همشهری آنلاین-سودابه رنجبر: فتاح یعنی گشاینده... وقتی این بچهها شغلی پیدا کردند یعنی در کار آنها گشایشی شده است. حدود ۱۱نفر از دانشآموزان کمتوان ذهنی به محض فارغالتحصیلی از مدرسه، یک راست آمدهاند به این کوچه بنبست و در کارگاه مشغول کار شدهاند و به قول خودشان دستشان در جیبشان است. زنگ را که به صدا درمیآوریم «مهرداد» که سرکارگر است با لبخندی ما را به داخل دعوت میکند. ساعت ۹ صبح است و همه بچهها سرکار هستند. مهرداد دستهایش را به هم میساید و میگوید: «اینجا سرد است. برای همین بچهها خیلی لباس میپوشند.» همه سرشان به کار خودشان است و گاهی زیر چشمی نگاهی میاندازند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
«اینها لوازم ورزشی دستساز بچههاست.» این را استادکار میگوید و ادامه میدهد: «شاید قد و هیکل این بچهها مانند یک مرد کامل باشد اما معصومیتشان مانند بچههاست. آنها در کارشان هیچدوز وکلکی ندارند. خصلت بچههای کمتوان اینگونه است. به کمک یکدیگر کارگاه ساخت لوازم ورزشی را اداره میکنند. فقط کافی است به آنها اعتماد کنید.»
استادکار ترکیب واژه «کم توان ذهنی» را دوست ندارد. میگوید: «این بچهها نیاز به حمایت ویژه دارند.» استاد وقتی از بچههای کارگاهش حرف میزند چشمانش برق میزند. روی آنها تعصب دارد. تک تک آنها را خوب میشناسد. به اسم صدایشان میکند. اینجا معنای «استاد ـ کارگری» تغییر کرده است. در کارگاه ساخت لوازم ورزشی، وقتی استاد کلید به درمیاندازد و وارد کارگاه میشود همه بچهها به استقبالش میروند و فراموش میکنند که باید کارشان را انجام دهند.
استاد حال همه را میپرسد. بچهها کمتر حرف میزنند و بیشتر نگاه میکنند. این بچهها انگار احساس را از چشمهای آدمها درک میکنند. او را استاد صدا نمیکنند. به او «آقا» میگویند. همان آقایی که سر کلاس و کارگاه مدرسه طاهر به آنها درس میداد. کارگاه به چند بخش تقسیم شده است. تراشکاری، قلاویز کاری، سوراخ کاری، بستهبندی و... هرنفر سر جای خودش است. در قسمتی از کارگاه، تولیدات بچهها روی هم چیده شده است و رنگ و لعاب خاصی دارد. ساخت وسایل ورزش مثل دروازه برای فوتسال، فوتبال دستی در انواع مختلف، پایه و حلقه بسکتبال و... همه کنار هم چیده شده است.
«محمدحسن» روی زمین نشسته و واشر جا میزند. میگوید: «مشتری زیاد است. آقای مهربانی بعد از ظهر، همه فوتبال دستیها را میبرد برای فروش تا بتواند سر ماه دستمزد بچهها را بدهد. شما هم خریداری؟»
میپرسم: «چند سال داری؟» با کمی مکث که انگار دوست ندارد جواب دهد میگوید: «متولد ۱۳۷۴ هستم.» و بعد ادامه میدهد: «۳سال است اینجا کار میکنم.»
مادر بانک من است
قسمتی از حیاط مسقف شده است. بچهها دور یکدیگر نشستهاند. میلههای بارفیکس را بستهبندی میکنند. سعی میکنند توجهی به حضور غریبهها نکنند. به سرعت کارشان را انجام میدهند. از نفر اول میپرسم: «قبل از اینکه به اینجا بیاییچی کار میکردی؟» میگوید: «مدرسه بودم. نجاری میکردم.» کمی فکر میکند و بعد میگوید: «معرق با چوب هم یاد گرفته بودم که الان یادم رفته. اینجا فوتبال دستی میسازیم. برشکاری میکنیم.» میپرسم: «فوتبال دستی بازی میکنی؟» میگوید: «نه ما اینجا کار میکنیم. برای بازی نیامدهایم. سر ماه حقوق میگیریم. من پولهایم را میدهم به مادرم که نگه دارد. مامانم بانک من است.»
قویترین مرد کارگاه
«محمد» ۱۸ ساله تازه به جمع بچههای کارگاه اضافه شده است. میپرسم: «چند وقت است که اینجا کار میکنی؟» میگوید: «یادم نیست.» همین که محمد این جمله کوتاه را میگوید همهمهای بین بچهها بهوجود میآید. خلاصه همه با هم حساب میکنند و به این نتیجه میرسند که محمد از ماه مبارک رمضان گذشته به جمع آنها پیوسته است. آنها همیشه کنار هم به آرامی کار میکنند بدون اینکه رقابتی با یکدیگر داشته باشند اما وقتی نوبت به کار محمد میرسد همه تحسینش میکنند. محمد هرچه قطعههای سنگین و ابزارآلات سنگین در کارگاه وجود دارد جابهجا میکند. انگار اینجا قدرت بازو خیلی به چشم بچهها میآید. محمد کمتر از بقیه حرف میزند و بیشتر سؤالهای ما را با لبخند پاسخ میدهد. دوستانش سؤال را برایش تکرار میکنند اما او همچنان با لبخند فقط به یک سر تکان دادن بسنده میکند.
پسانداز یعنی زن و بچه
سن بچهها بین ۱۸ تا ۲۷ ساله است. بزرگترها ۷ سال است که با آقای مهربانی کار میکنند. در بین آنها «بهروز» ازدواج کرده است. بهروز میگوید: «از وقتی ازدواج کردهام همه حقوقم را به خانمم میدهم.»بچههای کارگاه حسابی مشغول هستند. هر کدام کاری انجام میدهد. بهروز میگوید: «من مسئول نظافت هستم. از همه بهتر، جارو و همه چیز را جمع و جور میکنم.» با او به اتاقک کوچک طبقه دوم میروم. در اتاق را باز میکند: «ببینید چقدر تمیزه! بچهها باید لباسهایشان را به چوب لباسی آویزان کنند و بعد لباس کار بپوشند و شروع به کار کنند.» «مجید» میگوید: «هرچه حقوق میگیرم به مادرم میدهم تا با پس اندازم ازدواج کنم و بچهدار شوم.» مهرداد سرکارگر بچهها که سابقه کار بیشتری دارد بچهها را هدایت میکند که هرکدام سرجای خودشان باشند.
این کار را از دعای پدرم دارم
از وقتی وارد کارگاه شدیم «علی» از پشت میز قلاویزکاری بلند نشده است. میلههای بارفیکس را قلاویز میکند. از بچهها که آرزوهایشان را میپرسم هیچکس جواب نمیدهد. علی ۲۷ ساله هنگام گفتوگو ماسکش را برنمیدارد. زیر چشمی از پشت دستگاه قلاویزکاری نگاهی به اطراف میاندازد انگار دوست ندارد کسی صدایش را بشنود. آرام میگوید: «آرزو میکنم همیشه پدر و مادرم زنده باشند.» این را که میگوید اشک میدود در چشمانش. نگاهش را پنهان میکند و میگوید: «بدترین اتفاق برای من بیکاری است. پدرم وقتی دستهایش را بالا گرفت و دعا کرد که من سر کار بروم فردای آن روز وارد کارگاه شدم. الان ۵ سال است که اینجا کار میکنم.»
حمایتی که نیست
در حال گفتوگو با بچهها هستیم که «علی مهربانی» از راه میرسد. حدود ۷ سالی است که بچههای کمتوان ذهنی مدرسه طاهر را در کارگاهش جذب کرده. او متولد ۱۳۴۴است. بچهها از دیدنش خوشحال میشوند. برخلاف بیشتر کارگاهها که کارگران با دیدن کارفرما بیشتر دل به کار میدهند بچهها با دیدن مهربانی کارشان را رها میکنند و به استقبالش میروند. مهربانی تا ۲سال پیش یعنی قبل از اینکه بازنشسته آموزش و پرورش شود در مدرسه «طاهر» معلم همین بچهها بود. به خوبی با روحیات آنها آشناست. میگوید: «اگر این بچهها را بشناسید دیگر نمیتوانید با بچههای عادی کار کنید. این افراد در جامعه ما بسیار مهربان، حرف گوش کن و صادق هستند. آنچه که من امروز در کارگاهم شاهد آن هستم صداقت است. این بچهها بلد نیستند دروغ بگویند. هر سال حدود ۷ نفر از مدرسه طاهر فارغالتحصیل میشوند. از وقتی که توانستم ۱۰ نفر از بچهها را جذب کنم و شاهد خوشحالی این بچهها و خانوادههایشان بودم آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم همه بچهها را مشغول به کار کنم. وقتی پدر و مادری میدانند که فرزندشان با موقعیت خاصی که دارد در یک محیط امن مشغول به کار است و درآمدی هم دارد امنیت خاطر پیدا میکنند. من در این سالها شاهد اشک خوشحالی مادران زیادی بودهام. کار با این بچهها فقط کمی صبر میخواهد. وقتی کار را یاد میگیرند دیگر خیالت راحت میشود.»
از فوتبالدستی پسر همسایه تا بیمه بچهها
مهربانی از دوره دبیرستان همراه با برادرش وارد ساخت وسایل ورزشی شده است. میگوید: «آن زمان با اینکه سن و سالی نداشتیم تصمیم گرفتیم خودکفا باشیم. پسر همسایه به تازگی فوتبال دستی خریده بود. یک روز فوتبال دستیاش را قرض گرفتیم و تمام قطعاتش را اندازهگیری کردیم. وسایل اولیه را خریدیم و چند تایی ساختیم. کمکم مشتری پیدا شد و تا امروز محصولاتمان مشتری دارد.»
او میافزاید: «وقتی کارمان رونق گرفت در استخدام آموزش و پرورش بودم. معلم ورزش و معلم کارگاه چوب مدرسه طاهر بودم. از همان موقع گفتم کارم را توسعه میدهم و از همین بچهها استفاده میکنم که خدا را شکر انجام شد.»مهربانی از کمی درآمد که این روزها گریبانش را گرفته است میگوید: «حدود ۳سال است که بچههای کارگاه را بیمه کردهام و بیمه کامل برای آنها پرداخت میکنم. این در حالی است که هیچ امتیاز خاصی شامل حال من و این بچهها نشده است تا بهتر بتوانم این بچهها را پوشش اقتصادی دهم یا اینکه فارغالتحصیلان بیشتری را جذب کنم.
با توجه به رکود بازار، سرپا نگهداشتن این کارگاه هیچ منفعت اقتصادی برای من ندارد اما مگر میشود این بچهها را نادیده گرفت. وجود این بچهها برکت است. خیلی از هم صنفیهای من همان ۳سال قبل کارگاهشان را جمع کردند اما به دعای این بچهها و خانوادههایشان هنوز آنقدر درمانده نشدهام که کارم را تعطیل کنم. البته اتفاق افتاده که چند روز پرداخت مبلغ بیمه بچهها عقب افتاده اما در آخرین لحظات مشتری از شهرستان زنگ زده سفارش داده و حتی قبل از اینکه کالا به دستش برسد چک نقد شده است. البته طبق قانون حمایت از معلولان هرکارفرمایی که این بچهها را به کار بگیرد دولت باید سهم کارفرما را برای معلولان پرداخت کند.»
از حرف تا عمل
طبق قانون جدید، دستگاههای اجرایی باید بیش از ۳درصد از ظرفیت استخدامی خود را به معلولان اختصاص دهند و این موضوع میتواند بیش از گذشته امکان فرصت حضور و بهرهمندی از توانایی و ظرفیت معلولان را در توسعه اقتصادی و عمرانی کشور فراهم کند. اما آیا در واقعیت این اتفاق میافتد؟ حتی وقتی کارگاههای خصوصی و شخص سرمایهگذار کمر همت را میبندند و وارد مقوله حمایت از معلولان میشوند چقدر مورد حمایت مسئولان قرار میگیرند؟ معلولان در انتخاب شغل مناسب و پایدار چالشهای زیادی را تجربه میکنند که منشأ بسیاری از آنان نگرش منفی جامعه به پدیده معلولیت است. این درحالی است که اگر فرصتهای برابر برای آموختن مهارتها و امنیت شغلی به معلولان داده شود بسیاری از آنان ظرفیتها و قابلیتهای نهفته خود را آشکار خواهند کرد. نگرش منفی و انکار توانمندیهای آنان و نپذیرفتن در فرصتهای شغلی اصلیترین دلایل پایین بودن مشارکتهای اجتماعی معلولان است. بچههای معلول توانمندیهای نهفتهای دارند که در بسیاری از این افراد ناشناخته مانده است و متأسفانه اغلب اجازه بالفعل شدن این استعدادها به آنها داده نمیشود. معلولان با کار شخصیت میگیرند؛ خوشحال میشوند و روحیه بهتری پیدا میکنند. افرادی که تا قبل از کار مورد قبول جامعه نبودند و آنها را ناتوان میپنداشتند اکنون سرکار میروند، بیمه هستند و درآمد دارند.
خدا خیرت دهد
«یکی از بزرگترین دغدغههای زندگی من امرار معاش پسرم بود که آن را مدیون آقای مهربانی هستیم.» این را مادر یکی از بچهها میگوید که فرزندش در کارگاه مهربانی مشغول کار است و میافزاید: «این بچهها همیشه به خانواده وابسته هستند اما از وقتی پسرم سر کار رفته خیالم راحت شده است. بهخصوص اینکه برای او بیمه هم پرداخت میکند. حتی ما راضی هستیم که فقط بیمه بچهها پرداخت شود. اما آقای مهربانی سعی میکند حداقل 600 هزار تومان ماهانه حقوق دهد. تا 3سال پیش وضع بهتر بود. الان سر هر ماه پسرم پیغام میآورد که آقای مهربانی گفته به مادرانتان بگویید دعا کنند تا لوازم ورزشی را بفروشیم و بیمهها را پرداخت کنیم. خدا به آقای مهربانی خیر دهد که از بچههای ما حمایت میکند.»
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه۲۰ در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۰۴
نظر شما