آنچه پیش رو دارید تجربهای 9 روزه برای پیمودن مسیری 5هزار و 350کیلومتری است که 450 لیتر بنزین نیاز دارد.
مبدأ، مقصدی بود که باید به آن میرسیدیم، پس مسیری را انتخاب کردیم و هر مقصد دیگری را مبدأ قرار دادیم و رفتیم و رفتیم تا به سرانجام - سرآغازی که انتخاب کرده بودیم، رسیدیم. و اینگونه بود که از شهرها گذشتیم و نانشان را خوردیم. از بناها دیدار کردیم و حسرتشان را خوردیم.
بر دیوارها دست کشیدیم و مهرشان را در دل نگاه داشتیم. از مردم عکس گرفتیم و بهآنها لبخند زدیم. به مهمانی هموطنان رفتیم و نمکگیر شدیم. بر بلندیها ایستادیم و در دشتها نشستیم. جادههای امن را پیمودیم و به هر باغ، کاخ، قبر، رود، مسجد، مدرسه، خانه، قنات، کویر، کوه، درخت و سنگ که رسیدیم، سلامی گفتیم. ما سفر کردیم و این سرگذشت سفر ماست. کیلومترهایی که در سفرنامه با آن موقعیتها را آوردهایم همگی از مقصد که تهران بوده محاسبه شده است.
روز اول: وقتی که هنوز تهران کاملا از خواب بیدار نشده بود، از خواب بیدار شدم تا سفر 9 روزهای را به همراه 3همسفر دیگر، به شهرهای حاشیه کویر ایران آغاز کنیم.
قصدمان این بود که در یک سفر فشرده، از شهرها و مکانهای تاریخی نیمه شرقی ایران دیدار کنیم. پس عجله داشتیم تا قبل از اینکه گرفتار هیولای ترافیک تهران شویم، به خروجی سمنان برسیم.
ساعت 6:45، هوا گرگ و میش بود و ما به یک موسیقی گوش میکردیم که گونهای از دعای صبحگاهی را برایمان تداعی میکرد. باران هم به کمک این فضا آمد و آغازی روحانی را برای سفرمان رقم زد. حس بهار القا میشد.
ساعت 7:30 در نزدیکی «ایوانکی»، جایی که به قهوهخانههای بین راهی و سرویس بهداشتی هم نزدیک است، ایستادیم تا مزه اولین وعده غذایی این سفر را تجربه کنیم. بیرون هوا سرد و بارانی بود، پس در داخل اتومبیل، نان تازهای را که در تهران خریده بودیم به همراه پنیر و گردو و چای خوردیم. صبحانهتر و تمیزی بود و این آغاز غذا خوردن ما در اتومبیل بود که تا پایان سفر ادامه داشت.
ساعت 8:40 به «آرادان» رسیدیم؛ شهر زادگاه محمود احمدینژاد، رئیسجمهوری فعلی کشورمان. بدون توقف میگذریم اما بد نیست بدانید که یکی از زائرسراهای مسیر تهران - مشهد در همین مکان واقع است.
ساعت 9:40 در سمنان بودیم، قصد توقف نداشتیم، این شهر را قبلا دیده بودیم، بنابراین از کمربندی به سمت دامغان راندیم. به یاد یکی از استادان گردشگری افتادم که از کمربندیهای شهرها شکایت دارد. عقیدهاش این است که کمربندیها باعث میشوند مسافران با فضای شهرهای در مسیر مقصدشان، هیچگونه آشنایی پیدا نکنند.
ساعت 11 به دامغان رسیدیم و یکراست به سراغ بنای «چهلدختران» رفتیم تا از آن عکس بگیریم.
به سمت مسجد تاریخانه رفتیم و به این ترتیب از یکی از مساجد قدیمی ایران (اولین در این سفرمان)، دیدار کردیم. بعد به طرف محوطه تپه حصار راندیم و دیدیم که چگونه ریل راهآهن از میان این محوطه تاریخی گذر کرده و چگونه این تپه باستانی در گوشهای تنها، به حال خود رها شده است؛ موضوعی که بارها و بارها در این سفر آن را حس کردیم.
برج پیر علمدار را از بیرون دیدیم، چرا که مثل همیشه در آن بسته بود. موقع نماز ظهر بود که به مسجد دامغان رفتیم و موفق شدیم از فضای زیرزمین این مسجد دیدار کنیم. در این زیرزمین، تعداد زیادی از فرشهای اهدایی مردم دیده میشد که در گوشهای تلنبار شده بودند و در آن فضای نمور، به سوی فرسودگی سوق داده میشدند؛ فرشهای دستبافتی که با زحمت بافته، با خون دل خریداری و با امید هدیه شده بودند. این نمونهای بود از قدر ناشناسی هنر و احساس، در شهری که عکاسی از برج چهلدختران در آن حرام است و البته عکاسی از مسجد جامعش اشکالی ندارد.
خادم مسجد از خاصیت انعکاس صوت و سیستم سرمایشی و گرمایشی زیرزمین مسجد جامع برایمان توضیح داد. در نزدیکی مسجد جامع، تکیهای برای روزهای محرم برپاشده بود و موضوع جالب توجه، پیچیدن پارچه سیاه به دور درختان در نزدیکی این تکیه بود. درختان سیاهپوش دامغان، به یادمان آورد که سفر ما همزمان با دهه اول ماه محرم است.
ساعت 13 دامغان را به قصد بسطام ترک کردیم تا مقبره این عارف بزرگ دیار خراسان را زیارت کنیم. ساعت 13:40 بود که به محوطه تاریخی و عرفانی بایزید رسیدیم. از کاشیهای زیبای بناها و محراب مسجد و برج کاشانه دیدار کردیم و عکس گرفتیم.
ساعت 14:50 بود که از بسطام دوباره راهی شدیم و به سمت سبزوار راندیم. ساعت 15:30 به تابلویی رسیدیم که روی آن نوشته شده بود: «بقعه متبرکه ارمیای نبی... فاصله 8 کیلومتر.»
همگی تصمیم گرفتیم که از این مقبره دیدن کنیم. نام این محل «ارمیان» بود.
وقتی به روستای ارمیان رسیدیم، سؤال کردیم و متوجه شدیم که مردم روستا تا دقایقی دیگر، کنار چنار بزرگ جمع میشوند. در واقع، در انتهای روستا چندین چنار بزرگ در نزدیکی قبرستان و در کنار مقبره ارمیای نبی بود که اهالی روستا برای زیارت مقبره پیامبر و اموات خود به آن سمت میرفتند.
از یکی از اهالی در رابطه با مقبره پیامبر سؤال کردم و او جواب داد که این مقبره را به ارمیای نبی و بعضی دیگر به زکریای نبی نسبت میدهند. ادامه داد که این اطراف 5آبادی وجود دارد که به آبادیهای سرحد معروفند: ارمیان، قدس، جودانه، سعد آباد و کلات اسد.
وقتی که او از روستاهای اطراف سخن میگفت من ناخودآگاه به یاد «کلیدر» افتادم؛ به یاد این رمان بلند محمد دولتآبادی که هنوز در خاطر ما رنگ و بویی آشنا دارد. فکر کردم چرا کسی از کلیدر و بازماندگان گلمحمد و مارال و... فیلم مستندی تهیه نمیکند.
ارمیان را ترک کردیم و حدود ساعت 18 بود که از محلی به نام «صد خرو» گذشتیم.
از این جاده که به سمت مشهد برانیم متوجه میشویم که بسیاری از مکانها و روستاها پسوند یا پیشوند «کلات» دارند. بهنظرم «کلات» باید معنی روستا بدهد و این باید همان واژهای باشد که در مازندران «کلا» و در گیلان «کله» و «کلایه» شده است و در آخر نام روستاها میآید.
ما در مسیرمان و در حدود 20کیلومتری سبزوار، از «ریوند» هم رد شدیم؛ نامی که یادآور آتشکده «آذر برزین مهر»، یکی از 3آتشکده بزرگ ساسانیان است.
وقتی که ساعت 18:20 به سبزوار رسیدیم، متوجه شدیم که تا اینجا 720 کیلومتر راهآمدهایم. از آنجا که شب را میبایستی در نیشابور میبودیم، بدون دیدار از سبزوار گذشتیم و ساعت 19:30 به نیشابور رسیدیم.
روز دوم:بعدش رفتیم به سمت محوطه باستانی «شادیاخ» در همان نزدیکی. شادیاخ یادآور ابرشهر نیشابور بود. راهنمای موزه حمام، سیاهچال، کارگاه شیشهگری، کارگاه آب انگورکشی، کارگاه آهنگری اسکلتهای آدمهایی که در اثر زلزله جان سپرده بودند، سفالها، اشیای فلزی و ابزارهای جنگی را به ما نشان داد.
از آنجا برای دیدار از دهکده چوبی نیشابور رفتیم. دهکده چوبی نیشابور در جاده خیام و در حدود 10 کیلومتری شهر قرار گرفته است. در این دهکده کوچک همه چیز چوبی است: مسجد، خانهها، کتابخانه، سطلهای زباله، سرویس بهداشتی و...
هنگامیکه در این دهکده قدم زدم و به جوی آب کوچکی که در لابهلای درختان میخزید، نگاه کردم و اسبها را دیدم که به چرا مشغولند، خیلی از دلمشغولیهایم فراموش شد. در این دهکده آنچه خوب درک میشد، بوی زندگی بود. در دهکده چوبی، فروشگاه صنایعدستی، رستوران، نانوایی و آلاچیقهای متعددی وجود دارند که میتوانند گردشگران را برای چند ساعت در این فضا سرگرم کنند.
باغ قدمگاه، همان جایی که معتقدند امام رضا از آنجا عبور کرده، در نزدیکی نیشابور و در مسیر مشهد است. ساعت 9:30صبح به آنجا رسیدیم و از کاروانسرای قدمگاه، چشمه حضرت، چنارها و زیارتگاه دیدار کردیم و عکس گرفتیم.
بالاخره به مشهد رسیدیم؛ ساعت 12 و بعد از طی 1000کیلومتر. اما قصدی برای ماندن یا دیدار از مشهد نداشتیم، بنابراین بلافاصله به سمت چناران و رادکان راندیم تا از برج معروف رادکان دیدار کنیم. حالا ساعت 13:15 بود و ما 1100 کیلومتر راه آمده بودیم.
برج رادکان را دیدیم که از سدههای دور، تنها در میان دشتی برافراشته بود. این دشت را کوههای کم ارتفاعی در دوردست احاطه کرده بودند. توانستیم مامور حفاظت از بنا را راضی کنیم که در محوطه را بگشاید و این میراث ملی را به ما نشان بدهد.
روز سوم: ساعت 6 به سمت «شورلق» حرکت کردیم و متوجه شدیم که تا اینجا 1470 کیلومتر را پیمودهایم.
از دوراهی مذکور تا کاروانسرای «رباط شرف» تنها 6 کیلومتر راه در مسیر فرعی در پیش داشتیم.
من تنها رباط شرف را از نوشته بسیار زیبای ایرج افشار میشناختم و قبلا متنی را برای این کاروانسرا براساس گفتههای او و منابعی که در این زمینه وجود داشت، نوشته بودم که اینچنین است:
«هجوم تاتار و بلای تیمور و مصیبت ازبک و تکان زلزله و کوبندگی باد و باران در برّ بیابان باشد که باشد، کاروانسرای رباط شرف هنوز استوار است. این کاروانسرا یکی از بناهای کلیدی معماری اسلامی به شمار میرود و در معماری ایران نیز جایگاه ویژهای دارد. رعایت دقیق و همه جانبه تناسبات و اصول معماری ایرانی در طراحی و ساخت و بهکارگیری طرحهای آجرچینی متنوع و بدیع در نمای ایوانها و طاقها و طاقچهها و گنبدها عناصری هستند که این کاروانسرای شاهی را یک عمارت قصرگونه شبیه میکنند.
نقشه ساختمانی رباط شرف با دیگر کاروانسراها تفاوت دارد. همچنین وجود کتیبههای گچی و طرحهای آجرچینی در بقیه کاروانسراها مرسوم نبود اما در کاروانسرای رباط شرف، تقریباً تمام آجرچینیهایی که در نمای دیوارها، گنبدها و طاقهای آن ایجاد شده طرحدار هستند.
از طرفی گچبریهای رباط شرف از جالبترین نمونههای این هنر در سده ششم هجری است تا جایی که کتیبههای حاشیه محرابهای 2نمازخانه کاروانسرا، با بهترین کتیبههای محرابهای مساجد ایران از لحاظ زیبایی و طرح برابری میکنند.
در اوایل عصر اسلامی، پاسگاههای مستحکم مرزی بهنام «رباط» ایجاد شده بود که ساکنانش درصورت لزوم در برابر کافران به دفاع میپرداختند. نفرات آنها معمولاً از افراد داوطلبی بودند که دفاع از آنجا را فریضهای دینی تلقی میکردند و در عین حال به محافظت از کاروانهایی میپرداختند که در حوزه استحفاظی آنان در رفتوآمد بودند.
بعداً رباط به استحکاماتی گفته شد که وسعت کافی برای جادادن سکنه محلی را هم داشت.
نام دیگر این کاروانسرا، آبگینه یا رباط آبگینه بود که در سال 508هـ..ق. توسط شرفالدین ملقب به وجیهالملک، وزیرسلطان سنجر سلجوقی بنا شد. این کاروانسرا در مسیر باستانی مرو - نیشابور، یکی از مسیرهای اصلی جاده ابریشم قرار داشته است.»
ساعت 11:10 و بعد از 1535 کیلومتر طی مسیر به سرخس رسیدیم. با توجه به اینکه سرخس مرز میان ایران و ترکمنستان است، حدس میزدم که ترکمنهای بسیاری را ببینم ولی عجیب بود که مردم اینجا ترکمن نبودند.
من خوشحال بودم، چرا که قبلا از خرمشهر و گواتر و ماکو، یعنی 3گوشه مرزهای ایران دیدار کرده بودم و سرخس چهارمین گوشه این چهارگوش عزیز بود. پس من اکنون چهارگوش ایران را دیده بودم.
فکر میکردیم که سرخس بازار مرزی دارد که نداشت. اهمیت سرخس بهدلیل منطقه ویژه اقتصادی آن است ولی برای ما با همه شوقی که برای دیدن سرخس داشتیم، موضوع جالبتوجهی وجود نداشت، جز مقبره «لقمان بابا»؛ بنایی که در گوشهای از شهر هنوز زیبا و برپا بود. کسی نبود که از او بپرسیم این بنا چیست و متعلق به کیست و... اما بعدتر خودمان فهمیدیم که این آرامگاه منسوب به بابالقمان سرخسى، عارف مشهور سده 4قمری است.
وی با بسیاری از مشایخ صوفیه همچون ابوسعید ابوالخیر و ابوالفضل سرخسى معاصر و معاشر بوده است. ابوسعید او را بسیار ارج مىنهاد و بزرگ مىداشت. ظاهراً در دوره سلجوقى به سبب اعتقاد مردم به وی، برای مدفن او بنایى پایهریزی شد که باید آن را نخستین شالوده مقبره کنونى دانست. بهعنوان قدیمیترین سند موجود درباره این مقبره، باید از کتیبهای یاد کرد که در متن آن به تاریخ 757 اشاره شده است.
عبدالله قاجار در 1311 هجری قمری عکسى از این آرامگاه گرفته، و ابوالخیر قاجار در ذیل آن آگاهیهایى درباره ویژگیهای بنا نوشته است. برپایه گزارش او، بنا در نیم فرسنگى سرخس، در کنار کشفرود و هریرود قرار دارد. در صحن بقعه و زیر گنبد جای 2 قبر دیده مىشود: یکى پا برجا اما بدون نام و نشان و دیگری منهدم شده است.
آرامگاه در کمال استادی ساخته شده و به هنگام آبادانى، ابنیه متعددی در اطراف آن ساخته بودهاند. تصویر یاد شده نشان مىدهد که هنوز کتیبههای متعددی که استادانه گچبری شده، بر پیشانى و اطراف در ورودی آرامگاه وجود داشته است و هماکنون نیز بخشهایى از آنها برجاست. سوره جمعه، آیاتى از سوره آلعمران و جز آن، از کتیبههایى است که بر جایجای درون طاق درگاه نقش بسته بوده است. این آرامگاه درگذشته به نام «الغباباناصری» شهرت داشته است.
این بنا، در مقایسه با آرامگاه سلطان سنجر سلجوقى در مرو، دارای شباهتهای کلى است و نیز از نظر تزیینات داخلى با گنبد هارونیه در توس (اوایل قرن 8 ق) همخوانى بسیار دارد. در این بناها نقش پیشطاقها اهمیت تازهای پیدا کرده که میراث معماری دوره سلجوقى است.
راه که افتادیم رود مرزی هریرود هم با ما حرکت کرد و ما آنطرف هریرود، سرزمین ترکمنستان را تشخیص میدادیم. ناخودآگاه به یاد رود مرزی ارس و مرز میان ایران و آذربایجان افتادم. جالب این بود که در نزدیکی هریرود هم ما سرخس داریم و هم کشور ترکمنستان و در نزدیکی رود ارس هم ما جلفا داریم و هم کشور آذربایجان.
بعد از مدتی به سد «دوستی» (مشترک میان ایران و ترکمنستان) رسیدیم. قبل از ایجاد این سد و از سدهها قبل، پلی روی هریرود وجود داشته به نام پل «خاتون» که در نزدیکی جاده دیده میشود و مردم روی آن رفتوآمد میکردند و اکنون دیگر استفادهای ندارد و به جایش سد زدهاند و نامش را گذاشتهاند سد دوستی. بهنظرم رسید وقتی پل ارتباطی را بیاستفاده میگذاریم و سد میسازیم، نام این پل باید هم سد دوستی باشد، چرا که سدی (مانعی) است برای دوستی. نکته جالب دیگر این که، روی رود ارس هم پل معروف «خدا آفرین» وجود داشت و معبر ارتباطی بود میان مردمان و امروز سد جانشین آن شده است.
ما 1615 کیلومتر را پیموده بودیم که به پل خاتون رسیدیم و سد دوستی را هم دیدیم. یکی از مناظر فوقالعادهای که در این سفر دیدیم، دریاچه پشت سد بود. آسمان آبی و صاف بود و تکههای سفید ابر با سفیدی برف اطراف دریاچه، هارمونی شگفتی را ایجاد کرده بودند. این سفید- آبی گروه چهارنفره ما را به وجد آورد و از اینجا تا تربت جام سکوت کرده بودیم، به زیبایی مناظر خیره شده بودیم و به آن میاندیشیدیم.
بعد از طی 1750 کیلومتر به تربت جام رسیدیم و یک راست رفتیم به زیارت مقبره شیخ احمد جام.
شیخ الاسلام ابونصر احمد بن ابوالحسن بن احمد بن محمد نامقی جامی، معروف به احمد ژنده پیل یا احمد جام، از بزرگان مشایخ عرفان ایرانی در نیمه دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری است. وی در سال 441 هجری در قریه نامق یا نامه ولادت یافت. پدرانش برزگر بودند.
او به هنگام جوانی در نوشخواری و میگساری افراط میکرد. سرانجام در بیست و دو سالگی توبه کرد و وارد حلقه تصوف شد. دوازده سال در کوه نامق و شش سال در کوه بیزد در خاک جام به خلوت نشست و سپس بنای ارشاد را گذاشت. نخست در سرخس و استاد و زورآباد بود و در ضمن سفرهایی به هرات و نیشابور و بوزجان و مرو و باخرز و بسطام کرد و به حج رفت. سرانجام به روستای معدآباد در سرزمین جام رفت و در همانجا به سال 536 هجری در 95سالگی زندگی را بدرود گفت و در بیرون دروازه معدآباد به خاک سپرده شد.
مزار وی هماکنون در همان ناحیه که امروز تربت خوانده میشود برپاست، و زیارتگاه است و به همین جهت این محل را تربت جام میخوانند. ساختمان آرامگاه وی را ملک غیاث الدین محمد کرت در سال 719 هجری ساخته است.
قبل از ترک تربت جام، از مسجد خواجه عزیرالله، نوه شیخ احمد جام نیز بازدید کردیم و آنجا را به قصد تربت حیدریه ترک کردیم. در مسیر در روستایی به نام «جعفرآباد» توقف کردیم و غذای نذری گرفتیم. پس از طی مسافت 1910 کیلومتر خودمان را در شهر تربت حیدریه یافتیم.
روز چهارم:ما صبح روز چهارم، قبل از ترک شهر، از مجموعه آرامگاه قطبالدین حیدر (خانقاه، مقبره، مسجد و کاروانسرا) دیدار کردیم.
پیشینه تاریخی تربت حیدریه به دوران قبل از اسلام و دوره اشکانیان بازمیگردد. اما در دوران پس از اسلام، نام این منطقه در قرون ششم و هفتم یعنی پس از دفن
قطب الدین حیدر شنیده میشود و از نظر ساختار شهری به دوره صفوی برمیگردد. با این حال، رونق و آبادانی شهر مربوط به حدود دویست سال پیش یعنی دوره حاکمیت اسحاقخان قرایی، از خوانین و رجال سیاسی عصر قاجاریه است. اسحاقخان به مرمت و آبادانی شهر پرداخته و آنچنان تحولی در شهر به وجود آورد که مدتها این شهر به تربت اسحاقخان معروف بوده است.
باید دوباره به تربت حیدریه برمیگشتیم تا به راه اصلیمان ادامه دهیم.این بار که به تربت حیدریه رسیدیم، به سمت خواف راندیم. در مسیر تابلویی را دیدم که بر رویش نوشته بود:
یارتگاه و آبگرم «پیر یاهو». نامش برایم جالب بود، ولی بدون اینکه بایستیم، ادامه مسیر دادیم. جالب اینکه در 35 کیلومتری نرسیده به خواف (در نزدیکی روستای سلمان) باز هم یک مکان زیارتی در کنار آبگرم دیده میشد.
پس از طی 2150 کیلومتر به خواف رسیدیم. از خواف باید رد میشدیم تا در 5 کیلومتر جلوتر به «خرگرد» برسیم و از مدرسه زیبای آن با معماری منحصر به فرد و دوستداشتنیاش، دیدار کنیم. مدرسه غیاثیه خرگرد در کنار جاده قرار دارد و به سادگی رویت میشود.
4 ایوانی است و 2 گلدسته دارد و بهعنوان مسجد- مدرسه مورد استفاده قرار میگرفته.
در واقع از بهترین دانشگاههایی بوده که بر سر راه هرات قرار داشته. این مدرسه در 60 سال پس از شروع دوران صفویه بهدلیل تعصب شیعه از رونق میافتد.
در کتیبه آن متعلق به 848 هـ .ق. آمده که بانی این بنا، خواجه غیاثالدین پیراحمد خوافی وزیر شاهرخ میرزا (دوره تیموری) و معمار آن استاد قوامالدین شیرازی بوده که حین کار فوت میکند و برادرش غیاثالدین (معمار مسجد گوهرشاد) کار را کامل میکند. تزیینات این بنا، انقلابی در این زمینه محسوب میشوند.
از خرگرد به طرف «نشتیفان» ادامه مسیر دادیم و پس از 20کیلومتر، به مکان آسبادها رسیدیم. بافت معماری نشتیفان در همان لحظه اول جلب توجه میکند و هنگامیکه نگاه مسافر به سوی آسبادها میافتد، روی برگرداندن تقریبا غیرممکن میشود تا زمانیکه همه را درک کرده باشد.
آسبادها برای خودشان دنیایی دارند. مشابه آن در هلند هم هست. آسبادهای نشتیفان دو طبقه هستند. بخش فوقانی، آسخانه نام دارد و طبقه همکف جای انباشت گندم و آرد و ابزار است.
آسبادهای نشتیفان، برای بهرهبرداری بیشتر در کنار هم، به یک اندازه و روی بلندترین نقطه بنا شدهاند. طبق گفته ابنخلدون، آسبادها قبل از اسلام هم وجود داشتهاند و ذکر شده است که مراسم خاصی هنگام آوردن سنگ آسیا از کوه انجام میشده. بد نیست بدانیم که «آس» به معنای دانه ریز سنگ و یا دو سنگ گرد و مسطح است که بر هم نهاده شدهاند. با واژه آس، لغات دستاس، آسیاب و خراس هم ساخته شدهاند.
در پشت آسبادها، قبرستان قدیمی بسیار جالبی دیده میشود که دیدار از آن، به اندازه دیدار از آسبادها، هیجانآور است.
سنگ قبرهایی با طرحهای متنوع، که روی برخی از آنها نقش کفدست حک شده است. در این قبرستان قبری وجود دارد که حدود 5 متر است و در حدود 200 متری آسبادها قبر دیگری دیده میشود که بیش از 10متر طول دارد.
احساس میکنم که مطالعه روی نقشها و چگونگی سنگقبرهای این قبرستان، دید تازهای از مردمشناسی منطقه را به پژوهشگران بدهد.