برخی هم وسط یک مشت اسامیقلمبه، یکمرتبه روشهای آشپزی آسان چاپ میکنند. وقتی از راننده تاکسی گرفته تا تعمیرکار لوازم برقی، همه در همه امور صاحب نظر هستند، چه نیازی به مطالعه دارند؟ اینگونه میشود که یک ناشر از چاپ کتاب روشهای آسان آشپزی به این نتیجه میرسد که در کتابفروشی خود آشپزی آسان بکند.
بالاخره در هر کتابفروشی، یک نیمطبقه یا زیرپله یا بالاپله یا پشتبام یا زیرزمین یا جایی پیدا میشود که یک نفر در آن چند میز و صندلی بگذارد و شروع به پختوپز کند.تازه به همین هم احتیاجی نیست؛ از وقتی جارموش «قهوه و سیگار» را ساخته-که خدا را شکر، نسخه زیرنویس فارسی آن هم در بازار هست- همه «تام ویتز» را دیدهاند که با معده خالی قهوه میخورد و سیگار میکشد. پس نیاز چندانی به پختوپز نیست؛ چند فنجان و زیرسیگاری میخواهد. جماعت اهل کتاب هم به کتابفروشی آن ناشر بدبخت بیپول میآیند که سالی 400اثر از نویسندگان جوان منتشر میکند و کتابها را نگاه میکند. اگر خیلی ذوق به خرج بدهند، آن کتابهای کوچک 20صفحهای که 1000تومان قیمت خوردهاند را تورقی میکنند(این کلمه تورق هم از آن واژگانی است که فقط در همین محافل میشود شنید).
خلاصه قهوه میخورند، سیگار میکشند و کتاب نگاه میکنند. آنقدر به کتاب علاقه دارند که هفتهای سه بار به کتابفروشی میروند و قهوهای میزنند به تن و سیگاری میزنند به جان، که جانان از افلاک به خاک میافتد ازهایدگرگون سیگارکشیدن آنها. خلاصه با این هفتهای سهبار، طی یک ماه به اندازه یک«زمان ازدسترفته»(دوستان گرانقدری که ترجمه اسم کتاب را غلط میدانند، ما را ببخشند) پول نصیب ناشر میکنند. خودشان هم به جای داشتن چند کتاب معدود و خواندهشده در کتابخانهشان، هر دو روز یک بار، تعداد نامحدودی کتاب را از نزدیک میبینند. کدام بهتر است؛ کتابفروشیهای خلوت، کافیشاپهای بدون کتاب که جای بیخردهاست یا کتابفروشیهایی شلوغ با قهوه و سیگار و یک قطعه موسیقی از بدبختترین گروه موسیقی زیرزمینی لهستان در دوران جنگهای بلشویکی؟
نمیدانم! امیدوارم روزی برسد که بتوان به قهوه، سیگار و موسیقی، کتابخوردن - ببخشید کتابخواندن- را هم اضافه کرد؛ کتابهایی با طعم کافئین و عطر توتون.