به عنوان شکل، که چونان محتواست. در این نقطه است که جامعه‌شناس بر حضور اثر هنری صحه می‌گذارد. به عبارت بهتر در این مرحله است که می‌توان بین آثار هنری از آثار غیرهنری تمییز گذاشت. نظریه من بر همین مرحله تاکید دارد بنابراین، من این سخن «هوارد بیکر» را می‌پذیرم که می‌گفت هنر چیزی است که به طور اجتماعی در یک جامعه خاص پذیرفته شده باشد.»

با این حال، هنوز یک نکته در سخنان دکتر راوردراد باقی مانده بود و آن، تعریف هنر دینی یا هنر اسلامی بود. اینجاست که صفت یا قید دینی و اسلامی،‌گویی هنر را با محتوایی از پیش تعیین شده و در یک بافت اجتماعی خاص مدنظر قرار می‌دهد. این بود که او با آگاهی از این معضل تعریف خویش از هنر دینی و آنگاه اسلامی را چنین جمع‌بندی کرد: هنگامی که از هنر اسلامی سخن می‌گوییم، ناچار می‌پذیریم که این هنر از بار ارزشی خاصی برخوردار است. لذا قضاوت ارزشی بخشی از هنر می‌شود.

بنابراین تعریف جامعه‌شناسانه از هنر دینی و اسلامی با تعریف جامعه‌شناسانه از هنر از منظر کلی، کمی متفاوت است. مفهوم هنر دینی توسط اندیشمندان زیادی مورد مداقه قرار گرفته است. از جمله سنت گرایانی مثل دکتر نصر و بورکهارت بین هنر دینی و هنر قدسی تمایز قائل می‌شوند. آنها بر این نظرند که هنر قدسی در جامعه  سنتی (پیشامدرن) پیدا می‌شود، حال آنکه هنر دینی در جامعه مدرن و با محوریت انسان شکل می‌گیرد. به عبارت دیگر، هنر قدسی در متن جامعه‌ای خدا محور و بدون برنامه‌ریزی آفریده می‌شود؛ اما هنر دینی‌آفریده انسان مدرنی است که مضامین دینی را به یاری طلبیده است.

در همین راستا، هنر قدسی به دنبال اصول تغییر ناپذیر است، اما هنر مدرن عمدتا در پی ابداع و نوآوری است. در جامعه مدرن انسان خالق است؛ اما در جامعه سنتی خداوند. او در انتقاد از این تمایز (بین هنر قدسی و هنر دینی) معتقد بود: این دیدگاه در تضاد با آزادی و حق انتخاب سوژه انسانی است. اینکه بگوییم هر هنری که در جامعه سنتی خلق می‌شود، قدسی است، همان‌قدر نافی نقش آزادانه انسان در فرآیند هنری است که (بگوییم) هر هنری که در جامعه مدرن پدید می‌آید، در یک زمینه غیرقدسی نمودارشده است. به نظرم،  مسئله فراتر از این است.

در واقع،‌ اعتقاد یا عدم اعتقاد انسان به دین نقش تعیین کننده‌ای در آفرینش هنری ایفا می‌کند. با این حال، بی‌درنگ این سؤال در ذهن نقش می‌بندد که آیا توجه به محتوا (ی‌دینی) برای تشخیص هنر دینی از هنر غیر دینی کفایت می‌کند؟ تیتوس بورکهارت، هم فرم و هم محتوا را در این تمایز دخیل می‌داند. با این همه به نظرم می‌توان هنر دینی و هنر قدسی را مترادف به کار برد، اما می‌توان پذیرفت که هنر قدسی بیشتر در جامعه پیشامدرن رواج داشته ،‌گرچه این رواج عام و شایع نبوده است.

دکتر را ورد راد در نهایت،  به تبیین دیدگاه خود در حیطه جامعه‌شناسی هنر دینی یا اسلامی پرداخت: من به عنوان جامعه‌شناس هنر دینی به مرحله دریافت (هنری) تاکید دارم؛ به این معنا که تشخیص دینی یا غیر دینی بودن هنر مخاطب است. به عبارت دیگر، اگر مخاطب در باز آفرینی‌های متعدد خود؛ یعنی در یافته‌‌های خود اثری را دینی  تلقی کند؛‌ با دیدگاه جامعه‌شناسانه می‌توان گفت، آن هنر دینی است؛ ضمن آنکه برخی محتواهای دینی،  محتواهای انسانی هم هستند. بنابراین حیطه هنر دینی گسترده می‌شود.

اما فرم‌های هنر دینی،  ذاتی هنر دینی نیستند. در مجموع می‌توان گفت؛ هنری که هدفش ترویج عقاید و مناسک دینی است؛ هنر دینی دانسته می‌شود. بنابراین یک دیندار است که می‌تواند هنر دینی بیافریند. هنرمند دینی در لحظه آفرینش هنری،‌ قصد آگاهانه دینی دارد. از این‌روست که می‌گوییم؛ هدف هنر دینی ترویج (عقاید) است. به همین دلیل،‌ باید به دریافت مخاطب و تشخیص وی از اهداف اثر هنری توجه کرد. به بیان بهتر؛ هنری دینی است که مخاطب دینی آن را دینی بداند. از آن جمله، در مورد هنر اسلامی هم این مسئله صادق است، به این معنا که هنر جوامع اسلامی،‌بیان کننده اعتقادات جامعه اسلامی است و در ترویج آنها می‌کوشد. البته شرق شناسان بیشتر علاقه‌ دارند تا از هنر جوامع اسلامی صحبت کنند تا هنر اسلامی.

به این اعتبار که هنر اسلامی،‌ هنری است که در جوامع اسلامی رواج دارد؛ اما این تعریف دقیق نیست. حال آنکه هنر اسلامی منبعث از حقایق دینی اسلام است و به لحاظ  شکل و فرم تداوم فرم‌های هنری تحول یافته در طول تاریخ تمدن اسلامی است. به هر روی،  برای آنکه هنری اسلامی تلقی شود باید یکی از این دو شرط را احراز کند؛ یا قابل تحویل به عقاید اسلامی باشد یا از لحاظ  شکل و فرم بیان کننده اشکال و صورت‌های هنری شناخته شده تمدن  اسلامی باشد. بنابراین می‌توان گفت که هنر اسلامی،  هنری است که هم نزد مخاطب (عام و خاص) اسلامی تلقی شود.»

این نظریه‌پرداز در پایان یادآور شد:«حال که پی بردیم، «هنر اسلامی» چیست، می‌توان  این پرسش را مطرح کرد که با این هنر اسلامی چه باید کرد و در واقع چه کارکردی دارد؟ در پاسخ به این پرسش می‌توان 3رویکرد جامعه‌شناسی هنر را به هنر اسلامی هم تسری داد: رویکرد هنر و جامعه که به رابطه‌ای  متقابل بین هنر و جامعه نظر دارد؛ رویکرد هنر در جامعه که تحولات هنری را به موازات تحولات اجتماعی در نظر می‌آورد و هنر به مثابه جامعه- که من بیشتر بر این تاکید دارم- که هنر را خود جامعه می‌داند و آن را بیرون از جامعه نمی‌بیند. این دیدگاه معتقد است که هنر یک نهاد اجتماعی است یا به تعبیر «هوارد بیکر»؛ هنر دنیای جامعه است. اگر این تعریف را پذیرا شویم، باید دید که دنیای هنر اسلامی کدام است؟ کنش‌گران‌ آن کدامند؟مخاطبان آن چه کسانی هستند و توزیع‌کنندگان آن کیستند؟

کد خبر 75729

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز