به گزارش همشهری آنلاین، در دوران مبارزه و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برای دلش عکاسی میکرد، اما انقلاب و راهپیماییها و تحولات عظیم آن دوران، او را به سمتی برد که عکاسی را جدیتر بگیرد و به اصلیترین دغدغه زندگی او تبدیل شود. از آن پس بود که بهعنوان عکاس خبری کار خود را در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و با شروع جنگ تحمیلی در بیشتر عملیاتهای دفاع مقدس حاضر شد و صحنههای دلاوری رزمندگان را به تصویر کشید و در تاریخ ثبت کرد..
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
پس از پایان جنگ و بازنشستگی از روزنامه اطلاعات، فعالیتهای مطبوعاتی خود را در دیگر نشریات ادامه داد. روزنامهنگاری در خانواده قلمچی فراگیر است به گونهای که همسر وی هم سالها در این روزنامه فعالیت داشته و اکنون تنها فرزند آنها نیز در مطبوعات مشغول به فعالیت است. یکی از افتخارات قلمچی و همسرش جاری شدن صیغه عقد آنها توسط امام راحل(ره) بوده است. زندگی پر فراز و نشیب او بهانهای شد تا با او که سالهاست در محله چهار دیواری زندگی میکند در یک عصر پاییزی در دفتر همشهری محله گپی خودمانی بزنیم.
نخستین عکسی که بهصورت حرفهای گرفتید چه زمانی بود و چه موضوعی داشت؟
سال ۵۸ در درگیریهایی که بین خانههای تیمی منافقان و کمیتههای انقلاب اسلامی ایجاد شده بود من که تازه به روزنامه اطلاعات رفته بودم بهعنوان عکاس خبری روزنامه به این ماجرا اعزام شدم که البته کتک مفصلی هم خوردم.
چه شد که کتک خوردید؟
هنگامی که داشتم از ماجرا عکسبرداری میکردم یکی از اعضای گروه منافقان که نمیخواست عکسش بیفتد با تحکم از من خواست عکس نگیرم. من هم بدون اعتنا به او به عکاسی ادامه دادم و پافشاری من منجر شد که کتک مفصلی بخورم.
چرا به روزنامه اطلاعات رفتید، کسی شما را به آنجا معرفی کرد؟
با آمدن آقای دعایی به روزنامه اطلاعات یکسری از بچههای دبیرخانه شورای انقلاب هم همراه او به روزنامه آمدند و در قسمتهای مختلف مشغول به فعالیت شدند. در همین زمان آقای ابراهیم رحیمپور که بعدها سفیر ایران در هند شد و آن روزها جزو بچههای دبیرخانه شورای انقلاب بود من را که بچهمحلش بودم به روزنامه معرفی کرد.
از همین جا بود که کار خودتان را بهعنوان عکاس خبری با روزنامه اطلاعات آغاز کردید؟
اول قرار نبود به سرویس عکس بروم و قرار بود در بخش خبر کار کنم. ولی چون آن زمان بیشتر نیروهای سرویس عکس پا به سن گذاشته و در شرف بازنشستگی بودند، از من خواستند برای مدتی و بهطور موقت به آن سرویس عکس بروم. از همان جا بود که موقت بودن من تبدیل به همیشگی بودن شد.
پیش از این سابقه عکاسی داشتید؟
قبل از آن برای خودم گاهی کار عکاسی کرده بودم ولی کار خبری برای روزنامه انجام نداده بودم. وقتی قرار شد بهعنوان عکاس خبری فعالیت کنم، یکی از عکاسان قدیمی روزنامه مرا همراه خود به چند جا برد و راه و چاه را به من نشان داد.
با شروع جنگ تحمیلی گویا شما بهعنوان عکاس خبری به جبههها اعزام شدید و در زمان فتح خرمشهر هم در آنجا حضور داشتید. از آن روزها برای ما بگویید؟
سوم خرداد سال ۱۳۶۱ قبل از آغاز عملیات فتح خرمشهر شب به منطقه رفتم. نزدیکهای سحر بود که عملیات آغاز شد، پابهپای رزمندگان وارد شهر شدم و نخستین جایی که رفتم منطقه اسکله و گمرک خرمشهر بود. بعد از آن هم داخل شهر شدیم و کوچه و پسکوچههای شهر را دیدیم. حدود ۱۰روز داخل شهر خرمشهر بودم.
حتماً در میان عکسهایی که از جنگ تحمیلی انداختهاید، عکسهای عملیات فتح خرمشهر را بیشتر از همه دوست دارید؟
عکسهای فتح خرمشهر را به دلیل آنکه مربوط به آزادی سرزمینم بود و برایم خیلی اهمیت داشت، بیشتر از همه دوست دارم. ضمن اینکه یکی از عکسهایم از این واقعه بهعنوان طرح جلد کتابی انتخاب شده است.
حتماً از عکاسی جنگ تجارب زیادی دارید، در آن شرایط چه حسی داشتید؟ مثلاً شده بود بترسید یا احتیاط کنید و مأموریت را به کس دیگری محول کنید؟
طبیعی است بار اول که به منطقه رفتم چون آشنایی چندانی نداشتم و حال و هوای جنگ را هم ندیده بودم، ترس داشتم. اما دفعات بعد کمکم راه و چاه را یاد گرفتم و فهمیدم که در کدام مناطق باید بیشتر حضور داشته باشم و کجا بروم که به کارم و خودم لطمه زیادی وارد نشود. اوایل که صدای سوت خمپاره را نمیشناختم بچههایی که در منطقه بودند و با این صدا آشنایی داشتند به من یادآوری میکردند که حواسم را جمع کنم. اما در این مورد که گفتید آیا خواستهام مأموریتم را به کس دیگری محول کنم، باید بگویم که من بهجای نوبت دیگران هم به مأموریت میرفتم و در میان همکاران بیشترین حضور را در جبهه داشتم.
اتفاقی که تا مرز شهادت شما را پیش ببرد، برایتان رخ داده بود؟
در این دوران خطر بوده، ولی نه تا مرز شهادت. اسارتی هم نداشتهام ولی خطر را جلوی چشمم همواره دیدهام.
به شهادت هم فکر کرده بودید؟
نمیتوانم بگویم فکر نکرده بودم اما بیشتر کارم برایم اهمیت داشت تا جانم. اما بد نیست بدانید یکی از مواردی که از مرگ حتمی جان سالم بدر بردم سالها بعد از جنگ تحمیلی بود. یعنی در سال ۱۳۸۴ که هواپیمای سی ۱۳۰ سقوط کرد. در این سفر قرار بود من هم بروم ولی وقتی پرواز چندین بار به تأخیر افتاد کلافه شدم و در آخرین تماس، شورای سردبیری به من گفتند اگر معطلی دارد، برگردم و من هم برگشتم.
چند بار جبهه رفتید؟
تعداد دفعات آن به حدی زیاد بود که الان لیست کردن آن برایم کمی سخت است ولی بهطور کلی در عملیاتهای خیبر، رمضان، محمد رسولالله(ص)، کربلا، بیتالمقدس (نوبتهای متوالی) حضور داشتم. بهطورکلی در عملیاتهایی که در منطقه غرب و جنوب انجام میشد حضور داشتم ولی منطقه جنوب را بیشتر دوست داشتم و رفتن به منطقه غرب خیلی دلخواهم نبود.
چرا؟
در منطقه جنوب دشمن را روبهروی خود داشتیم و خیالمان جمع بود ولی در منطقه غرب، به دلیل کوهستانی بودن و دید کم، شرایط سختتر بود. ضمن اینکه ما در منطقه غرب با دو دشمن مواجه بودیم؛ روبهرو عراقیها و پشت سرمان کومله و دموکراتها بودند. برای همین باید از دو طرف مراقبت به عمل میآوردیم. همینها باعث شده بود در منطقه جنوب، آزادی عمل بیشتری داشته باشیم.
خانوادهتان نگران حضور شما در جبهه نبودند؟
نگران که میشدند و من هم برای آنکه نگرانی آنها را کم کنم دائماً با تهران تماس میگرفتم. در یکی از موارد هم که با تهران تماس گرفتم متوجه شدم همسرم بیمار در بیمارستان بستری است و به همین دلیل با مسئولم تماس گرفتم و گفتم که به چه دلیلی میخواهم برگردم که آنها هم موافقت کردند و من هم برگشتم.
بهترین جایزه یا تشویقنامهای که گرفتهاید به چه موضوعی مربوط بوده است؟
گرچه عکسهای دوران جنگم را دوست دارم و برای آنها بارها مورد قدردانی قرار گرفتهام اما عکسی را که از امام گرفتم و برای آن به من تقدیرنامه دادند بیشتر از همه دوست دارم.
میتوانید کمی در مورد آن برای ما توضیح دهید؟
برای عکاسی از بیت امام(ره) من از طرف روزنامه معرفی شده بودم. به همین دلیل بیشتر اتفاقاتی که در جماران میافتاد اعم از دیدارها و عکسهای اختصاصی را من میگرفتم. یکی از آنها که خیلی هم معروف شد عکسی بود که از امام (ره) گرفتم. همان عکسی که امام (ره) قلم و کاغذ به دست دارند و در حال نوشتن چیزی هستند و بعدها به شکل پوستر هم درآمد. من این عکس را خیلی دوست دارم.
همین رفت و آمد به بیت امام(ره) باعث شد که ایشان خطبه عقد شما را جاری کنند؟
با همسرم در روزنامه اطلاعات همکار بودم و همکارانمان ایشان را به من معرفی کردند. با ایشان یک جلسه صحبت کردم و به یکسری توافقات رسیدیم و بعد آقای دعایی، وقت جاری شدن عقد را از دفتر امام گرفتند. خواهش کردم که در صورت امکان، عکس هم بگیریم. آقای دعایی گفتند که امکانش وجود ندارد، از ایشان خواهش کردم تا تلاششان را بکنند. با مرحوم حاج احمد آقا صحبت کردند و ایشان قبول کردند. آقای دعایی یکی از همکاران سرویس عکس را مأمور کردند که به آنجا بروند و دوربینشان را تحویل دهند و برای ساعت مقرر، مستقر شوند.
و بعد حضرت امام(ره) خودشان خطبه عقدتان را جاری کردند؟
حضرت امام(ره) از طرف عروس وکیل شدند و آیتالله صانعی هم از طرف داماد. خودشان خطبه را جاری کردند. ما فقط سکوت کرده بودیم و محو تماشا بودیم و جو آن جلسه ما را گرفته بود. آقای دعایی و خانواده دو طرف نیز حضور داشتند.
امام بعد از عقد به شما توصیهای هم داشتند؟
امام فرمودند با هم خوب و مهربان باشید و در زندگیتان ساده زیستی را سرلوحه خود قرار دهید.
_________________________________________________________
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۵ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
نظر شما