کافهها بخشی از زندگی شهریاند؛ محیطی که به قول زیمل میتوان با آن به کشف هندسه زندگی اجتماعی پرداخت. این کافهها به مثابه نهادی اجتماعی هستند که حرکت در فضای آنها این امکان را ایجاد میکند که تا واژگونی معنای خود پیشروی کند.
درباره کافهنشینی میتوان چندگانگی کنشهای متقابل را در فضای اجتماعی جستوجو کرد. حرکات، ژستها، حالات، ادا و اطوارها و گزارههای کلامی که افراد به صورت ناخودآگاه یا خودآگاه در حضور یکدیگر به اجرای آن میپردازند، همه جزو همین کنشهای متقابل اجتماعی هستند. کافه یکی از پدیدههای خرد اجتماعی است که روابطی از کنش متقابل بر یکدیگر، به واقعیت و حیات اجتماعی شکل میدهند.
میتوان کافهنشینها را به دو گروه تقسیم کرد؛ اول، افرادی که در کافهها دارای موقعیت تثبیتشده و تعریفشدهای هستند که شامل مالکان کافهها و مشتریان ثابت هستند و دوم، مشتریان گذری کافهها، یعنی کسانی که بخشی از فراغت یا زمان خود را در این مکانها میگذرانند. کافهها از نظر موقعیت فرهنگی و اجتماعی مصرفکنندگان خود، محیطهایی بهشدت قشربندیشده و تفکیکشده هستند که بارهای معنایی خاص و نشانهگذاریهای قابل مطالعه دارند. آنچه که سبب هویت بخشی شهری میشود، در واقع همین وضعیت اجتماعی و فرهنگی مصرفکنندگان با معنای «کافه» است. از نگاه انسانشناسی، درک از فضا در سازمانیافتگیهای متفاوت متبلور میشود که این نکته بنا بر هر فرهنگ و خردهفرهنگ، به درجات مختلف، متفاوت است. بدین ترتیب، کافهنشینی مفاهیم ملال، فراغت، طبقه و زمان را در بر میگیرد.
پاتوق، بخشی از کارکرد کافههای امروزی است. پاتوق به مکانی اطلاق میشود که بین افراد، رابطه انسانی و فرهنگی به وجود آید؛ مفهومی که در کافیشاپهای مدرن امروزی و در خصوص کافهنشینیهای امروزی، کمتر صادق است. پاتوق به جایی اطلاق میشود که رابطه افراد، عاطفی و خودمانی است. به همین خاطر گروه تشکیلشده، کمتر جنبهای رسمی پیدا میکند. اما کافههای امروزی و کافهنشینان شاید برای نشاندادن برتریهای خود به این مکانها میروند. نمایش قدرت، پول و بیان مصرف افراطی در نشاندادن این برتری نمود مییابد.
کافهنشین مدرن امروزی درصدد برقراری رابطه میان گذشته و آینده خود است.
کافهنشینشدن، پدیدهای است که در عین فردگرایی، در جمع صورت میگیرد و این انسان مدرن است که با کولهباری از ملال، خستگی و تنش زندگی مدرن، بخشی از فراغت خود را در محیطی به نام کافه میگذراند؛ فضایی که میان گذشته و حال خود، یک پارگی عمیق میبیند. اما این چشمان ماست که میان آنکه مینگرد و آنکه نگریسته، پل میزند؛ پلی که به قول اکتاویوپاز، از فضاهای هیچ میگذرد؛ فضاهایی که این را از آن، اینجا را از آنجا و اکنون را از گذشته و آینده جدا میکنند.