اشپیگل گزارشی در این باره نوشته و رادیو دولتی آلمان هم به آن پرداخته است، گروهی از نویسندگان آلمانی هم در این مورد فراخوان دادهاند. بحث جاری واکنشی است به دیجیتال کردن کتابها توسط شرکت گوگل.
اشپیگل میپرسد: کلمه به که تعلق دارد؟
در کتاب مقدس آمده است که در ابتدا کلمه بود. آن کلمهی نخست، در مالکیت انسان نبود. در مورد کلمات بعدی نیز حق مالکیت وجود نداشت. حق بر کلام تنها در دورهی کوتاهی از تاریخ بشر، از مقولهی حق مالکیت تلقی شده است.
شاعران، آنگاه که نامشان را در بیت آخر غزل یا قصیدهیشان میآوردند، مهر مالکیت بر اثر نمیکوبیدند. با ذکر نام واقعی یا تخلص آن را امضا میکردند و میخواستند، فقط افتخارش نصیبشان شود. بدون هیچ مانعی میشد از اثرشان نسخهبرداری کرد و حتا میشد آن را تغییر داد و مثلا بیتی را حذف کرد و بیتی دیگر به سلیقهی خود به جای آن گذاشت. در این مورد هیچ مشکل حقوقیای وجود نداشت.
یادی از کانت و فیشته
در عصر جدید است که حق مؤلف (کپی رایت) و مخترع مطرح میشود. اشپیگل در گزارش خود در مورد حق مؤلف این موضوع تاریخی را یادآور شده است: در جهان آلمانیزبان، نخست این فیلسوفان بودند که به دفاع از حق مؤلف برخاستند. کانت و فیشته در اواخر قرن ۱۸ در این مورد دو نوشتهی پربازتاب منتشر کردند: "درباب نابحق بودن بازچاپ کتابها" (۱۷۸۵) و "اثبات نابحق بودن بازچاپ کتابها" (۱۷۹۳).
اشپیگل بلافاصله پس از ذکر این موضوع میافزاید: «ناگفته نماند که امروزه هر دو متن را میتوان در اینترنت بازخواند.»
اگر کانت و فیشته در روزگار ما میزیستند، در مورد انقلاب اینترنتی و اسکن کردن کتابها و پخش آنها در شبکه چه میگفتند؟ آیا متن آتشینی مینوشتند، این بار با عنوانی چون "درباب نابحق بودن دیجیتال کردن کتابها" یا در "اثبات نابحق بودن گوگلی کردن آثار"؟
فراخوان هایدلبرگ
متن آتشین را گروهی از نویسندگان آلمانی نوشتهاند و جالب اینجاست که اکنون این متن در اینترنت میچرخد تا افراد بیشتری زیر آن را امضا کنند.
چرخیدن در اینترنت کِی رواست، کی روا نیست؟ آیا میتوان با اتکا بر مفهوم "حق" قاعدهای برای آن تعیین کرد؟ آیا حق، تاریخی نیست؟ آیا نباید در عصر اینترنت "حق مؤلف" را از نو تعریف کرد؟
در فراخوان مشهور به "هایدلبرگ"، از "حق مؤلف" بهعنوان "حق بنیادی" در آفرینش فکری و هنری نام برده شده است. امضا کنندگان آن معتقدند، شرکت گوگل با اسکن کردن کتابها و عرضهی آنها در پایگاه اینترنتی خود، این حق را زیر پا گذاشته است.
فراخوان، خطاب به دولت است. در آن به قانون اساسی آلمان نیز استناد شده، به نوعی علیه گوگل اعلام جرم شده و از دولت خواسته شده مانع پایمال شدن حقوق مؤلف و ناشر بشوند.
نظرهای دیگر
بایستی تفکیک کرد میان موضوع "حق مؤلف" و کاری که گوگل میکند. عدهای هم با حق مالکیت بر نوشته مخالفاند و هم کار سودجویانهی گوگل. در میان نویسندگان نیز کم نیستند کسانی که طرفدار آزادی مطلق انتشار هستند.
در میان گذشتگان، جرج برنارد شاو، از مخالفان مالکیت بر فکر بوده است. اشپیگل از او یاد میکند با ذکر این نحوهی استدلالش: تو یک سیب داری، من هم یک سیب دارم؛ من سیبم را میدهم به تو، تو سیبت را میدهی به من. حال باز هم هر کداممان یک دانه سیب داریم. در مورد ایده، قضیه فرق میکند: من ایدهام را میدهم به تو، تو ایدهات را میدهی به من. حال هر کداممان دو ایده داریم!
در زمان جنبش دانشجویی مشهور به ۶۸، گرایش به آزادی مطلق در انتشار ایدهها به صورت بازچاپ کتابها بدون توجه به حق ناشر و مؤلف بسیار قوی بود. کتابها را تکثیر میکردند و در صحن دانشگاه به بهای تمامشده میفروختند. اشپیگل در زمرهی موافقان پخش رایگان کتاب در اینترنت از نویسندهی برزیلی پائولو کوئلیو (Paolo Coelho) نام میبرد. او از اینکه کتابهایش را "میربایند" خوشحال و مغرور است، و به دانلود کنندگان کتابهایش نه "کتابربا"بلکه "کوئلیو رُبا" نام میدهد.
پیچیدگی موضوع
پائولو کوئلیو میلیونر است. همه چون او نیستند و بسیارند نویسندگانی که به چندرغاز پولی که از "حق مؤلف" نصیبشان میشود، سخت محتاجاند. همچنین بدون "حق ناشر" اکثر انتشاراتیها ورشکسته میشوند.
طرفداران "حق مؤلف" علاوه بر استناد به حق معنوی و آزادی نویسنده در تعیین سرنوشت نوشتهاش، بر روی این واقعیت مادی غیر قابل انکار انگشت میگذارند. آنان بر این مبنا سخت به گوگل میتازند.
رولاند رویس (Roland Reuss) در این مورد نوشتهای آتشینی در "فرانکفورتر روندشاو" منتشر کرده، نوشتهای که عنوان آن چنین است: «از این سلبمالکیتکنندهی بیشرم سلب مالکیت کنید!» این عنوان یادآور سخن مارکس دربارهی سلب مالکیت از سلب مالکیتکنندگان در انقلاب سوسیالیستی است. آیا در اینجا تداعی درستی صورت گرفته است؟
اشپیگل این نکته را مطرح میکند که گوگل از ما استفاده میبرد، اما ما بیشتر از گوگل بهره میبریم. و بعید نیست که رولاند رویس نیز مدام با کمک آن، "بیشرمانه" به کاوش در جهان معنا پردازد که اینترنت تجسم بارز آن است.
به نظر میرسد که اینترنت، (دیگر) در چارچوب سیستم حقوقی موجود نمیگنجد. اگر مبنا را حق مالکیت بگذاریم، اینترنت را محدود کردهایم، اما دیگر نمیتوان اینترنت را محدود کرد. نوعی تضاد دیده میشود، تضاد بدان شکلی که مارکس میان روابط تولیدی و نیروهای مولد میدید.
سیستم دیگری لازم است که در آن نویسنده بتواند از حاصل کار خویش به صورتی شایسته بهره برد، کشورهای فقیر در بهرهبرداری از فرهنگ جهانی با مانع "کپی رایت" مواجه نشوند و نیز فرهنگ جهانی تبدیل به کالایی برای افزودن بر سرمایهی گوگل نگردد