چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵ - ۱۹:۲۷
۰ نفر

حسین ذوقی: نیروهای ائتلاف او را یافتند. مثل یک موش در یک سوراخ. آنها سپس او را به یک قرنطینه بردند.

شپش‌های سرش را ضد عفونی کردند و بعد در مکانی نامعلوم تخت‌خواب راحتی به او دادند تا آخرین خواب‌ها تعبیر شود.
این پایان دیکتاتور، بود. سوراخی که صدام‌حسین، سردمدار حزب بعث، در آن یافته شد، جایی نزدیک به خانه محل تولدش بود، تکریت. دفتر سرنوشت او از همین‌جا باز شد،  ورق خورد و همان جا بسته شد.

او یک بار 66 سال پیش در نزدیکی همین شهر از بطن مادر چشم به جهان گشود. و این بار با ریش انبوه و موی پریشان از عمق حفره‌ای تنگ و تاریک سر برآورد. در هیأت پیرمردی ناتوان، دست‌ها را بالا گرفت و با صدایی خسته و خفه گفت: «من صدام حسین هستم. رئیس جمهور عراق.» این بار چشمانش خالی و نگاهش بی فروغ بود.
اما تکریت کجاست؟ این شهر آرام و غبارآلود در شمال غربی عراق، بر کناره دجله، در دامنه جنوبی کوهپایه‌های کردستان قرار دارد.

...........................................
صدام حسین در آوریل ۱۹۳۷ در یک روستای فقیر و محنت زده به نام عوجه به دنیا آمد. در خانواده‌ای که گفته می‌شود خشونت بدوی در آن حرف آخر را می‌زد و تعصب قبیله‌ای تا اندرونی خانه‌ها نفوذ داشت. سرنوشت فردی صدام، زندگی او را دشوارتر می‌کرد.
پدر صدام پیش از به دنیا آمدن او کشته و یا به نحوی ناپدید شده بود. مادر به همسری مردی دیگر درآمد. سرنوشت صدام، تا ده سالگی به دست ناپدری خشن و پدربزرگ نامهربانش افتاده بود. آنها جز به زبان شلاق و کتک با او سخن نمی گفتند.
او به سان بچه‌ای سرراهی و بی پناه بار آمد، فرزندی ناخواسته که خانواده از وجود او شرم داشت. از همه اذیت و آزار می‌دید. هیچ همبازی‌ای نداشت. بچه‌های هم‌سن‌و‌سال، این پسربچه یتیم و فقیر را تحقیر و تمسخر می‌کردند. از این حقارت بی‌کران باید یک نکته را خوب آموخته باشد: در زندگی هرگز نباید ضعیف بود.

.............................................................

خانواده مادر نه تنها کمترین عطوفت و مهربانی را از پسرک دریغ می‌داشت، بلکه او را برای کسب روزی هم زیر فشار می‌گذاشت. ناپدری او را به زور دگنک به شبانی می‌فرستاد. پدربزرگ او را وا می‌داشت که در ایستگاه قطار تکریت، بر سر راه آهن بغداد به موصل، هندوانه بفروشد.

پسرک با زخمهای بیشمارش بزرگ می‌شد و حس کینه جویی و انتقام گیری در نهاد او شعله می‌کشید. 

در نیمه اول قرن بیستم که جنبش آزادیخواهی در عراق قدرت گرفت، مبارزه با استعمار در سه محور اصلی جریان یافت که کمابیش مستقل از یکدیگر فعالیت داشتند.
در بغداد و شهرهای مرکزی جلگه بین النهرین لیبرال‌ها، دمکراتها و کمونیست‌ها فعال بودند. در شمال‌غربی عراق، به ویژه در مناطق نزدیک مرز سوریه ملی‌گراهای متصب قدرت گرفتند و تکریت یکی از پایگاه‌های آنها به شمار می‌رفت.
ناسیونالیست‌های عراق که به خاطر وابستگی کشورشان به استعمار، از دنیای عرب جدا افتاده بودند، به نظریات رومانتیک ملی‌گراهای متصب گرایش داشتند.

صدام را در ده سالگی از تکریت به بغداد فرستادند. به نزد دایی‌اش، خیرالله طلفاح. یک افسر اخراجی که به خاطر گرایش‌های ناسیونالیستی افراطی از ارتش طرد شده بود. او را باید پدر معنوی صدام دانست. او بود که مغز این «بچه خیابان» را با افکار ناسیونالیستی شستشو داد و دایی نزدیک‌ترین راه را به سوی قدرت و سلطه جویی نشان داد: مبارزه سیاسی.

در این روزگار «حزب بعث سوسیالیست عرب» بیش از هر جریان دیگری ایده ناسیونالیسم عرب را در عراق نمایندگی می‌کرد. صدام هنوز بیست سال نداشت که به این حزب پیوست. گرایش حزب به کاربرد زور در پیشبرد مقاصد سیاسی، بی گمان با طبع خشونت گرای او سازگار بود. او پیرو وفادار حزب شد: برای حزب اعلامیه پخش می‌کرد، عربده می‌کشید و با مخالفان راست و چپ گلاویز می‌شد.
حزب خانه واقعی او شد؛ جایگزین خانواده‌ای  که او از آن محروم مانده بود. حزب برای نخستین‌بار، در زندگی اندوهبارش مزه پیروزی را به او چشاند. لذت غلبه بر دیگران را. حزب بر غرور جریحه دار او مرهم پاشید. او اینک برای ضعف شخصیت خود، پوششی درخور یافته بود: قدرت سیاسی.


...و اینگونه شد که صدام پس از پیوستن به حزب زیرزمینی بعث عراق در سوء قصد به جان ژنرال قاسم، حاکم نظامی وقت عراق شرکت کرد اما این سوء قصد ناکام ماند.
در کشوری که سیاست همواره یک بازی خشونت بار بود، استعداد صدام در این زمینه به سرعت امکان صعود او به راس هرم قدرت را فراهم کرد.
صدام در سال 1959 مجبور شد از عراق بگریزد و چهار سال را در قاهره در تبعید سپری کرد. زمانی که حزب بعث بالاخره در سال 1968 زمام قدرت را به دست گرفت، او به عنوان مرد شماره دو پس از ژنرال احمد حسن البکر سر بر آورد.
اما صدام که اعمال کننده اصلی قدرت در پشت پرده بود، در سال 1979 حسن البکر را از قدرت کنار زد و حکومتی بر مبنای رعب و وحشت بنا نهاد و تنها یک سال پس از رسیدن به قدرت، او عراق را وارد یک ماجراجویی عظیم و خطرناک کرد.

او که خود را رهبر تازه عراق و قهرمان اعراب می‌دانست، ارتش خود را به آن سوی مرزهای غربی کشور به داخل ایران سرازیر ساخت تا با حمایت غرب و امریکا  انقلاب نوپای اسلامی ایران را به زعم خود تضعیف کند. این جنگ فاجعه بار هشت سال به طول انجامید.
آمریکا به طور غیرعلنی از جنگ صدام علیه ایران حمایت می‌کرد. آن‌ها کارنامه حقوق بشر حکومت صدام را نادیده گرفتند و در مقابل فجایعی مانند بمباران شیمیایی و روستاهای کرد در حلبچه سکوت اختیار کردند.

پس از آتش بس سال 1988 با ایران، تقلای بی وقفه صدام حسین برای حفظ استیلای خود در منطقه شدت یافت. عراق اقدام به تولید موشک‌های دوربرد کرد و کارشناسان آن کشور برنامه‌های تازه آزمایش‌‌های شیمیایی را آغاز کردند.
با پایان یافتن جنگ تحمیلی عراق علیه ایران رهبر عراق در تلاش برای افزایش درآمد نفتی کشورش برآمد و با متهم کردن کویت به پایین آوردن قیمت‌های نفت به این کشور حمله کرد. اینبار ارتش آمریکا که صدام را خطر بالقوه‌ای برای منافع ایالات‌متحده یافت عراق را از کویت بیرون راند که صدام حسین آن را مادر همه جنگ‌ها نامید.
***

تحریم‌های سفت و سخت بین‌المللی در سال‌های پس از جنگ خلیج‌فارس که به قوت خود باقی ماند  اقتصاد عراق را فلج کرد و واحد پول عراق در آستانه فروپاشی قرار گرفت.
انتخاب جرج بوش به ریاست جمهوری آمریکا در سال 2000 فشارهای آمریکا بر علیه صدام حسین را افزایش داد و واشنگتن به طور آشکار از «تغییر رژیم» در عراق صحبت کرد پس از آن و به دنبال حملات 11 سپتامبر، آمریکا عراق را یک «کشور یاغی» خواند. که در پی گسترش سلاح‌های کشتار جمعی در منطقه است.


بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل متحد که در نوامبر سال 2002 به عراق بازگشتند و جست‌وجوی خود را از سر گرفتند. عراق شماری از موشک‌های خود را نابود کرد و گفت که ذخایر عامل بیماری سیاه زخم را نیز نابود کرده است. تلاش‌های صدام بی‌نتیجه ماند و سرانجام نیروهای ائتلاف در ماه مارس سال 2003، علی‌رغم عدم تصویب قطعنامه تازه‌ای در سازمان ملل دایر بر اقدام نظامی، به عراق حمله کردند. این گونه شد که حکومت صدام با پایانی خشونت بار صحنه را ترک کرد و رهبر عراق ناپدید شد. از آن زمان  بود که او بزرگترین فراری عراق لقب گرفت.


در نهایت خواب دیکتاتور در سوراخی زیر زمین و در مکانی‌ آشفته شد که به دنیا آمده بود. با خاطرات تمام آن کودکی‌هایی که در سر پرورانده بود.
جهان فراموش نمی‌کند روزی را که فرمانده نیروهای ائتلاف  در عراق ناگهان در حضور خبرنگاران قاب عکسی را آورد و گفت: «خانم‌ها، آقایان! گرفتیمش» و هورای عراقی‌ها به هوا برخواست.

حالا صدام در دادگاهی محکوم می‌شود که روزی فرمان قتل بیگناهان از همان‌جا صادر می‌شد و مردی که آقای دیکتاتور را محاکمه می‌کند، تنها برای یک پرونده از صدها جنایتی که او مرتکب شده است پای حکم نهایی نوشت اعدام با طناب دار.
حکم دادگاه اینگونه ابلاغ شد:«دادگاه عالی جنایی عراق صدام، برزان التکریتی برادر ناتنی وی و رئیس دستگاه اطلاعاتی رژیم بعث و عواد البندر رئیس دادگاه منحل‌شده انقلاب عراق را به اتهام کشتار بیش از 140 نفر از مردم دجیل در سال 1982 به اعدام محکوم کرد و دیگر متهمان پرونده به حبس ابد و زندان‌های مدت‌دار محکوم شدند یک نفر نیز تبرئه شد».

عراقی‌ها بار دیگر به خیابان ریخته‌اند. تیرهای هوایی به نشانه شادمانی از پایان مرگبار یک دیکتاتور شلیک می‌شوند. آن‌ها خواب‌های پایانی دیکتاتور را آشفته‌اند و‌ گوش‌های آقای دیکتاتور ناچار به شنیدن پیام مردم عراق شده‌ است. پیامی که حتی از دیوارهای قطور سلول‌های زندان هم عبور می‌کند و تنها خواب ابدی بر فراز چوبه‌دار، خواب آرامی برای دیکتاتور رقم خواهد زد.


شاید طناب قبضه یک توپ که صدام در افتتاحیه جنگ علیه ایران اسلامی کشید، حلقه‌ای شود بر گردن او وقتی روی چارپایه اعدام ایستاده است.

کد خبر 7739

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز