همشهری آنلاین- سمیرا باباجانپور: چهره شاد و خوش سر و زبانیاش را کسی فراموش نمیکند. نبودنش را هنوز اعضای کانون جهاندیدگان محله شاهین و بسیاری از اهالی محل باور ندارند. زنی نیکاندیش که بانی خیر بود و همین نامش را ماندگار کرد. مرور خاطرات زندگی او درس خوب زیستن میدهد.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
۱۷ ساله بود که با سید ضیاءالدین میربهایی رئیس گمرک فرودگاه مهرآباد ازدواج میکند. همسرش در میان رجال دولتی و تجار وقت اسمورسمی داشت. مرحوم سید ضیاء میربهایی بهواسطه شغلش مأموریتهای زیادی میرفت. برای همین بانو ایروانی زندگی در شهرهای مختلفی از ایران را تجربه کرد.
۲۰ ساله بود که بهواسطه شغل همسرش در جزیره خارک ساکن میشود. آنجا قرار بود در کنار زنان فرماندار و شهردار و خلاصه زنان اشرافی آن زمان که کاری جز بغل کردن سگهایشان و به دست گرفتن سیگارشان نداشتند زندگی کند. با روحیهای که داشت این همنشینی برایش سخت بود.
مرحوم پریوش ایروانی عادت نیکی داشت. درج خاطرات برایش آرامشبخش بود. او در بخشی از دفتر خاطراتش مینویسد: «دخترم به مدرسه میرفت و خانم جوانی بهعنوان خدمتکار برایم کار میکرد. هوا سرد بود سوز سرما اجازه نمیداد یکلحظه هم از خانه خارج شویم. نشسته بودم و این زن جوان را که کمی از من بزرگتر بود نگاه میکردم. یادم افتاد دختر ۳ سالهای دارد. با خودم فکر کردم او که اینجاست دخترش را کجا گذاشته؟ پرسیدم الآن دخترت کجاست؟ گفت: گذاشتهام توی اتاق و در را رویش قفل کردهام. میدانستم که برای گرم کردن خانه از چراغ غذاپزی استفاده میکند و یقیناً کتری چای هم روی چراغ قلقل میخورد. با خودم فکر کردم دختر من با ماشین و راننده به مدرسه میرود حالا او بچهاش را کنار آبوآتش تنها رها کرده؟ گفتم برو پیش بچهات. فردا تصمیم بزرگی گرفتم با تعدادی از زنان کارمندان شرکت نفت گفتگو کردم. چون آنها هم خدمتکار در خانه داشتند. گفتم بیایید یک فضایی را برای نگهداری بچههای این زنان خدمتکار آماده کنیم.»
پرورشگاهی برای کودکان کارگران
باوجود مخالفت اشراف، او فضایی را در کارخانه به نام پرورشگاه آماده میکند. برای افتتاحیه نیز جشن بزرگی میگیرد و همه را بهخصوص زنان اشراف را دعوت میکند. او در خاطراتش مینویسد: «همه را هم دعوت کردم. حتی همان زنان اشرافی را. عکاس گفت بچهها را جمع کنید تا عکس بگیرم. همسر پسرخاله هویدا هم با دو دخترش آمده بود. گفتم بچههایت را برای عکاسی بیاور. آن دو دختر در کنار بچههای بیبضاعت ایستادند و عکس گرفتند. فردا عکسها در روزنامه چاپ شد.
همسر پسرخاله هویدا نمیدانست چه کرده. با قرار دادن بچههایش در کنار بچههای بیبضاعت کلی به نفع من عمل کرد. البته او در آن لحظه نتوانست تصمیم بگیرد اگر میدانست نیت من چیست حتماً این کار را نمیکرد. خلاصه این توجیهی شد برای اینکه خیلی از همان زنانی که من را نهی میکردند به نحوی وارد کار شوند.»
پرورشگاهی که خانم پریوش ایروانی در جزیره خارک بنا نهاد. هنوز هم فعال است و سالهاست در قالب خیریهای به نام خیریه امام علی (ع) فعالیت میکند.
رجال دولتی و تجار همیشه از مرحوم سید ضیاء میربهایی به خاطر رفتارهای همسرش خرده میگرفتند. اینکه چرا زنت یک پارچه چیت ارزان تنش میکند. چرا با زنان کارگرها حرف میزند؛ اما مرحوم میربهایی زنش را خوب می شناخت و از حامیان اصلی او بود.
خانهای برای بیماران سرطانی
رد نیکوکاری مادربزرگ محله شاهین را که بگیریم به شهر ساری میرسیم. در سالهایی که در ساری ساکن بود یک خیریه مردمی به نام خیریه الزهرا (س) راهاندازی میکند. مأموریت همسرش که تمام میشود خیریه را به دوستانش میسپارد و به تهران میآید.
آن سالها در تهران کسی از سرطان و این بیماری چیزی نمیدانست. همین بیاطلاعی درباره بیماری سرطان باعث شده بود تا خانوادهها فکر کنند این بیماری واگیر دارد. متأسفانه بیمار را دور پتو میپیچیدند و جلوی در بیمارستان رها میکردند. وقتی بانو ایروانی این خبر را میشنود با دوستانش تماس میگیرد و خانهای دریکی از محلههای جنوب شهر اجاره میکنند تا بیماران بعد از ترخیص از بیمارستان برای ادامه درمان در این خانه ساکن شوند. بانو ایروانی همیشه این بخش از خاطراتش را با خنده تعریف میکرد و میگفت: «به فرزندانم با شوخی میگفتم این خانه را آماده کردیم تا اگر خودمان سرطان گرفتیم جایی داشته باشیم برویم تا کسی ما را پتوپیچ نکند.»
قصه پینهدوز و پسرش
پسرش در دبستان علوی تهران درس میخواند. در مسیر مدرسه پدر پینهدوزی را میبیند که پسرش را در کنار خود نشانده و کار می کند. با همان جسارت همیشگی پیش میرود و میگوید: فلانی چرا پسرت این موقع روز پیشته؟ چرا مدرسه نرفته؟ گپ و گفت با پینهدوز پیر باعث میشود تا متوجه مشکلات مالی او شود. روز بعد دست پسر پینهدوز را میگیرد و برای ثبتنام به مدرسه میبرد و خرج تحصیل پسر را تا پایان دبیرستان میدهد.
روزی مادر پسر به خانه بانو ایروانی زنگ میزند و میگوید: «خانم ایروانی پسرم دانشگاه شریف مهندسی عمران قبول شده. چند سال بعد هم آن پسر مدرک مهندسیاش را میگیرد و به کانادا میرود.»
مادربزرگ خوشنام محله شاهین
بانو ایروانی سالها بهعنوان دبیر کانون جهاندیدگان محله شاهین فعالیت کرد. او بااینکه خود دوران سالمندی را میگذراند ولی حامی بسیاری از سالمندان شده بود و پیگیر مشکلات مالی و درمانی آنها میشد. راهاندازی گروه سالمندان حامی دانشآموزان بیبضاعت از فعالیتهای او بود که همچنان فعال است. بانو پریوش ایروانی با همه حس خوب زیستن و شوقی که برای نیکوکاری داشت سال ۱۳۹۹ براثر بیماری درگذشت. بااینحال نام و یادش برای اهالی بسیاری از محلههای غرب تهران ماندگار مانده است.
حس جوانی به ما میداد
توران نفیسی که خود دبیر کانون جهاندیدگان محله پونک جنوبی است از یاران قدیمی بانو ایروانی است. او میگوید: «دلم میخواست در روزهای سالمندی مفید باشم. فکر اینکه باید گوشهای بنشینم و منتظر کمک دیگران باشم اذیتم میکرد. وقتی باخانم ایروانی آشنا شدم باوجود سن و سال زیادی که داشت حامی همه ما شد. ما زنان سالمند محله شاهین و محلههای اطراف را جمع کرد و با هم روزهای خوبی را گذراندیم. با هم خیریه جهاندیدگان نیکوکار راهاندازی کردیم و به ما فرصت عمل نیک را داد. خدا را شکر که او را در مسیر زندگیام پیدا کردم. پریوش جان چه از نظر مالی و چه از نظر جانی خودش را وقف دیگران کرد. او به تمام معنی خستگیناپذیر بود.»
نظر شما