همشهری آنلاین-سودابه رنجبر: ما در صفحه تاریخ شفاهی محله تلاش میکنیم خوانندگان را با مختصری از پیشینه محلهها آشنا کنیم. اینبار به کوچه کیهانی سری زدیم. کوچهای که به یک خیّر مسجدساز نام گرفته و در محله استخر واقع شده است.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
حاج عباس کیهانی خیّر مسجدساز بود، هرچند از اهالی شهرری نبود اما ۲ قواره زمینی که با خواهرش در این کوچه داشتند را وقف ساخت مسجد کردند. از آنجایی که خودش مهندس و معمار بود ساخت مسجد را نیز به عهده گرفت. او در این مسیر تنها نبود. اهالی نیز به جبران وقف او، کمر همت بستند و از هیچ کمکی در ساخت مسجد دریغ نکردند. در این شرایط بود که مهندس کیهانی که حالا سن و سالی از او میگذشت شیفته این دیار شد. بارها گفته بود؛ وقتی ساخت مسجد تمام شود من نیز تمام میشوم.
قریب به ۸۰ سال از زندگیاش میگذشت. حالا دیگر وقت افتتاح مسجد بود، با خودش گفت این آخرین مسجدی است که ساختهام من هم با این مسجد تمام خواهم شد. دلتنگ فرزندانش بود که سالها پیش برای تحصیل به خارج از کشور سفر کرده بودند. احساس میکرد با مرگش هیچ نام و نشانی از او نخواهد ماند و از یادها خواهد رفت. چند روزی بود که حرف نمیزد، دوستان مسجدی او که با روحیاتش به خوبی آشنا بودند در جلسه هیئت امنای مسجد جویای احوالش شدند. مهندس دیگر تصمیم خود را گرفته بود، وصیتش را به آنها گفت: «من را در همین مسجد به خاک بسپارید. زیر پای نمازگزاران، درست جلوی در ورودی مسجد»
اینها کلماتی است که بر سنگ قبری که درست جلوی در ورودی مسجد قرار دارد، نوشته شده است و اهالی در هر نماز جماعت به اتفاق یکدیگر فاتحهای را نثار روح خیّر مسجدساز کوچه کیهانی میکنند. همانطور که وصیت کرده بود؛ هر نمازگزار که وارد میشود ناچار قدم بر قبر میگذارد. آنروز که مهندس کیهانی نگران این بود که با مرگش نام و نشانی از او باقی نماند، نمیدانست این کوچه نیز به نامش میشود و همه اهالی محله نام او را بارها خواهند شنید. کوچه کیهانی اکنون سالهاست که به دلیل فعالیتهای فرهنگی و مذهبی مسجد کیهانی مورد توجه اهالی ری قرار دارد.
هفتهای چندبار در کنار دوستان
آخرین مسجدی بود که میساخت، ساخت مسجد به کندی پیش میرفت؛ دلش به اندازه تمام سالهای زندگیاش گرفته بود. این روزها را بیشتر با اهالی کوچه میگذراند و هفتهای چندبار از تهران به شهرری میآمد.
می گفت: «وقتی به اینجا میآیم دلزنده میشوم؛ در جوار سیدالکریم(ع) آدم جان تازهای میگیرد.» بهانهاش پیگیری ساخت مسجد بود اما دلش پیش دوستانش در شهرری جامانده بود. مهندس کیهانی یک روز که از دلتنگیهایش میگفت، «علی کرمعلی» از اهالی محله که آن روزها بهعنوان راننده، به جبهه میرفت به او پیشنهاد کرد که در یک سفر با او همراه شود.
کیهانی در جبهه
کرمعلی میگوید: «من راننده کمپرسی بودم. مهندس کیهانی نیز در طول ۳ دوره همراهم بود و حدود ۲ماه در جبهه بودیم. در همان دوران کوتاه کمکهای شایانی به نیروهای پشت جبهه عملیات داشت مثل پیشنهاد ساخت حمام صحرایی و کشیدن نقشه آن. حتی در نقشههای راهسازی، ساخت رمپ و سنگرسازی بهصورت اصولی و مهندسی نظر میداد.»
علی کرمعلی که از دوستان مهندس کیهانی محسوب میشد، اضافه میکند: «برای هموار کردن مسیر عملیات با کمپرسی عازم جنوب شدیم. رزمندگان، عملیات در پیش داشتند؛ در جزیره مجنون برای اینکه بتوانند به راحتی از آب بگذرند لولههایی را در کف آب خوابانده بودند و بر روی آن شن میریختند تا معبر رزمندگان برای عملیات آماده شود اما به دلیل حرکت آب، شنها شسته میشد، بچههای راهسازی از این کار بیثمرخسته شده بودند. مهندس وقتی از محل بازدید کرد، گفت باید شن مخلوط بریزید که با جریان آب شنها شسته نشود، تا بعد ازظهر آن روز معبر برای عملیات والفجر۸ آماده شد.»
کرمعلی میگوید: «باوجود اینکه سن و سالی از او میگذشت اما تجربههای بینظیری در مهندسی و ساختوساز داشت. مهندس کیهانی در ۷۷سالگی به جبهه رفت و همیشه خوشحال بود که خداوند برایش تجربه جبهه رفتن را مقدر کرده بود.»
با اخلاق بود
شغل کاهفروشی آنقدر در خانواده آنها جا افتاده است که همه فراموش کردهاند نام فامیل این خانواده احمدینژاد مهابادی است؛ پدرش به حسن کاهی معروف بود و سالهاست به رحمت خدا رفته است. امروز خودش نیز در شهرری به نام«ممد کاهی» معروف است. او در دهه ۵۰ همراه ۲ برادر دیگرش در کنار پدر کار میکردند و تنها کاسبان کوچه بودند. محمد احمدینژاد میگوید: «پدر با کامیون کاه را به کوچه میآورد و ما با الاغ و بعد از آن با موتور ۳ چرخ کاه را جلوی خانههای مردم برای کاهگل کردن سقف و دیوارخانههایشان میبردیم. نزدیک فصل زمستان که میشد کاسبی ما هم رونق میگرفت و بیشتر اهالی بهخصوص محله نفرآباد که بیشتر منازل کاهگلی داشتند، مشتری ثابت ما بودند.»
«ممد کاهی» میگوید: «علاوه بر کاهفروشی، هیزم هم میفروختیم. این شغل به دلیل وجود کبابیهای شهرری و خصوصیت زائرپذیری منطقه بسیار رونق داشت و نانواییها نیز مشتری پرو پا قرص دکان ما بودند.»
او همانطور که به خانه نوساز چند طبقهاش اشاره میکند، میگوید: «وقتی زمینهای سبزیکاری در این کوچه تغییر کاربری داده شد. شهرداری اعلام کرد زمین ما نیز کاربری مسکونی دارد؛ دکان کاهفروشی ماجمع شد اما شهرت خانوادگی ما «کاهی»ماند.»
محمد مهابادی یا همان ممد کاهی از روزهایی که مهندس کیهانی در این کوچه مسجد میساخت یاد میکند و میگوید: «آن موقع من یک وانت داشتم که هر ۲ در اختیار مهندس بودیم و مصالح ساختمانی را در مسجد خالی میکردم. با اینکه مسجد را برای ما میساخت اما همیشه از همکاری اهالی مخلصانه تشکر میکرد، او حسن خلق عجیبی داشت. چند مرتبه ناهار را مهمان خانه ما شد. آنقدر به سفره و غذا احترام میگذاشت که اگر یک دانه لپه یا برنج روی سفره میافتاد آن را بر دهان میگذاشت، این در حالی بود که وضعیت اقتصادی مهندس مطلوب بود.»
نانوای این کوچه نابینا بود
بعد از ساخت مسجد و قوارهبندی زمینهای مسکونی بر تعداد ساکنان این کوچه روزبهروز افزوده میشد. اما نزدیکترین نانوایی در فاصله ۵۰۰متری بود. برای همین اهالی کوچه به این فکر افتادند که برای خودشان نانوایی داشته باشند. این شد که آقای گرامی شاطر قدیمی کوچه که نابینا شده بود، تنور نانوایی را گرم کرد. هر چند فرزندانش و اهالی به او کمک میکردند اما همیشه این نانوایی را به نام او میشناختند. سالهاست که آقای گرامی از این دنیا رفت اما نانوایی هنوز پا بر جاست.
کنار دست مهندس کار میکرد
حاج قاسم صابونی در سن ۷۶ سالگی آنقدر حافظه خوبی دارد که تک تک کاسبانی قدیمی ری را با نام میشناسد. او پسر قهوهخانهچی معروف در میدان کوچک و در کودکی شاهد رفت و آمد بزرگان ری به قهوهخانه پدریاش بوده.
او که از سال ۱۳۶۱ در ساخت مسجد با مهندس کیهانی همراه بوده، میگوید: «آقای کیهانی در استحکام مسجد از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد با وجود اینکه قبله در این کوچه راست نیست و حدود ۲۵ درجه انحراف دارد، مهندس کیهانی طوری نقشه ساختمان مسجد را طرحریزی کرده بود که داخل مسجد قبله مستقیم بود. درست مثل مسجد امام در اصفهان.» صابونی میگوید این مسجد تنها مسجدی نبود که او ساخت، در مجموع ۱۹ مسجد را مهندسی کرده است. او عضو مؤسسه خیریه نیکان در خیابان لالهزار بود و همچنین در کربلای معلی نیز در جوانی مسجدی را بنا کرده بود. خانواده کیهانی در کربلا آرامگاه خانوادگی داشتند و با توجه به جنگ ایران و عراق نمیتوانستند او را در کربلا به خاک بسپارند.»
قاسم صابونی مدتهاست که در آشپزخانه مسجد کیهانی مسئول پختوپز است و در شبهای قدر مهمانهای زیادی را شام میدهد.
باغ مرغی یا کوچه ثبت احوال
قبل از اینکه کوچه به کیهانی نامگذاری شود، در ابتدای آن به اصطلاح عامه «هرنج» (کانال بزرگی که آبهای سطحی از آن عبور میکرد) بود و رفت و آمد اهالی را از این کوچه دچار مشکل کرده بود. به همین دلیل چند خانواده بیشتر در آن زندگی نمیکردند. در سال ۱۳۵۰ تنها ۱۰ خانوار در این کوچه ساکن بودند. هرچند در بین خانههای آن کوچه زمینهای سبزیکاری نیز رونقی داشتند.
بعدها کوچه به دلیل حضور ثبت احوال جنوب تهران به کوچه ثبت احوال معروف شد؛ البته کوچه ۲ بخش مجزا داشت. ابتدای کوچه از سمت خیابان شهید قمی به نام ثبت احوال و از وسط کوچه دیواری کشیده شده بود و انتهای آن مرغداری بود که به«باغ مرغی» معروف بود. مرغداری خطیبی قبل از ساخت مسجد تعطیل شد و صاحب آن به دلیل ورشکستگی همه زمین مرغداری را قواره بندی کرد و از آنجا که خودش اهل آذربایجان بود همه زمینها را به هم ولایتیهای خود فروخت و اکنون از وسط کوچه کیهانی تا انتهای آنکه به خیابان شهدای ایرانیت میرسد، اکثر اهالی، ترک زبان هستند.
فاتحهخوانی مهمان ۹۰ساله
سهشنبه هر ماه خانمهای محله در مسجد کیهانی دور هم جمع میشوند، آش نذری میپزند و برای سلامتی آقا امام زمان(عج) دعا میکنند. ماه گذشته در یکی از همین سهشنبهها در مسجد باز شد و خانم سالخوردهای سراغ قبر آقای کیهانی را گرفت.
صدیقه خرسندی از خانمهای فعال این مسجد میگوید: «خانم مسن با کمک خانمهای محله از پلهها پایین آمد وخود را به قبر رساند. حزن و اندوه او به ما فهماند خانم سالخورده که نزدیک به ۹۰ سال سن داشت، دختر مهندس کیهانی بوده و به تازگی از آمریکا به ایران آمده است.» خرسندی ادامه میدهد: «خانم کیهانی از حضور خانمها و اینکه پدرشان در ذهن اهالی زنده است، به وجد آمده بود و اصرار داشت که اگر از عکسهای پدرشان موجود است به او نشان بدهند و قول داد عکسهای مراحل ساخت مسجد را قاب بگیرد و نمایشگاه عکس کوچکی از کمکهای مردمی در حدود ۳۰ سال پیش تشکیل بدهد.
با توجه به هزینههای مرمت مسجد، خانم کیهانی هزینه ساخت محراب مسجد را به عهده گرفت.»
مسیر زندگیام را پیدا کردم
امیر اکبری، عضو هیئت امنای مسجد است. میگوید: «مسجد محله ما را جوانها با کمک و تجربه بزرگترها اداره میکنند. در مسجد به جوانها مسئولیت میدهیم و از قاریان بزرگ کشوری دعوت میکنیم. همچنین ما مهمانهای زیادی از مساجد دیگر داریم. از اینرو نمازهای جماعت ما شلوغ است.»
وقتی از امیر اکبری سؤال میکنم که به چه دلیل انرژی زیادی برای پیشبرد اهداف مسجد میگذاری، پاسخ میدهد: «من از طریق مسجد مسیر زندگیام را یافتم و ایمان دارم اگر جوانهای محله به مسجد گره بخورند، گمراه نمیشوند.» امیر اکبری میگوید: «خانه «رشد» مسجد سالهاست که فعالیتهای فرهنگی خود را آغاز کرده و تأثیر بسزایی در رشد تحصیلی و علمی کودکان و نوجوانان این کوچه و کوچههای اطراف آن داشته است.» اکبری میگوید: «از سال ۱۳۹۰ با کمکهای مردمی مرمت مسجد را بهطور جدی آغاز کردیم و با بازگشایی یک در دیگر از پشت مسجد و دعوت از اهالی مجتمعهای اطراف تعداد کسانی که در مراسم مسجد و نماز جماعت شرکت میکنند، افزوده شده است.»
سالهای اول فقط ۳۲ خانوار بودیم
اروجعلی شربیانی از سال ۱۳۶۳ ساکن کوچه شده است. جایی که پیش از این به باغ مرغی معروف بوده. او میگوید: «در ابتدای ساختوساز فقط ۳۲ خانوار در این کوچه ساکن بودند. رفت و آمدها به اندازهای بود که هر شب، شبنشینیها به راه بود. بعید بود شبهای یلدا خانوادهای تنها بمانند. هر خانوادهای هرچه داشت توی یک سفره میگذاشتند و با هم شب یلدا را صبح میکردند.» او به روزهای بیآبی آنروزها اشاره میکند و میگوید: «تنها یک شیر فشاری سر کوچه بود. همسایهها به کمک یکدیگر آب را به داخل تانکرهای منزلشان هدایت میکردند و این برنامه هرشب ما بود. زندگیها اگر به ظاهر سخت بود اما دلمان غرق شادی با هم بودن بود.»
-------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۳/۱۸
نظر شما