به گزارش همشهری آنلاین، یک چیز واضح است: وودی آلن از ملزومات فیلمسازی منزجر است؛ از برگزاری مراسم افتتاحیه، فرش قرمز، شرکت در جشنوارهها و مصاحبهکردن بدش میآید. اینها را خیلی صریح میگوید و بااینحال، هم در مراسم افتتاحیهی فیلمهایش شرکت میکند، هم در جشنوارهها، و هم برای هر فیلم جدیدش چندینوچند مصاحبهی مفصل میکند. خودش میگوید که دارد قواعد بازی را رعایت میکند و در ازای آزادی عملی که از سرمایهگذارهایش میخواهد، به خواستههای آنها احترام میگذارد. راستش دلیل این کارش چندان اهمیتی ندارد؛ مهم این است که دوستداران آلن همیشه میتوانند در کنار لذتبردن از تماشای فیلمهایش با خواندن حرفها و رویارویی با تلقیهای او از زندگی، لذت خود را تکمیل کنند.
در گفتوگویی که پیش رو دارید و مهرماه سال ۱۳۹۴ در همشهری ۲۴ منتشر شد، مصاحبهکننده از طرف سایت «ددلاین»، یکی از تخصصیترین سایتهای سینمایی به دفتر کار آلن در منهتن رفته و گفتوگویی مفصل و همهجانبه با او انجام داده است. سؤالهایی که مطرح میشود و جوابهایی که آلن صادقانه و طنازانه میدهد، چشماندازی کموبیش دقیق از نحوهی کار و فکر و زندگی این پیرمرد خستگیناپذیر ترسیم میکند. متن اگرچه طولانی بهنظر میرسد، اما خواندنش را به همهی سینمادوستان توصیه میکنیم.
تدوین فیلمهایتان چند روز طول میکشد؟
وودی آلن: وقتی با سلولوئید کار میکردیم، خیلی طول میکشید. الان با برنامهی «اوید» میتوانم یک فیلم را در هفت ـ هشت روز تدوین کنم که تازه خیلی هم سریع محسوب نمیشود.
فیلمسازانی مثل اسکورسیزی و تارانتینو تمام تلاششان را برای حفظ نگاتیو بهکار میبرند. شما چطور؟
آلن: من تعصب خاصی روی این قضیه ندارم. همان مسیری را که همه میروند، دنبال میکنم. دیجیتال بهنظرم خیلی خوب است زمانی که درست بهکار گرفته شود. نگاتیو همیشه فوقالعاده است وقتی که درست بهکار گرفته شود. تابهحال فیلمی را دیجیتال فیلمبرداری نکردهام، اما احتمالا فیلم بعدیام را دیجیتال میسازم که ببینم چطور است. دیجیتال چیزی بیش از موج آینده است؛ درواقع موج زمان حال است.
چه مزایایی باعث میشود که بخواهید برای اولینبار دیجیتال فیلمبرداری کنید؟
آلن: مینیمال بهنظر میرسد. موضوع اصلی این است که مجبور به بریدن سلولوئید نیستیم. دیجیتال واقعا ارزانتر یا سریعتر از نگاتیو نیست. اما اوضاع به این سمت رفته و خوب هم بهنظر میرسد. تصاویر دیجیتالی را دیدهام که فیلمبردارهای خوب گرفتهاند و خیلی زیبا هستند و نمیتوانم تفاوتشان را با نگاتیو تشخیص بدهم، درنتیجه کار با نگاتیو برایم حساسیتی ندارد. از اینکه میتوانم سریع تدوین کنم خوشم میآید. آدم خیلی ساده دکمههای الکترونیک را فشار میدهد. درحالیکه قبلا باید سلولوئید را میبریدید و به هم میچسباندید و چسب میزدید و نتیجه را تماشا میکردید و دوباره چسب را جدا میکردید. حالا تق، تق، تق، تق، و تمام. من هرگز تدوین فیلم را پیش از پایان کامل فیلمبرداری شروع نمیکنم؛ هرگز وسطهای کار تدوین نمیکنم. وقتی فیلمبرداری تمام میشود، میآیم توی اتاق تدوین و با حلقهی اول، صحنهی اول شروع میکنیم و نما به نما تدوین میکنیم تا تمام شود. از نقطهی صفر به نسخهی اول تدوین رسیدن، طولانیترین بخش کار است که برای من فقط هشت روز طول میکشد. بعد نتیجه را تماشا میکنم و مشکلات بزرگ هویدا میشوند؛ مشکلاتی که نمیشود با حذف یا سریعترکردن ریتم از شرشان خلاص شد.
مثلا؟
آلن: اینکه ببینی کاراکتری باید کمتر یا بیشتر دوستداشتنی باشد، یا رابطهای باورپذیرتر باشد. شاید بشود یک قطعه موسیقی یا نریشن اضافه کرد. یا شاید بعضی چیزها در نسخهای که دو ساعت و ده دقیقه است، منسجم نباشد. وقتی بررسیها بهپایان میرسد، فیلم یک ساعت و چهل دقیقه شده، و آدم تمام مزخرفات فیلم را حذف کرده؛ همهی چیزهایی را که دیوانهشان بود و فکر میکرد فوقالعادهاند. واقعیت جایگزین شده و همهی آنها حذف شدهاند.
شما قاتل بیرحم دیالوگهایی هستید که زمان نوشتنشان، خیلی بهشان علاقهمند بودید؟
آلن: بیرحم! فکر کنم در طی این سالها، زیادی بیرحم بودهام، مخصوصا چون آدم مضطربی هستم. شوخیها و چیزهایی را از فیلمهایم حذف کردهام که میتوانستند عالی باشند، اگر جرئت آن را داشتم که میگذاشتم توی فیلم باقی بمانند. پشیمانم که آنها را حذف کردهام و الان فکر میکنم که خوب جواب میدادهاند. آن زمان جرئتش را نداشتم. میترسیدم جواب ندهند.
بعضیها اسم این کار شما را دیسیپلین میگذارند. شما اسمش را چه میگذارید؟
آلن: اضطراب. برای من کمکردن طول زمان فیلم کار سادهای است؛ هیچوقت این موضوع برایم اهمیتی نداشته. فهمیدهام که خیلیها از بریدن بخشهایی از فیلم خوششان نمیآید، اکراه دارند از اینکه از دیالوگهای تئاترشان یا از بخشهایی از فیلمهاشان جدا شوند. اما من بهشکلی آموزش دیدهام که چیزها را حذف کنم. وقتی داشتم فیلمنامهنویسی را یاد میگرفتم، کسی که بیش از همه از او متأثر بودم مدام به من میگفت که به هر چیزی شک داری، از فیلم حذفش کن.
چهکسی بود؟
آلن: دنی سایمون، برادر نیل سایمون، که وقتی من بیست سالم بود خیلی کمکم کرد. یک تدوینگر بیرحم بود و من هم از او یاد گرفتم. اینها مربوط به زمانی است که من برای تلویزیون مینوشتم. با هم روی یک قطعهی طنزآمیز کار میکردیم. همهچیز خوب پیش میرفت و بعد یکی از ما ایدهی یک شوخی عالی بهذهنش میرسید. و دنی میگفت: «آره، شوخی فوقالعادهایه اما خندهی پرهزینهای داره». منظورش این بود که اتفاقات را بهخاطر آن شوخی متوقف میکنی. من دوست نداشتم از آن شوخی منصرف شوم چون فوقالعاده بود، اما بعد با خودم فکر میکردم که شاید شوخی زیادی درونیای باشد و فقط صد نفر متوجهش شوند. دنی حذفکنندهی بیرحمی بود.
مرد غیرمنطقی یازدهمین فیلمی بود که به جشنوارهی کن آوردید. چرا نمیخواستید فیلم در بخش مسابقهی جشنواره شرکت کند؟
آلن: تابهحال در زندگیام هیچکدام از فیلمهایم را در بخش مسابقه شرکت ندادهام. بهطور کلی بهنظرم نمیشود گفت که یک فیلم بهتر از فیلم دیگری است. چهکسی گفته که یک گروه بیحسابوکتاب انتخابشدهی داوران میتوانند تصمیم بگیرند که کدام فیلم بهتر است؟ آیا پدرخوانده از رفقای خوب بهتر است؟ یا از هر فیلم دیگری که در آن سال اکران شد؟ آدم نباید این فیلمها را مجبور به رقابت با هم کند. آدمها بهدلایل مختلف فیلم میسازند. برای پول، یا شاید چیزی در آنها تشنهی بیان هنری است. من فیلم میسازم چون از این کار لذت میبرم. وقتی ساخت یک فیلم تمام میشود و تا حد ممکن آن را جلا دادهایم و دیگر جایی برای بهترشدن وجود ندارد، برای من پایان کار است. فیلم این اتاق را ترک میکند و من دیگر هرگز آن را تماشا نمیکنم، تا پایان زندگیام.
چرا؟
آلن: هرگز. از وقتی فیلم پول را بردار و فرار کن را ساختهام تا الان، دیگر آن را ندیدهام. دیگر آنیهال یا موزها یا منهتن یا هیچکدام از فیلمهایم را ندیدهام. چون تماشای آنها فقط میتواند احساس تأسفم را برانگیزد. اگر الان بخواهم هرکدام از فیلمهایم را ببینم، فقط این را میبینم که چهکارهایی میتوانستم بکنم، چهکارهایی را بد انجام دادهام، کجاها گند زدهام، چقدر بدتر از چیزی است که بهیاد داشتم. آدم هیچوقت نمیگوید «وای، خدا، چه فیلم عالیایه!» سالها پیش در اروپا داشتم فیلم تازه چه خبر پوسیکت؟ را میساختم. داشتم در کافهای در فرانسه، سرصحنهی فیلم ناهار میخوردم. ریچارد برتون و الیزابت تیلور هم داشتند آنجا یک فیلم کار میکردند، فکر کنم مرغ دریایی بود. چند لحظهای داشتم با ریچارد گپ میزدم. خیلی کم میشناختمش. ریچارد گفت که «هرگز بعد از بازی در فیلمی آن را تماشا نمیکنم، هرگز». او بازیگر بزرگی بود، و من با خودم گفتم وای، خیلی عجیب است. من فقط نویسندهای بودم سر فیلم اولم و هیچچیز نمیدانستم. وقتی خودم وارد فیلمسازی شدم، کاملا فهمیدم که چه منظوری از این حرف داشته است.
دنیل دی لوئیس زمانی گفته بود که خیلی شدید برای فیلمها آماده میشود و تمام مدت فیلمبرداری در پوست آن شخصیت زندگی میکند، و نمیتواند نتیجه را تماشا کند چون فقط اشکالات آن را میبیند. وقتی مجبور میشوید دوباره و دوباره خودتان را در پروسهی تدوین تماشا کنید، چه حسی دارید؟ خودآگاهی دارید یا این حس فقط وقتی کارتان با فیلم تمام میشود، سراغتان میآید؟
آلن: خب، کمی از هردو. اگر در آن فیلم بازی کنم کار سختتر میشود. تابهحال صدای خودتان را روی یک نوار ضبط شنیدهاید؟ وقتی تصویر خودتان را ببینید و صدایتان را هم بشنوید، بدتر است. اگر در فیلم بازی نکرده باشم و بازیگران دلپذیری مثل دایان کیتون یا اما استون در آن حضور داشته باشند، هیچ مشکلی با تدوین فیلم ندارم. اما وقتی کار فیلم تمام میشود، باید ولش کنم وگرنه همان حسی که گفتم سراغم میآید. با خودم فکر میکنم که «خدایا، اینهمه آدم عالی در فیلم حضور داشتند و من ناامیدشان کردهام؛ چه دایان وست در فیلم باشد، چه نائومی واتس، چه هرکدام از این بازیگران فوقالعادهای که در طول این سالها با آنها همکاری کردهام. آنها کاملا به من اعتماد کردهاند و در ازای پولهای خیلی کمی در فیلمهایم بازی میکنند و من هردفعه میگویم وای، خدایا، ناامیدشان کردم». درنتیجه بعد از تمامشدن پروسهی ساخت یک فیلم، هرچه کمتر با فیلم ارتباط داشته باشم، بهتر است.
اغلب فیلمسازها میگویند که ازشان نپرسیم از بین آثارشان، کدام فیلم را بیشتر دوست دارند؛ میگویند فیلمهایشان مثل بچههاشان هستند.
آلن: آره. خب، من از همهی فیلمهایم متنفرم. هیچکدام فرقی ندارد، و همهشان... وقتی ساختشان تمام میشود، ناخوشایندند. یک زمانی وقتی ساخت امتیاز نهایی را تمام کردم، حس کلی خوبی نسبت به آن داشتم. فکر میکردم خیلی با این فیلم خوششانس بودهام. قرار بود از بازیگر زن دیگری استفاده کنم اما درست یک هفته قبل از شروع فیلمبرداری، از پروژه کنار رفت و با خوششانسی محض، به اسکارلت جوهانسون برخورد کردم و خوشبختانه وقتش آزاد بود. در لندن فیلمبرداری میکردیم، و من به هوای ابری احتیاج داشتم، و همان روز هوا ابری میشد. به دو ساعت هوای بارانی احتیاج داشتم، و باران میگرفت. یک هفته هوای آفتابی میخواستم، همانطور میشد. هیچکاری را نمیتوانستم غلط انجام بدهم؛ هرچقدر هم که تلاش میکردم، نمیتوانستم گند بزنم. همهچیز درست سر جای خودش قرار میگرفت. وقتی کار فیلم تمام شد، حس خوبی نسبت به آن داشتم. حس میکردم همهی بازیگرها، حتی آنها که فقط یک یا دو دیالوگ داشتند، کمک کردهاند. آنها فقط دیالوگشان را با لحنی بیحالت نگفته بودند. اگر کسی داشت ساعتمان را تعمیر میکرد یا برایمان ساندویچ میآورد، هرکاری که میکرد بهشکل زیبایی انجام میداد و کمک میکرد. همه بهترینشان را در اختیار این فیلم گذاشتند و من حس میکردم با یک خوششانسی فوقالعاده، آن فیلم اگرنه خود خودش، اما خیلی نزدیک شد به ایدهی اولیهای که با آن کار را شروع کردم.
اگر الان فیلم را ببینید...؟
آلن: هرگز آن را تماشا نمیکنم چون کاملا آن را یادم هست و با خودم میگویم که «خدایا، چطور همچین تصوری داشتم؟»
چرا فکر کردید واکین فینیکس مناسب بازی در فیلم مرد غیرمنطقی است؟
آلن: من معمولا نقشها را با تصور بازیگر خاصی مینویسم. در این مورد اینطور نبود. داستان را نوشتم چون فکر میکردم ایدهی خوبی دارم. بعد فکر کردم چه بازیگری برای آن مناسب است؟ اولین فکرم قطعا اما استون بود چون او درواقع برای هر نقشی خوب است. جوان و بااستعداد و زیباست و در فیلمهای کمدی، رمانس و درام بازی کرده. انتخاب او آسان بود. بعد ژولیت تیلور، مسئول انتخاب بازیگرهای فیلم واکین فینیکس را پیشنهاد داد. با خودم فکر کردم که او چطور بازیگری است؛ خلوچل است؟ کارکردن با او سخت است؟ اما نبود. آدم خیلی شیرین و خوبی است و اصلا اعتمادبهنفس ندارد. متوجه نیست چقدر کارش خوب است و کار من بیش از کارگردانیکردن او، توضیح این نکته بود که برداشت آخر، بد نبوده و خیلی هم عالی بوده. انتظار خیلی بالایی از خودش دارد و باید برایش توضیح داد که دارد به آن حد انتظار موردنظرش نزدیک میشود.
بازیگران جوان دعوت شما را برای همکاری بهمعنای تصدیق استعدادشان میدانند. یک بازیگر جوان چطور توجه شما را جلب میکند؟ برای پیداکردن آنها چقدر جدی فیلمها را دنبال میکنید؟
آلن: من فیلم میبینم، اما نه به این دلیل. فقط برای لذتبردن فیلم میبینم. اما بههرحال آدم در معرض آنهایی که بااستعدادند قرار میگیرد. من استخوان زمستان را دیدم و از وجود جنیفر لارنس مطلع شدم. ژولیت تیلور هم دانش جامعی در این زمینه دارد و بازیگرهایی را معرفی میکند.
روش تستگرفتنتان از بازیگر چگونه است؟
آلن: گاهی برایشان خیلی مختصر چیزی میخوانم. اما از این کار بهاندازهی شنیدن اینکه آنها چیزی بگویند خوشم نمیآید. لازم نیست از روی فیلمنامهی فیلم بخوانند. فقط میخواهم حرفزدنشان را بشنوم؛ درنتیجه آنها میآیند، اینجا مینشینند و بهمدت یک دقیقه چیزی میخوانند. حداکثر نصف صفحه و میشود براساس همان تشخیص داد. ژولیت هم ویدئوهایی از بازیگرها میآورد و نشانم میدهد. اگر بازیگری بهنظر من جذاب برسد، میخواهیم بیاید اینجا و اگر آدم عادیای باشد، آشفته یا خلوچل نباشد... از پروسهی انتخاب بازیگر متنفرم و درنتیجه کوتاه برگزارش میکنم. طرف میآید تو و من نگاهی سریع به او میاندازم تا از نزدیک دیده باشمش. در کمتر از یک دقیقه از اتاق میفرستمشان بیرون. میگویم که دارم ماه آوریل فیلمی کار میکنم و ژولیت معتقد بود که شما برای نقشی در فیلم مناسب هستید. فقط میخواستم سلامی بکنم که مجبور نباشم فقط براساس تصاویر ویدئویی انتخاب کنم. آنها هم سلام میکنند و من میگویم خب، چیز بیشتری ندارم به شما بگویم جز اینکه ممنون که تشریف آوردید. این روش انتخاب بازیگر ماست.
اگر من یک بازیگر جوان بودم که برای فیلمی از وودی آلن تست داده بودم و در کمتر از یک دقیقه از اتاق آمده بودم بیرون، نابود میشدم. دستیار شما بهطور معمول برایشان توضیح میدهد که «طبیعی است، روش کار او همین است»؟
آلن: از پیش به آنها اخطار میدهند که من سریع انتخاب میکنم. بازیگرها البته اصلا اعتمادبهنفس ندارند. ما هیچوقت کسی را رد نمیکنیم چون کارش بد است، استخدامشان نمیکنیم چون کسی را پیدا کردهایم که برای آن نقش مناسبتر است. اما طبیعتا همهی بازیگرهایی که نقش را نمیگیرند فکر میکنند دلیلش این بوده که بیاستعدادند یا گند زدهاند. اصلا اینطور نیست. هرازگاهی وقتی یک بازیگر بزرگ میآید، ژولیت میگوید که «از راه دور آمده. باید بگذاری حداقل یک دقیقه بنشیند. خواهش میکنم». ولی من هیچ حرفی ندارم که به او بزنم. درنتیجه چیزهای بیمعنی سرهم میکنم. میگویم «خب، برای چه آمدهای به این شهر؟ آخرین فیلمی که بازی کردی چه بوده؟ وای، چه خوب. تو مکزیک حوصلهات سر رفت؟» و بعد رو میکنم به ژولیت و میگویم که میدانی، من دیگر چیزی برای گفتن بهذهنم نمیرسد... فکر نمیکنم که آنها دوست داشته باشند بیشتر بمانند. زندگی دارند و خوششان نمیآید بنشینند اینجا و بازجویی شوند. بدتر از آن این است که بنشینند توی اتاقی و متنی را بخوانند درحالیکه سه نفر بهشان خیره شدهاند. ویدئوی ضبطشدهی آنها را دیدهام و برایم دردناک است که بازیگرها را مجبور به تحمل این شرایط بکنم.
یادم میآید زمانی استودیوهای هالیوودی برمبنای ایدهی خامی که برایشان میگفتید و بودجهی پیشنهادیتان، بدون دیدن فیلمنامه جواب مثبت میدادند. هنوز به همین شیوه کار میکنید؟
آلن: الان که بهشکل مستقل ازم حمایت میشود، آزادتر هم هستم. هیچکس فیلمنامهای را که مینویسم، نمیبیند؛ حتی آنها که دارند در فیلم سرمایهگذاری میکنند. کسی را که بخواهم انتخاب میکنم، و فیلم میسازم. به همین دلیل است که همیشه حس کردهام تنها چیزی که بین من و درجهیکبودن ایستاده، خودم هستم. برای تراز اول نبودنِ من هیچ بهانهای وجود ندارد جز اینکه تراز اول نیستم. چهچیز دیگری میتوانم بگویم؟ هیچکس به من نمیگوید چهکسی را انتخاب کنم، چه مدت فیلمبرداری کنم، از چهچیزی فیلمبرداری کنم، از چه تمهایی استفاده کنم، از چه داستانهایی، چه دیالوگی را حذف کنم. بودجه میرسد، و من چند وقت بعد از آن با فیلم آماده سرمیرسم. آن فیلم میتواند ترسناک باشد، کمدی باشد، یک تراژدی سیاهوسفید در پروس قرون وسطا باشد. هیچکس نمیداند. چیزی که آنها میخرند، من هستم و این فرض که در طول همهی این سالها، او چیزی خیلی ناجور نساخته است. بودجهی فیلمهایم در مقایسه با اغلب فیلمها، کم است. اگر شما قرار بود روی فیلمهایم سرمایهگذاری کنید، در تمام طول دوران سینماییام سود کرده بودید. اما همچنین، فیلمی نظیر اونجرز اکران میشود و در یک آخر هفته، فقط یک آخر هفته، بیش از سود شش فیلم من در طول ده سال میفروشد.
هیچوقت در این روش فیلمسازی شک نکردید؟
آلن: نه. از همان زمانی که اولین فیلمم را ساختم، آدم خوششانسی بودم. پول را بردار ... را برای یک کمپانی تازهتأسیس ساختم و فقط یکمیلیون دلار هزینه برد. در آن زمان فکر میکردند که آدمهای خاصی مثل من و مل بروکس وجود دارند که نوعی جادوی کمیک توضیحناپذیر دارند؛ میدانند دارند چه میکنند و بهتر است مزاحمت ایجاد نکنیم. اشتباه میکردند؛ من در تمام مسیرم تقلا کردم و سکندری خوردم، اما آنها کاملا دستم را باز گذاشتند. فیلم دومم را هم با یکمیلیون دلار برای یونایتد آرتیستز ساختم که روششان این است که دست هنرمندها را باز بگذارند. وقتی به فیلم سوم یا چهارم رسیدم، گفتم که تدوین نهایی باید مورد تأیید من باشد. بهجز دو فیلم اولم، تابهحال فیلمی نساختهام که تدوین نهایی را خودم تأیید نکرده باشم، فیلمنامه را به دیگران نشان داده باشم یا درمورد انتخاب بازیگر با کسی چک کرده باشم.
گذارتان از استودیوهای آمریکایی به سرمایهگذاریهای خارجی بهدلیل کسادی بازار بود یا قواعد بازی داشت تغییر میکرد؟
آلن: قواعد بازی استودیوها داشت تغییر میکرد. این جریان با امتیاز نهایی شروع شد. میخواستم این فیلم را در نیویورک بسازم. وقتی مشغول جمعکردن سرمایه بودم، کسانی از لندن با من تماس گرفتند و گفتند که اگر فیلمی در لندن بسازم، سرمایهاش را تأمین میکنند. با خودم گفتم که خب، این داستان در آفریقا جواب نمیدهد، اما در لندن جواب میدهد. درنتیجه فیلم را آنجا ساختم و اوقات خیلی خوبی را سپری کردم. هوا عالی بود، مردم دوستداشتنی بودند، عوامل فیلمسازی انگلیسی فیلم فوقالعاده بودند. درنتیجه چهار فیلم در لندن ساختم. بعد تماسهایی از کشورهای دیگر داشتم: در اسپانیا فیلمی میسازی؟ در رم؟ یا در سوئد؟ اگر میگفتند در مصر فیلمی بساز، نمیتوانستم چون ایدهای برای آنجا ندارم. اما رم را تقریبا خوب میشناختم و درنتیجه آنجا فیلمی ساختم که خیلی هم خوب از آب درآمد. وقتی سرمایهگذارهای خصوصی با من تماس میگیرند، بهشان میگویم که سرمایهگذاری در فیلم من به چه معنا است: اینکه باید پول را در یک پاکت قهوهای بگذارند و بدهند به من، بعد وقتی فیلم آماده شد، آن را تحویل بگیرند. هیچکار دیگری نباید انجام دهند. برخی قبول میکنند، اما وقتی به زمان بستن قرارداد میرسیم، مثلا میگویند که حداقل دوست داریم مطمئن باشیم یکی که ما او را میشناسیم در فیلم حضور دارد؛ و ما خودمان را از شر آنها خلاص میکنیم. میگوییم نه، این روش جواب نمیدهد چون هیچچیز را نمیتوانیم تضمین کنیم. اما آدمهای کمی هم هستند که قبول میکنند و میگویند به تو بهعنوان یک هنرمند اعتماد داریم و اگر میخواهی با این روش کار کنی، روی فیلمت سرمایهگذاری میکنیم. سعی نمیکنم آدم سختی باشم. اگر کسی بگوید که میخواهم بیایم سرصحنه، میگویم که بیاید؛ برایم مهم نیست. اگر نخواهم میگویم که مثلا سهشنبه نیایید چون صحنهی خیلی دراماتیکی قرار است فیلمبرداری شود. بعد از آن روز بیایید. اگر سرمایهگذار بپرسد که چهکسی قرار است در فیلم بازی کند و من تصمیم گرفته باشم، به او میگویم. نمیگویم که «نمیتوانی بدانی»؛ فقط میخواهم تصمیم نهایی با من باشد. درمورد پخشکننده هم همین روال است؛ تصمیم نهایی درمورد تبلیغات با من است. البته تابهحال پیش نیامده از آن استفاده کنم. آنها نمونه پوسترها را میفرستند، من یکی را انتخاب میکنم، بعد اگر آنها از انتخاب من خوششان نیاید، میگویند «ممکن است تجدیدنظر کنی؟» و من قبول میکنم. آدمِ خیلی راحت و انطباقپذیری برای کارکردن هستم.
شاید دلیل شما برای فیلمساختن در این شهرهای اروپایی، مالی بوده باشد، اما این فیلمها کیفیتی دارند که آدم را تشویق به دیدن این شهرها میکند.
آلن: دلیل این کیفیت این است که من یک «عشقشهر» م. عاشق شهرها و محیطهای جهانوطنیام. نه همهی شهرها، اغلبشان. پاریس، بارسلونا، لندن؛ اینها جاهای شاهکاری هستند. فکر نمیکنم اگر قرار بود فیلمی در آلباکرک بسازم، فیلمم چنین کیفیتی پیدا میکرد. اما درست مثل منهتن، اگر آدم بخواهد فیلمی در پاریس یا لندن یا رم یا بارسلونا بسازد، این شهرها جزوی از داستان میشوند. اما همهی شهرها این حس را ندارند. به فیلمساختن در سوئد فکر کردم، چندباری به آنجا سفر کردم و حسی از آن بهدست آوردم. اما اگر قرار باشد فیلمی در ژاپن بسازم، باید یکی راهنماییام کند. هیچ حسی نسبت به آنجا ندارم.
تازگیها همه دارند میروند سراغ چین. آنجا چطور است؟
آلن: چین هم یکی از کشورهایی است که از من خواستهاند به آنجا بروم و فیلمی بسازم. فکر نمیکنم بتوانم این کار را بکنم. فیلمهایم را باید در جایی بسازم که بتوانم چهار ماه در آن زندگی کنم؛ بهمدت دوران پیشتولید و فیلمبرداری. میتوانم در پاریس یا لندن یا بارسلونا چهار ماه بمانم؛ اینها شهرهایی هستند شبیه نیویورک. اما فکر نمیکنم بتوانم در جاهای زیادی چهار ماه بمانم.
خاطرهی محبوبتان از جشنوارهی کن کدام است؟
آلن: تماشاگرهای جشنوارهی کن برای لذتبردن از فیلمها به آنجا میآیند. آنها با عقدههایشان به آنجا نمیروند، یا نمیروند که کثیفکاری کنند. فیلمهای جدید متعددی میبینند، که یکی از آنها فیلم من است، و کارهای تبلیغاتی که آنجا میکنم در تمام اروپا و حتی در آرژانتین و ژاپن هم رخنه میکند. فیلم در کن به یک شروع تبلیغاتی فوقالعاده دست پیدا میکند. اوضاع آمریکا کاملا متفاوت است؛ فیلم اکران میشود و آدم یا با واکنش مطبوعاتی خوب مواجه میشود یا بد. اگر واکنش مطبوعاتی بد باشد، معمولا هیچکس برای دیدن فیلم نمیآید. این فیلمهای بلاکباستر میتوانند بدترین واکنش مطبوعاتی ممکن را در جهان ببینند و صدمیلیون دلار هم بفروشند. اگر من با واکنش بد مواجه شوم، هیچکس نمیآید. اگر با واکنش خوب مواجه شوم؟ شاید کسی بیاید و شاید هم نه.
فرهنگ، از کتاب گرفته تا فیلم، هرروز بیشتر و بیشتر روی گوشیهای هوشمند و آیپد استفاده میشود. حرمت به ادبیات و فیلمهایی که روی پردهی بزرگ نمایش داده میشدند بهنسبت الان چه تفاوتی کرده؟
آلن: تفاوت خیلی زیادی کرده، و من فقط دربارهی کودکیام در دههی ۴۰ صحبت نمیکنم، بلکه دربارهی ۲۵ سالگیام حرف میزنم که با جوانهای همسنم در منهتن زندگی میکردم. ما بههیچوجه روشنفکر نبودیم، من را که حتی از مدرسه هم بیرون انداخته بودند. ما عشق ورزش بودیم. اینکه فیلم بعدی تروفو، فلینی و دسیکا کی اکران خواهد شد هم از موضوعات مهم بحثهای ما بود. ما منتظر این فیلمها بودیم، از دیدنشان هیجانزده میشدیم و دربارهشان حرف میزدیم. اما حالا اگر من با جوانهای باهوش حرف بزنم، آنها همشهریکین یا توهم بزرگ را نمیشناسند؛ اینگمار برگمان یا بونوئل را نمیشناسند و اصلیترین چیزها را هم درمورد فیلمهایشان نمیدانند. کسانی که همشهریکین را دیدهاند، آن را در مونیتوری دواینچی تماشا کردهاند. درنتیجه هیچ احترامی نسبت به آنها وجود ندارد. دوران متفاوتی شده است. بهنظر من فقدان بزرگی است. آنها اینطور فکر نمیکنند و من درک میکنم، چون آنها آیندهاند و من، نه. اما بهنظر من تماشای گنجهای سیهرا مادره در تصویری سهاینچی برای آنها یک ضایعهی عظیم است، اما آنها اینطور فکر نمیکنند. درمورد کتاب، دقیقا همان اتفاقی خواهد افتاد که مارشال مکلوهان سالها پیش گفته بود؛ که با گذر زمان، کتابها تبدیل به اشیای هنری خواهند شد.
تا چه حد به دنیای دیجیتال وابستهاید؟
آلن: من کامپیوتر ندارم. تابهحال چیزی را آنلاین ندیدهام؛ هیچچیز. این کارها را بهمنظور طغیان انجام نمیدهم؛ فقط با ابزار راحت نیستم.
اما قرار است فیلم بعدیتان را دیجیتال فیلمبرداری کنید. کنجکاو نیستید که بدانید تکنولوژی چه امکانات دیگری ارائه میدهد؟
آلن: فیلمبرداری دیجیتال برای من تفاوتی ایجاد نمیکند. این حیطهی کاری من نیست. من نما را آماده میکنم، ترکیببندیاش را میچینم. دیگر به من ربطی ندارد که آنها دکمهی روی دوربین را فشار میدهند یا نه.
وقتی برای ساخت سریال تلویزیونی با سرویس تماشای آنلاین ویدئوی آمازون قرارداد بستید، فکر کردید چطور بین دوریتان از کامپیوتر و آیپد و این کار سازگاری برقرار میکنید؟
آلن: من اصلا نمیدانم سرویس تماشای آنلاین ویدئو چیست؛ جالب همین است. وقتی شما گفتید سرویس تماشای آنلاین ویدئو، اولین بار بود که این عبارت را در ارتباط با آمازون شنیدم. من اصلا نمیدانستم آمازون چهچیزی است. حتی از طریق شبکههای کابلیام هم سریال تماشا نکردهام. سوپرانوز و مدمِن ندیدهام. هر شب از خانه بیرون میروم و وقتی برمیگردم، آخر بازی بیسبال یا بسکتبال را تماشا میکنم، برنامهی چارلی رز را میبینم و میخوابم. آمازون مرتب میآمد سراغم که «خواهش میکنیم این کار رو قبول کن، هرچی شما بخواین». من هم مرتب میگفتم که هیچ ایدهای برای این کار ندارم و اصلا تلویزیون تماشا نمیکنم و اولین چیزها را هم درمورد آن نمیدانم. خب، این جریان یک سال و نیم ادامه پیدا کرد و آنها مرتب پیشنهادهای بهتر و بهتری مطرح کردند. درنهایت گفتند که «ببینید، ما هرکاری که شما بخواین، میکنیم؛ فقط شیش تا نیم ساعت به ما تحویل بدید. هرجور دوست دارید... دوست دارید سیاهوسفید باشه، توی پاریس، نیویورک یا کالیفرنیا بگذره، درمورد یه خانواده باشه، کمدی باشه خودتون توی آن بازی کنید، تراژدی باشه. لازم نیست هیچچیزی به ما بگید؛ فقط با شیش قسمت نیمساعته برگردید». پول خیلی زیادی هم پیشنهاد دادند و همهی اطرافیانم من را تحت فشار گذاشتند که قبول کنم؛ مگر چیزی برای ازدستدادن دارم؟ و من از وقتی قبول کردم، هرلحظهاش را تأسف خوردهام. خیلی برایم سخت است. من آدم مغروری هستم و این کار را هم به همان شیوهی ساخت فیلم سینمایی انجام میدهم... یعنی فیلمی خواهد بود در شش بخش. اما معلوم شد که خب، به این راحتیها هم نیست. دارم تقلا میکنم و تقلا میکنم و تقلا میکنم. فقط امیدوارم وقتی کار را انجام دادم ـ تا آخر سال ۲۰۱۶ را وقت دارم ـ آنها از سرخوردگی نابود نشوند؛ چون آدمهای خوبی هستند و نمیخواهم سرخوردهشان کنم. دارم تمام تلاشم را میکنم. آن را لابهلای کارهای سینماییام پیش میبرم؛ یعنی کاری است میان برنامهی همیشگیام، نه اینکه فیلمسازی را بهخاطر آن تعطیل کنم. اما آنقدر که فکر میکردم، در این کار خوب نیستم. اینکه چیزی را شروع کنم و بعد از نیم ساعت تمام کنم و بعد دوباره به آن برگردم... کار سختی است و برای هر سنت از پولی که بابتش میگیرم، دارم جان میکنم. فقط امیدوارم که آخرش نگویند که «خدایا، ما به این یهعالمه پول و آزادی دادیم و این چیزیه که تحویل ما داده؟»
واقعا از این قرارداد پشیمانید؟
آلن: وای، شگفتانگیز است که آدم بتواند در این حد از چیزی پشیمان باشد. از وقتی آن را قبول کردم یک لحظهی خوش هم نداشتهام.
موضوع فروش جهانی فیلمها باعث شده که بلاکباسترها و دنبالهها تبدیل به دغدغهی اصلی کمپانیها شود. نظرتان درمورد راهی که صنعت سینما دارد میرود، چیست؟
آلن: خب، راستش بهنظرم خیلی بد است. برای من سینما بهعنوان فرم هنری و روشی فوقالعاده برای سرگرمی عامهپسند، ارزشمند است. اما معتقدم صنعت سینما بهسمت خیلی بدی رفته است. زمانی که استودیوها بهجای سالی ده ـ دوازده فیلم، صدها فیلم میساختند اوضاع خیلی سالمتر بود. بلاکباسترها اغلب اوقات وقتتلفکن است. آنها را تماشا نمیکنم. معتقدم هالیوود وارد راه فاجعهباری شده است. خیلی بد است. سالهای سینمایی که فوقالعاده بودند، دهههای ۳۰ و ۴۰ بودند، دههی ۵۰ نهچندان. اما بعد فیلمهای خارجی اوضاع را در دست گرفتند و دوران فوقالعادهی سینما از راه رسید چون فیلمسازهای آمریکایی از فیلمسازهای خارجی تأثیر گرفتند و همین، دهههای ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ را شکوفا کرد. بعد اوضاع عوض شد. حالا فقط محصول کارخانهای است. آنها یکمیلیارد دلار از فیلمی درمیآورند و صدهامیلیون دلار خرج ساخت آن میکنند. آنها برای تبلیغات بعضی از این فیلمها پولی خرج میکنند که بیشتر از جمع سود همهی فیلمهایی است که برگمان، فلینی و بونوئل با هم در دوران عمرشان ساختهاند. اگر سود همهی فیلمهایی را که برگمان، بونوئل و فلینی ساختند با هم جمع کنید، برابر با فروش ۲۰۰میلیون دلاری آخرهفتهی اونجرز نمیشود.
مگر صنعت سینما همیشه مواجههی هنر و صنعت نبوده است؟
آلن: هالیوود فقط تجارت است، و این خیلی بد است. اینهمه بازیگر خوب در سینما وجود دارند که بهخاطر اعتبار، در قبال هیچ در فیلم من بازی میکنند، با حداقل دستمزد تصویبشدهی اتحادیه. فقط بهخاطر اینکه در فیلمی بازی کنند که به شعورشان توهین نکند.
بعضی همنسلهای شما، مثل مارتین اسکورسیزی و ریدلی اسکات دارند فیلمهای عظیم پرخرج میسازند. آیا تابهحال داستانی وجود داشته که شما آنقدر دوست داشته باشید آن را بسازید که وسوسه شده باشید کنترل خلاقهتان را بهخطر بیندازید تا بتوانید بودجهی ساخت فیلم را بهدست آورید؟
آلن: نه، هیچ علاقهای به این کار ندارم. اما باید بگویم که دربرابر این اسمهایی که شما الان آوردید، چیزی جز تحسین همراه با شگفتزدگی ندارم. اینکه چطور کسی مثل اسکورسیزی یا اسکات میتواند فیلمی بزرگ بسازد و کماکان دید هنرمندانهاش را وارد آن کند و با استودیوها و ستارهها کنار بیاید و بر آنها غلبه کند تا فیلمهایی فوقالعاده بسازد، از درک من خارج است. من امکانات شخصی، هوش و کاراکترش را ندارم. نمیدانم آنها چطور میتوانند این کار را بکنند، اما میکنند دیگر. آنها فیلمهای شاهکاری میسازند که جواب میدهد. آن کارگردانها کنترل خلاقهشان را بهخطر میاندازند اما نتیجهاش از نظر هنری تحقیرآمیز نیست. آنها با استودیوهای هنرنشناس و سرمایهدارها میجنگند و از نظر هنری پیروز بیرون میآیند. من چیزی جز بهت و تحسین دربرابر آنها ندارم. نمیتوانم بفهمم چطور این کار را میکنند. اما من نمیخواهم کسی مزاحمم شود یا مجبور شوم با کسی حرف بزنم. نمیخواهم با هیچکس حرف بزنم. در سرشتم نیست. نمیتوانم از عهدهی آن بربیایم. درنتیجه ترجیح میدهم بودجهی هجدهمیلیونی ناچیزم را بگیرم و فیلمم را بسازم. و اگر بودجهی فیلم بیشتر شود، بخشی از دستمزد خودم را وسط میگذارم و برایم هم مهم نیست. در طول این سالها از خیر پولهای زیادی گذشتهام، از همان ابتدا. من فیلمی را میسازم که میخواهم، اصلا لازم نیست در این مورد فکر کنم، بااینحال سازندهی این فیلمهای عظیم پرخرج، این فیلمهای زیبای عالی را میستایم.
کوئنتین تارانتینو گفته است بعد از ساخت چند فیلم دیگر خودش را بازنشست خواهد کرد، به این دلیل که میخواهد پیش از آنکه احساس کند فیلم بعدیاش نمیتواند بهترین اثرش باشد و دارد شروع به تکرار خودش میکند، فیلمسازی را متوقف کند. نظر شما در مورد طول عمر یک فیلمساز چیست؟ زمان خاصی برای توقفکردن وجود دارد؟
آلن: بستگی دارد. بعضی فقط چند فیلم میسازند، و بعضی هم مثل بونوئل در تمام طول زندگیشان فیلم میسازند. من از فیلمسازی لذت میبرم و کار من است. اگر هیچکس به تماشای فیلمهایم نیاید، اگر کسی نخواهد پول بدهد تا من فیلم بسازم، این من را متوقف میکند. اما تا وقتیکه مردم سراسر دنیا فیلمهایم را ببینند و مخاطب داشته باشم و ایدههایی برای فیلمسازی، تا وقتی از این پروسه لذت ببرم فیلم خواهم ساخت. حالا ممکن است فیلم من اکران شود و کسی نخواهد آن را ببیند. برایم مهم نیست. در آن لحظه مشغول کار روی فیلم بعدی خواهم بود و لذت آن کار را دارم. شاید برای فیلم بعدی آدمهای زیادی بیایند؛ اما آن زمان هم سر کار بعدیام خواهم بود. هرگز به عقب نگاه نمیکنم. وقتی پسری کوچک بودم فکر میکردم لذت فیلمساختن در شهرت و مجیزگویی و پول است. بعد وقتی شروع به ساخت فیلم کردم، فهمیدم که لذت فیلمسازی این نیست که فیلم، نقدهای خوبی بگیرد یا اینکه مردم برای دیدنش صف بکشند یا اگر این اتفاق نیفتد دلسردکننده است یا اینکه اگر جایزهای ببرد، قهرمان بزرگی شدهای. همهی اینها مزخرف است. اگر آن سه ماهی را که مشغول نوشتن فیلمنامه هستی لذت نبری، و از سه ماهی که فیلمبرداری میکنی و سه ماهی که تدوین میکنی... اگر چیزی که اغلب اوقات یک سال از عمرت را به خودش اختصاص میدهد لذتبخش نیست، پس برای چه باید این کار را کرد؟ برای من لذتبخش است. من با خانمها و آقایان جذاب و مدیرهای هنری و موسیقی کول پورتر در تماس هستم... برای من این راهی فوقالعاده برای کسب درآمد است.
بزرگترین چیزی که شما در مقام یک خلقکننده با آن در ستیز هستید چیست؟
آلن: میل دائمی به انجام کاری بزرگ و علم به اینکه تواناییاش در من وجود ندارد. در این دههها فرصتهایی بیشمار برای انجام کاری بزرگ داشتم، برای ورود به مرزهای جدید، برای پیداکردن فرمی جدید، برای میخکوبکردن و شگفتزدهکردن مردم. بعد از مدتی باید میفهمیدم که خب، یک لحظه صبر کن، کسی که جلودار تو نیست. یعنی، خب پیش برو و این کارها را بکن! میتوانی هرکاری که میخواهی، بکنی. اگر بخواهی میتوانی یک ساعت و نیم تصویر خالی در سالن سینما پخش کنی؛ رئیس خودت هستی. و بعد به این فکر کردم که دلیل اینکه این اتفاق نمیافتد این است که نمیتوانم انجامش دهم. تواناییاش را ندارم. تو در خودت عظمت نداری؛ کوروساوا نیستی، یا فلینی. تو یک بازیگر کمدیِ کارگردانشده هستی با استعدادی متوسط برای سرگرمکردن مردم. اما بزرگی واقعی در تو نیست. تو ویلیام فاکنر یا کول پورتر نیستی. تو یکی از سرگرمکنندههای دوران خودت هستی و همین. درنتیجه دائم دارم با خودم کلنجار میروم که بگویم نه، من اینطور نیستم، صبر کنید تا ببینید کار بعدیام چه خواهد بود. بعد خودم کار بعدیام را میبینم و واقعا خوب است اما آن نوع بزرگی... فکر کنم نمیتوانم متناسب با آن تصویر خودپسندانهای که از خودم دارم ظاهر شوم.
نظر شما