همشهری آنلاین - هوشنگ صدفی: حوالی میدان قیام بندهای از بندگان خدا بساطی دارد که مشتریانش گرفتاران ارتباط با خدا هستند. گاهی زنان چادری شیشههای آب را با تربت کربلای پیرمرد تبرک میدهند تا شفابخش بیماران شوند. پیرمرد ۸۰ سالی دارد. در بساطش میتوان ردی از سنجاق قفلی، سنگ پا، لیف، لنگ حمام، جوراب، شلوار، کیسه حمام و دستمال تا لباس مردانه راجست.
حاج «محسن قزوینی فیروز» از جمله بندگان خوب خداست. او در طول این سالها توانسته با رعایت آموزههای دینی بین مردم منطقه جایگاه خاصی پیدا کند. برخی از مردم اعتقاد دارند حاج محسن نفس گرمی دارد و با دعا میتواند گرهی از مشکلات مردم را باز کند؛ هر چند او هیچوقت این ادعا را نداشته و ندارد.
پامنبری علما
ساده است و صمیمی. هنگام صحبت با او بیگمان شیفتهاش میشوید و از مصاحبت با او سیر نخواهید شد. مردم درباره او حرفهای ضد و نقیضی میزنند که صحت و سقم آن را میتوان به خدا واگذار کرد. پیرمرد ادعایی ندارد. او به دستورات خدا عمل و بر اساس آن سبک زندگیاش را تنظیم میکند. هر چند که تاکنون پامنبری حجتالاسلام خندقآبادی، آیتالله مجتهدی، آیتالله فلسفی و سید احمد خوانساری بوده است. مردم میگویند که آیتالله بهجت بارها او را ستوده است؛ البته پیرمرد درباره این چیزها حرفی نمیزند.
حاج محسن روی صندلی فلزی کوچکی مینشیند و درباره خانوادهاش میگوید: «در زمان پهلوی دوم به همراه خانواده تهرانآمدیم. اهل روستاهای اطراف نوشهر هستیم. مدتی در نانوایی و لوسترسازی کار کردم. بعداً به بساطگستری روی آوردم. از زمان شاه تاحالا بساط دستفروشی داشتهام. افرادی که به من مراجعه میکنند نسبت به من محبت دارند و همه اینها از لطف خداست که شامل بنده شده وگرنه قابل محبتهای مردم نیستم. اگر مردم از گرفتاری خلاصی یابند خوشحالتر میشوم. با شادی مردم شادم و با گرفتاریهای آنها در رنجم.»
پولهای متبرک
اغلب مردم دوست دارند از پیرمرد بهعنوان تبرک پولی دریافت کنند. به عبارتی دوست دارند با پولهای او زندگیشان متبرک شود. به همین دلیل بارها پیکهای موتوری و کاسبان دور و بر میدان با دادن اسکناسهای ۵ هزار تومانی از او اسکناس هزار تومانی طلب میکنند. کمتر کسی است که از پیادهرو بگذرد و او را در آغوش نگیرد. اغلب مراجعان پیشانی پیرمرد را میبوسند. پالتوی ساده و بلندی برتن دارد و شالی با عنوان «یاعلی» (ع) دور گردنش پیچیده و عرقچین سادهای برسر دارد.
لبخندش اکسیری است که از لبانش دور نمیشود. چند زن چادری شیشههای کوچک آب را با خود به همراه دارند. پیرمرد از داخل قوطی کوچکی مقداری خاک تبرک شده کربلا را داخل آب میریزد و پس از خواندن دعایی آن را به زنان میدهد. برخی اعتقاد دارند که با این آب متبرک میتوان بیماران گرفتار را با دعای پیرمرد درمان کرد. سرش کمی خلوت میشود. بساط را به من میسپارد و میرود. من ماندهام و بساط لیف، کیسه حمام و سنجاقهای قفلی. نمیدانم چه جوابی به مشتریان بدهم هرچند که مشتریان بیشتر از لیف ولنگ دوست دارند کسی روح آنها را کیسه بکشد.
انصاف، نصف دین
حاج محسن درباره انصاف میگوید: «آدم دیندار و عاقل باید انصاف داشته باشد. چون انصاف نصف دین است. اگر راضی نیستی دیگران به زن، دخترو مادر و خواهرت نگاه کنند بهتر است به ناموس مردم خیره نشوی. اگر این کار را نکنی ایمانت را بیمه کردهای. اگر کسی به شما حرف زشتی زد نباید مثل او تکرار کنی. این از انصاف نیست. اگر توانستی انصاف را در کسب و کار، زندگی و رفتار با مردم رعایت کنی آن موقع خدا به تو کمک میکند. در کسب و کار باید صادق بود اگر خودکاری را ۲ هزار تومان خریدی باید با سود منصفانه به مردم بدهی. در کسب و کار نباید دروغ بگویی و قسم بخوری. سعی کن با سود اندک بفروشی. البته انصاف نیست که کاسب هم ضرر کند. در هرحال هوای خود و مشتری را در خرید و فروش داشته باش.»
زن مانتویی با روسری کرم رنگی گفتوگوی ما را قطع میکند. پیرمرد ابایی ندارد گفتوگو را رها کند؛ مردم مهمتر از ادامه گفتوگو هستند هرچند که شاید خریدی از او نکنند. تنها صداهایی به گوش میرسد. پیرمرد او را به صبوری دعوت میکند: «صبر کن ... صبر...» گویا زن جوابش را گرفته است؛ خداحافظی میکند و میرود.
صفای روح
«محمدجواد احدپرست» از بچههای میدان فلاح از طریق آیتالله منفرد، استاد اخلاق محله امامزاده حسن(ع) با حاج محسن آشنا شده است. او درباره حاج محسن قزوینی میگوید: «از طریق یکی از بازاریان ذکر خیر آقامحسن را شنیدم که با آیتالله بهجت در زمان حیاتش ارتباط داشته است. در طول ۲ سالی که با ایشان دوست شدهام صرفاً برای احوالپرسی و استفاده از صفای روح مراجعه میکنم و معمولاً از ایشان انرژی و صفای روح میگیرم. اغلب مراجعان صدقات و خیرات خود را به ایشان میدهند تا به نیازمندان بدهند. برخی مواقع مردم برای تبرک از ایشان اسکناسهای خرد میگیرند. نور دل ایشان همیشه راهنمای مؤمنان است.
حاج محسن بار دیگر از راهنمایی و نصیحت مردم فارغ شده و دوباره روی صندلی مینشیند. قید و بندی ندارد و هر وقت مشتری دلی از راه میرسد بیتکلف کلام را قطع میکند و میرود. چند تا زن چادری میانسال و جوان بطریهای کوچک آب معدنی را به حاج آقا میدهند و دوباره قوطی کرمرنگ تربت کربلا و دعای امید بخش کارساز میشود. از او میپرسم: «چه کسی ایشان را معرفی کرده؟ میگوید: «ذکر خیر حاج آقا محسن را از خواهر حجتالاسلام پناهیان شنیده بودم. به میدان قیام آمدم تا درباره معاد و قیامت از ایشان پرسش کنم. پرسشهایی از جنس دین و سبک زندگی که پاسخ ایشان میتواند در زندگی راهنمای ما باشد.»
حلم و گذشت ائمه اطهار(ع)
قزوینی فیروز درباره حلم و گذشت روایت جالبی بیان میکند: «روایت است که امام حسن(ع) به همراه دوستان به باغ رفتند. هرقدر در باغ را زدند کسی در را باز نکرد. امام حسن مجتبی(ع) لحظهای درنگ کردند. بدون آنکه سرو صدایی کنند یا عصبانی شوند. مقداری بیرون از محوطه باغ قدم زدند و دوباره در باغ را کوبیدند. باغبان از راه رسید. امام(ع) فرمود: برادرم چرا در را باز نکردی؟ باغبان گفت: خواستم حلم و گذشت شما را آزمایش کنم. امام حسن(ع) همان موقع فرمود: قلم وکاغذ بیاورید و بخشی از باغ را به باغبان بخشیدند. طبعاً اگر ما بودیم قطعاً نه تنها دادو بیداد راه میانداختیم بلکه باغبان را به دلیل آبروریزی پیش دوستان اخراج میکردیم. همه اینها برای من و شما درس اخلاق و سبک زندگی اسلامی است.»
حاج محسن میگوید که منیت و غرور را باید دور ریخت: «غرور این است که خود را از دیگران برتر ببینیم. در حالی که این حق را نداریم. وقتی به زندگی امام علی(ع) توجه میکنیم متوجه میشویم که یک دلیل پایمال شدن حق ولایت او به دلیل غرور صحابه پیامبر(ص) بود. روایت است حضرت علی(ع) به عمر بن خطاب فرمود: نیازی نیست در انظار بگویی حق با من است اما میتوانی در گوشم بگویی حق با علی است. به این طریق میتوانم آتش آخرت را بخرم؛ هر چند که او این را نگفت. بهعنوان کاسب خدا روا نیست جنس عیبدار به مردم بفروشیم و بخریم.
رعایت رفتارهای اسلامی رزق حلال را سر سفره آدم میآورد. کافی است عیب مردم را برملا نکنیم هرکس در هرشغلی بتواند منصفانه عمل کند و رضایت خلق خدا را کسب کند منصفانه عمل کرده است. راستی دین چیست؟ همین نکات کوچک اخلاقی وشرعی است که من و شما در معاشرت با مردم در زندگی روزمره باید رعایت کنیم. اهل باطن نیستیم بتوانیم ازنیت مردم با خبر باشیم. پس بهتر است کارمان را به خوبی انجام دهیم.
در سلام دادن از هم سبقت بگیریم
«احمد مهدوینیا» خواهرزاده حاج محسن است. او در بازار مشغول بهکار است. او درباره تربیت بچهها میگوید: «دایی نه تنها فرزندانش را تربیت کرده بلکه به بچههای خواهرش هم توجه داشت و درباره مسائل دینی از جمله نماز، روزه و خمس، زکات و آموزههای دینی مطالبی را یاد داده است. او درباره پیشسلام بودن این نکته را تأکید دارد که نباید به کوچکی و بزرگی آدمها توجه کرد؛ بلکه در سلام دادن باید سبقت گرفت. این موضع، محبت و مثبتاندیشی را در زندگی انسان جاری میکند. اغلب نصحیتهای ایشان را همین حالا در زندگی خودمان مشاهده میکنیم. یکی از دوستان هیئتی میگفت: یکبار در سفردانشگاهی سوار اتوبوس شدم متأسفانه در اتوبوس برخی ازدوستان رفتار نامناسبی انجام میدادند.
به توصیه حاج آقا عمل کردم و پنبه در گوشهایم گذاشتم و چشمهایم را بستم و راهی تهران شدم. بعداز ناهار سری به ایشان زدم. حاج آقامحسن پیشانیام را بوسید و گفت: قربانت بروم؛ ۲ ساعت با خدا همراه بودی. نمیدانم حاج آقا چگونه وضع سفر مرا شنیده بود؟
یک زندگی سرشار از کارهای فوقالعاده
حجتالاسلام «حسین مهدوینیا»، نوه خواهری حاج محسن است. او درباره احترام حاجی به روحانیت و سادات میگوید: «حاج آقا بزرگ شده محضر روحانیون بزرگی مثل حاج آقا خندقآبادی، آیتالله مجتهدی، آیتالله فلسفی و سید احمد خوانساری است؛ بنابراین ارادت خاصی نسبت به علما دارد. علاوه برآن به سادات از کوچک تا بزرگ احترام میگذارد و با وجود سن بالا فرقی نمیکند اگر سیدی وارد مجلس شود به احترامش بلند میشود. او سواد رسمی و دانشگاهی و مدرک ندارد ولی در یک کلام درمحضر علما بوده است. ایشان هروقت عالمی را میبیند احترام میگذارد.
عظمت و اعتبار ایشان در بین خلایق ناشی از تقوا، ورع و پرهیزکاری اوست؛ شاید برخی دنبال کارهای عجیب و غریب از او باشند اما زندگی ایشان سرشار از کارهای فوقالعاده است. در مواردی که شک کند احتیاط میکند. از پدرم نقل است: در زمان طاغوت به تهران آمده بودیم و در خانه حاج آقا زندگی میکردیم پدرم بهدلیل گرفتاریکاری نمیتوانست خریدهای خانه را تهیه کند اما حاج آقا باوجود کهولت سن برای اینکه شرایط زندگی درکوچه و بازار تهران برای عروس جوان مناسب نبود خریدهای خانه را تهیه میکرد. خداوند وعده داده است که وقتی کسی رابطه بین خود و خدایش را درست کند خداوند نیز رابطهاش را با او درست میکند.»
اخلاق، کلید زندگی
حاج محسن هروقت از گفتوگو با مراجعان فارغ میشود روی صندلی مینشیند و پاسخ پرسشهایم را میدهد. او درباره دروغ گفتن میگوید: «شخصی نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و گفت: ای رسول خدا! من چند گناه را انجام میدهم. از جمله دزدی، دروغ و با زن نامحرم ارتباط دارم. چه کنم از این منجلاب رهایی یابم. پیامبر اکرم(ص) فرمود: دروغ نگو و چند روز دیگر بیا. پیامبر(ص) درباره ترک آن ۲ گناه دیگر چیزی نگفت.
مرد خواست مال کسی را بردارد چون بیم داشت بعدها دروغ بگوید این کار را نکرد. چون نمیخواست درباره نگاه به ناموس دیگران دروغ بگوید احتیاط کرد و این کار را انجام نداد. بعد از چند روز که نزد رسول خدا(ص) آمد گفت: درود خدا بررسول اکرم(ص). با دروغ نگفتن توانستم بقیه گناهانم را هم ترک کنم. پس به این دلیل میگویند که دروغگو دشمن خداست. چون با دروغ گفتن هر منکری را میتوان ادامه داد. پس راستی نجاتبخش انسانهاست.» پیرمرد بیمقدمه رو میکند به من و میگوید: «زن و بچه که داری؟ یک موقع صداتو برای آنها بلند نکنی؛ برای اینکه بهعنوان همسر و پدر حقی به گردن آنها داری. هرچند که آنها هم حقی به گردن تو دارند. اگر شما با اخلاق نیکو حق آنها را رعایت کنی زن و بچه موظف به رعایت آن هستند. اخلاق کلید زندگی است.»
------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۲ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۲
نظر شما