همشهری آنلاین - یاسر یگانه: در ورزش همواره اتفاقات ناگواری در کمین ورزشکاران است. اتفاقاتی کهگاه چنان ناگوار و جبرانناپذیراست که هرگز از ذهن علاقهمندان به ورزش پاک نمیشود. مصدومیت برای یک ورزشکار همواره یک کابوس است که باعث جدا ماندن او از میادین ورزشی میشود. از میان مصدومیتهایی که در ذهن علاقهمندان مانده است میتوان به مصدومیت مارکو فان باستن فوروارد تیم میلان اشاره کرد که در ۲۸ سالگی و در اوج دوران ورزشیاش ناچار شد که فوتبال را کنار بگذارد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
سالها بعد که او از مربیگری تیمملی فوتبال هلند بعد از ناکامی در مسابقات یورو ۲۰۰۸ کنارهگیری کرد، شاید از روی ناامیدی و یأس از موفقیت خطاب به یک خبرنگار گفت: چگونه ممکن است که من مربی موفقی باشم وقتی که نمیتوانم یک بغل پای ساده به یک بازیکن آموزش دهم. در محله ما هم بسکتبالیستی وجود دارد که روزی جلد مجلات ورزشی مزین به عکس او بود. اما یک مصدومیت ناخواسته سبب شد که در بهترین سالهای ورزشیاش، بسکتبال را کنار بگذارد. «مرتضی سوهانی» ملقب به پرنده آسیا بازیکن سابق تیمملی بسکتبال ایران است. او کسی است که در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ هجری شمسی به دلیل پرشهای فوقالعادهاش از سوی مطبوعات به «پرنده آسیا» معروف شده بود. با او همکلام شدیم تا از دوران ورزشیاش برایمان بگوید.
به من گفته بودند که بسیار مهربان و فروتن است و همیشه نخستین کسی است که به دیگران سلام میکند. نشسته بودم و منتظرآمدنش بودم که وارد شد. اما تا من رویم را به سمت در گرداندم او سلامش را کرده بود و از مقابل من گذشته بود. دوستانش برایش توضیح دادند که از همشهری محله میخواهند با او مصاحبه کنند.
لبخندی زد و دوستانش مرا به او معرفی کردند. کسی نگذاشت که او نظرش را درباره انجام مصاحبه بگوید. فقط یکی از دوستان با انرژی و همچون یک گزارشگر ورزشی با صدای بلند گفت: «وحالا با قدرت تمام نشدنی، مرتضی سوهانی، پرنده آسیا حرف میزند؛ مرتضی سوهانی لبخندی زد و رو به من کرد و چنین خود را معرفی کرد: «مرتضی سوهانی هستم. بازیکن سابق تیمملی بسکتبال ایران، متولد ۱۳۳۸ در کوچه رودکی در محله سلسبیل به دنیا آمدم. بسکتبال حرفهای را از تیم تاج شروع کردم. وقتی به تیم تاج رفتم قبولم نمیکردند. میگفتند که قدت کوتاه است. من ۱۹۰ سانتیمتر قد دارم. اما در بسکتبال قد بلندی به حساب نمیآید.» سنتر سابق تیمملی بسکتبال در مورد علت انتخاب بسکتبال بهعنوان رشته ورزشیاش میگوید: «ورزشهای زیادی بودند که با آنها آشنایی داشتم. مثلاً در کشتی هم سابقه قهرمانی داشتم. کشتی را به خاطر پدرم کار میکردم. اما قضیه بسکتبال متفاوت بود.»
هیچکس نبود که مثل من پرش بلند داشته باشد
دعوت شدن به تیمملی رؤیای هر ورزشکاری است. مرتضی سوهانی خیلی زود به تیمملی دعوت شد: «۱۷ سال داشتم که به تیمملی دعوت شدم. نخستین بازی ملیام سال ۵۶ در کویت بود. پس از آن سال ۵۷ در مسابقات فیلیپین، سال ۵۹ در مسابقات ازمیر ترکیه و سال ۶۰ در مسابقات هندوستان بازی کردم.» او درباره بهترین بازی ملی که انجام داده است، میگوید: «بهترین بازی که از خودم نشان دادهام و خیلی به دلم نشسته است بازی با ژاپن بود. من خیلی زیاد میپریدم. یک عکس از من گرفته بودند که در آن بازی آنقدر پریده بودم که پایم بالای سر یک بازیکن ژاپنی بود. در تیمملی و شاید خیلی تیمهای آسیایی هیچکس نبود که مثل من پرش بلند داشته باشد. پست من در ترکیب تیمملی سنتر بود. معمولاً سنتر باید قد بلندی داشته باشد اما من قد چندان بلندی نداشتم، ولی در عوض پرشهای بلندی داشتم که همین به من خیلی کمک میکرد.»
مرتضی سوهانی درباره مسابقات قهرمانی بسکتبال در هندوستان میگوید: «من در مسابقه مقابل چین با یک بازیکن حریف که ۲ متر و ۳۰ سانتیمتر قد داشت درگیر شده بودم. یار مقابلم او بود. ذوالفقاری مربی تیم به من گفت: سوهانیداری چکار میکنی؟ گفتم: کاری نمیکنم، او مرا میزند و من هم او را میزنم. ذوالفقاری مرا از زمین بیرون کشید و یک بازیکن دیگر را فرستاد داخل زمین. اما چند دقیقه بعد چون دید کسی از پس این غول چینی برنمی آید، دوباره من را داخل زمین فرستاد. ما آن بازی را باختیم اما مقابل تیم چین که در آن زمان قدرت اول آسیا بود و حتی در دنیا هم تیم مطرحی بود جانانه مقاومت کردیم. باید این نکته را هم اضافه کنم که تیم بسکتبال ما در آن زمان مثل تیم چند سال اخیر نبود. نه اینکه ضعیفتر باشد. بلکه میانگین قدی تیم آن زمان نسبت به تیم کنونی پایینتر بود. ما در آن زمان تیم چهارم آسیا بودیم.»
مجبور شدم بهدلیل آسیبدیدگی ورزش را کنار بگذارم
مرتضی سوهانی درباره طرفداران بسکتبال و واکنش آنها به بازی او میگوید: «من در دوره ورزشیام، ورزشکار شناخته شدهای بودم. طرفداران معمولاً بازیکنها را به اسم تشویق میکردند. در یک بازی، مقابل تیم آرارات تماشاگران حدود ۱۰ دقیقه اسم سوهانی را فریاد میزدند. همه علاقهمندان به بسکتبال من را میشناختند. مهمترین دلیلی که باعث شد به تیمملی دعوت شوم، پرشهای بلندم بود. حقم بود و سریع هم فیکس تیمملی شدم.» وی درباره سالهای عضویت در تیمملی میگوید: «من از سال ۵۶ تا سال ۶۲ عضو تیمملی بودم. ۱۷ ساله بودم که به تیمملی دعوت شدم و در سن ۲۳ سالگی مجبور شدم به دلیل آسیبدیدگی ورزش را کنار بگذارم. تصادف کردم و پایم را به تیغ جراحی سپردم. به ناچار پلاتین در پایم گذاشتند. اما با آن وضعیت دیگر نتوانستم به ورزش حرفهای ادامه دهم. خیلی تلاش کردم، خیلی تمرین کردم، اما دیگر نمیشد. به ناچار کنار کشیدم. انگار دنیا از کنار چشمم رد شود. همه چیز برای من تمام شده بود. خیلی سخته که یک بازیکن حرفهای با سن کم ناچار شود ورزش را کنار بگذارد. پشیمان بودم، آرزو میکردم کهای کاش هرگز یک ورزشکار حرفهای نمیشدم.» مرتضی سوهانی درباره دوران بعد از ورزش میگوید: «بعد از پایان دوران ورزشی، مدتی راننده تاکسی بودم. بعد برای مدتی وارد کار ساختوساز شدم. اما هیچوقت به سمت ورزش برنگشتم. خودم را کنار کشیدم. برای ۲۵ سال هیچکدام از ورزشکاران و مسئولان ورزشی خبری از من نداشتند. من خودم سراغشان نرفتم. آنها هم سراغی از من نگرفتند. بعدها که بهمن فرزانه همبازی سابقم را دیدم، به من گفت که خیلی از بچههای قدیم تصور میکنند که در کانادا زندگی میکنی. بهمن میگفت که او خودش تصور میکرده که من فوت شدهام. که البته از یک جنبه وقتی دیگر نتوانی ورزش کنی به شکلی مردهای. عمر ورزشیات به سر رسیده.»
چرا باید میگذاشتم بچههایم ورزشکار شوند؟
مرتضی سوهانی درباره رقیبهایش در مسابقات میگوید: «ترسی از رقیب نداشتم. من با غولها سرو کار داشتم. همه غولها را میزدم. برای این کار هم شگرد خاصی داشتم، نباید بترسی؛ اینطوری از پسشون بر میایی.» او درباره مسابقات بینالمللی بعد از انقلاب میگوید: «سال ۶۰ نخستین تیم ورزشی که به مسابقات خارجی اعزام شد، تیمملی بسکتبال بود. من پرچمدار تیم جمهوری اسلامی ایران بودم. تمام خبرنگاران خارجی روی تیم ما زوم کرده بودند و من نخستین ورزشکاری بودم که در مسابقات خارجی نام جمهوری اسلامی ایران را به زبان آوردم.»
او درباره خانوادهاش میگوید: «۲ فرزند داشتم. یک دختر و یک پسر، دخترم سال گذشته بعد از یک سال و نیم که در کما بود فوت شد. دخترم قهرمان کیک بوکسینگ بود. در مسابقات بینالمللی ترکیه به سرش ضربه وارد شده بود، مدتی بعد از بازگشت از مسابقات حالش خراب شد و به کما رفت. خدا خودش داد، خودش هم برد. پسرم دنبال ورزش نرفت. ما که پدر و دختر بودیمچی شدیم که انتظار داشته باشم پسرم چیزی عایدش شود. چرا باید میگذاشتم بچههایم ورزشکار شوند؟» سوهانی درباره ارتباطش با ورزش میگوید: «خیلی از مسابقات را پیگیری میکنم. فوتبال، کشتی، والیبال و بسکتبال. من عاشق این هستم که همه قهرمان شوند. ما خودمان وقتی برای مسابقات به خارج از کشور رفتیم، تازه فهمیدیم که ورزشکاران چه زحمتی میکشند و از این تلاششان چه لذتی میبرند. در مسابقات فیلیپین، با یک دستم یخ گذاشته بودم روی چشمم و با دست دیگرم بازی میکردم. در تهران مقابل تیم شوروی بهعنوان بازیکن جوانمرد شناخته شدم؛ چون با پای شکسته بازی میکردم.»
با اختلاف ناچیزی کویتیها را بردیم
بازیکن سابق تیمملی بسکتبال درباره برخورد بچههای محله سلسبیل در دوران ورزشکاریاش میگوید: «ما در سلسبیل یک روزنامه فروش داشتیم که همیشه مجلات وروزنامهها را خوب بررسی میکرد که ببیند عکسی از من چاپ شده است یا نه؟ به محض اینکه عکسی از من چاپ میشد روزنامه یا مجله را میآورد برای خانهمان و از پدرم مژدگانی دریافت میکرد. سال ۶۲ عکسم روی جلد کیهان ورزشی چاپ شده بود، همین روزنامه فروش به شدت ذوق زده شده بود.» وی در ادامه میگوید: «توی یک بازی مقابل کویت، مربی آنها که آمریکایی بود، مرتب کری میخواند و من آخرین توپ را داخل سبد انداختم و با اختلاف ناچیزی کویتیها را بردیم.» وی درباره بسکتبال میگوید: «عشق من بسکتبال بود. همه بچهمحلها را تشویق میکردم که به سمت ورزش بروند. من توی ۲۴ ساعت شبانهروز ۱۵ ساعت را ورزش میکردم. توی محله ما، وقتی بچهها با من بودند کسی جرئت نمیکرد سیگار بکشد.»وی درباره شرایط کنونیاش میگوید: «من همیشه تلاش خودم را کردهام و در هر زمینهای سعی کردهام که بهترین باشم. وقتی مجبور شدم ورزش حرفهای را کنار بگذارم، باز در زمینههای دیگر مشغول شدم. گرچه کارهایی بودند که هیچ ربطی به ورزش نداشتند، اما بهترین جنبه آن تلاشی بود که برایشان صرف میکردم. وقتی ورزش حرفهای میکنی تا جانداری برای ایران تلاش میکنی، وقتی پیر شدی میاندازنت بیرون. چقدر من آسیب دیدم. چقدر برای بسکتبال دست و پایم شکست. اما چه فایدهای داشت. کسی تو را بهخاطر دارد؟ اگر ورزش کردی قهرمان بودی فقط خاطرهای از آن برای خودت باقی مانده است و شاید برای تک و توک علاقهمندان.»
نمیخواستم کسی از من خبری داشته باشد
مرتضی سوهانی درباره مربیگری میگوید: «نمیدانم چرا؟ اما من هیچوقت دنبال مربیگری نرفتم. بعد از کنار گذاشتن بسکتبال دیگر نمیخواستم به ورزش برگردم. الان هم که دیگر از من گذشته است. خوشبختانه افراد زیادی هستند که الان توانایی کار مربیگری را دارند و بخوبی این کار را انجام میدهند. کسی باید دنبال این کار را بگیرد که ۴۰ سال داشته باشد، نه مثل من که بیشتر از ۵۰ سال از عمرم گذشته است.» او درباره علت ارتباط نداشتن با دنیای بسکتبال، میگوید: «زده شده بودم. با هیچ کدامشان هیچکاری نداشتم. نمیخواستم کسی از من خبری داشته باشد.» او درباره خاطرات ورزشیاش میگوید: «تا چند وقت پیش همه چیز را داشتم. روزنامهها و مجلات، همه راداشتم. اما دوستان همه چیز را بردند. حتی عکسهایم را هم بردند.»
قهرمان محله
داود کیانی از بچهمحلهای قدیمی سلسبیل درباره ویژگیهای اخلاقی «مرتضی سوهانی» میگوید: «اگر دو نفر از بچههای سلسبیل به هم برسند و اسم سوهانی به میان بیاید همه لبخند میزنند؛ بجز روزی که دختر آقا مرتضی به رحمت خدا رفت. روز ختم هرکس آمدو به آقا مرتضی تسلیت میگفت، او با لبخند جواب میداد. آن روز تنها روزی بود که ما درباره آقا مرتضی حرف میزدیم و نمیتوانستیم لبخند بزنیم. نمیخواهم درباره آقا مرتضی اغراق کنم، اما او روزی سوپر استار بسکتبال آسیا بوده و الان سوپر استار سلسبیل محسوب میشود.» او در ادامه میگوید: «یک نفر دیگر در محله داشتیم که بالای ۲متر قد داشت. روزی آقا مرتضی به آن شخص گفت که دوربرد کند و با پریدن دستش را به یک نقطه برساند؛ هر جایی را که تو با دست بزنی من با پا میزنم. آن شخص با پریدن دستش را به یک شاخه درخترسانید، آقا مرتضی بدون دور برد در همان لحظه پرید رو هوا و با پا بالاتر از نقطه مشخص شده را زد.»
ندیدم که آقا مرتضی به کسی بداخلاقی کند
احمد از هممحلهایهای قدیمی یکی از خاطراتش با مرتضی سوهانی را چنین روایت میکند: «یک طرح ساختمانی در خیابان عباسی بود و ما از صبح تا غروب با آقا مرتضی بودیم. ۴۶ واحد ساختیم. آقا مرتضی ۲ سال تمام هر ظهر به ما آبگوشت داد. در این ۲ سال من نشنیدم و ندیدم که آقا مرتضی به کسی بداخلاقی کند. یک روز همسایههای طرح ساختمانی ریختند آنجا و میخواستند با بچههای کارگر دعوا کنند. بچهها خیلی ترسیده بودند. آقا مرتضی هم نبود که ناگهان نمیدانم چه کسی به او خبر داده بود که دیدیم آقا مرتضی از دور دارد میآید. همین که رسید فریاد زد: کیه؟ همین یک فریاد کافی بود که همسایهها سر جای خودشان بمانند و جلو نیایند. بعد از لحظاتی که سکوت فضا را در بر گرفته بود، آقا مرتضی لبخندی زد و گفت: هر اتفاقی افتاده تشریف بیاورید که بنشینیم، حرف بزنیم و حلش کنیم. همسایهها که اول ترسیده بودند، به خودشان آمدند و دقایقی بعد نشستند و با آقا مرتضی موضوع را فیصله دادند.»
_________________________________________________________________
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۰ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۳/۲۰
نظر شما