پیرمردی که با چهره مهربان وصمیمی خود هر روز در حالی که موتور سه چرخش را پر از گونی‌های برنج کرده است در کوچه و پسکوچه‌های محل گشت می‌زند تا برنج‌هایش را بفروشد یا طلب‌هایش را وصول کند.

برنج فروش محله

همشهری آنلاین-زینب کریمی: «ابوتراب حسن‌پور» برنج‌فروش دوره‌گردی است که برای بسیاری از اهالی محدوده ۱۷ شهریور جنوبی آشناست. او در روستاهای اطراف مشهدبه دنیا آمده و با وجود اینکه متولد سال ۱۳۱۵ است، از لابه لای حرف‌هایش می‌فهمیم که خیلی سرحال‌تر و شاداب‌تر از جوان‌های روغن نباتی خورده امروز کار می‌کند.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

۵۸ سال زندگی مشترک 

زهرا خانم همسر عمو ابوتراب، از سال‌ها زندگی مشترک با همسرش می‌گوید: «‌۵۸ سال است با هم زندگی می‌کنیم و سرد و گرم روزگار را چشیده‌ایم. از زندگیم راضی هستم. گاهی اختلاف نظر داریم اما با هم می‌سازیم. شکر خدا هم سفر مکه رفته‌ایم و هم سوریه. هر سال هم مشهد منزل فامیل‌های حاج آقا می‌رویم. خلاصه زیارت‌هایمان به راه است. فقط از خدا عاقبت به خیری می‌خواهم.» زهرا خانم درباره تقسیم کارهای خانه می‌گوید: «حاج آقا هر روز سر کار می‌رود و من در خانه تنها هستم، تنهایی هم از پس کارهای خانه بر نمی‌آیم. مثل دوران جوانی‌ام دوست دارم همه جا تمیز و مرتب باشد ولی حتی نمی‌توانم جاروبرقی بکشم. گاهی دختر همسایه‌مان به کمکم می‌آید، گاهی هم دختر و عروس‌هایم. دوست داشتیم یک نفر می‌توانست همیشه کمک حالمان باشد، فعلاً همین‌طور خودم را سرگرم زندگی کردم.»

هر روز صبح بگو  الهی به امید تو

 چند ساله بودید که به تهران آمدید؟  

چون سواد ندارم سالش را نمی‌دانم، اما تقریباً ۱۷ ساله بودم که تک و تنها برای معالجه چشمم به تهران آمدم و بعد از آن هم برای کار در تهران ماندم.  

 خانواده مخالفتی برای ماندن شما در تهران نداشت؟  

خانواده‌ای که نداشتم. وقتی مادرم مرا باردار بود، پدر از دنیا رفت. مادرم ازدواج کرد و من ۵ ساله بودم که او هم فوت کرد. ۸ ساله بودم که شوهر مادرم در حالی که به من گفت می‌رود برایم از نیشابور کت و شلوار بخرد و بیاید، رفت و هنوز هم نیامده است. من هم در منزل اهالی ده بزرگ شدم و با چوپانی سعی کردم خرج خود را درآورم تا اینکه بیماری چشمم جدی شد و باید خودم فکری به حالش می‌کردم.  

 تفاوت فضای روستا با تهران شما را آزار نمی‌داد؟  

آن روزها تهران خیلی بهتر از حالا بود. کوچک‌تر بود و همه همدیگر را می‌شناختند و به هم کمک می‌کردند. وقتی آمدم و دیدم مردم خوبی دارد، تصمیم گرفتم همین جا بمانم. برای گذران زندگی‌ام همه ‌کاری کردم جز دزدی و دعوا. از بنایی و آش‌فروشی و واکسی و شاگردی. ۱۸ ساله بودم که یکی از آشناها نیت کرد مرا زن بدهد. آن موقع‌ها مانند الان رسم نبود دختر و پسر همدیگر را ببینند. من هم ساده بودم و اصراری نکردم. بعد از عقد دیدم که دختر ۳۵ ساله‌ای را به عقد من درآوردند که دوستش ندارم. یک سال بعد طلاق گرفتیم. خیلی سال می‌گذرد، حالا دیگر آن زن هم فوت کرده است.  

 آن موقع شغلتان چه بود؟  

کارگری می‌کردم. بعد که شاگرد بنا شدم با زهرا خانم، خواهر بنایی که برایش کار می‌کردم ازدواج کردم. او هم برای گذران زندگی‌مان با اصرار خودش سرکار رفت؛ نظافت و کارگری می‌کرد. من هم با درخواست از مهندس مخابراتی که ماشینش را تمیز می‌کردم، شدم نامه‌رسان مخابرات.  

 در حال حاضر چند فرزند و نوه دارید؟  

حاصل ازدواج ما ۴ فرزند است. ۳ فرزند هم حاج خانم داشت که آقا مهدی پسر کوچکش شهید شد. فرزند دومش هم چندسال پیش فوت کرد. پسر بزرگش برادر بزرگ همه بچه‌های من است و همه دوستش دارند. حالا ۲۵ نوه دارم و ۴ نتیجه که شکر خدا از همه‌شان راضی هستم.  

هر روز صبح بگو  الهی به امید تو

 پس از نامه‌رسانی مخابرات چطور شد که برنج‌فروش شدید؟  

از کودکی کار کردم و نمی‌توانستم بعد از بازنشستگی در خانه بمانم. این بود که تصمیم گرفتم برنج‌فروشی پیشه کنم. تا ۴، ۵ سال از یک نفر برنج می‌خریدم اما چون برنج‌هایش را قاطی می‌کرد و به قیمت برنج مرغوب می‌فروخت، مشتری‌هایم ناراضی بودند. الان برنج‌هایم را از آشنایی مطمئن در رشت می‌گیرم. برنج اصل به من می‌فروشد، من هم به مردم می‌فروشم، شکر خدا همه مشتری‌هایم راضی هستند.  

 نسیه هم می‌دهید؟  

چون مشتری‌هایم را می‌شناسم، نسیه هم می‌دهم. بعضی‌ها هفتگی پولشان را می‌دهند، بعضی هم چکی. اگر نقدی خرید کنند، کیلویی ۸۳۰۰ تومان، اگر هم نسیه بخرند کیلویی ۸۵۰۰ یا ۸۴۰۰ تومان. اسم و شماره تماس آنهایی را که نسیه می‌برند در دفترم می‌نویسم که معلوم باشد. شکر خدا تابه حال هم کسی ناحقی نکرده است.  

 با این وسیله نقلیه‌ تردد می‌کنید خطرناک نیست؟ تصادفی نداشته‌اید؟  

نه هیچ‌وقت مزاحمتی نداشتم. همه مردم من را دوست دارند، آزاری هم برای کسی ندارم. از ۲۰ سالگی هم موتورسوار بودم و به کارم واردم. هیچ‌وقت هم تصادف نداشتم جز یک بار که از پشت سر به موتور من زدند و من هم به ماشین جلویی خوردم.  

 تا به حال اهالی محل و مغازه‌دارها به رفت و آمد شما در محل اعتراضی نکرده‌اند؟  

اصلاً. خدارا شکر دشمن ندارم، بدهکار کسی هم نیستم. خیلی از مشتری‌های من همین مغازه‌دارها هستند. گاهی هم که خسته می‌شوم، دقایقی درهمین مغازه‌های مسیرم می‌نشینم و با کاسب‌ها گپ می‌زنیم و چای می‌خوریم و گاهی هم خاطراتمان را با هم مرور می‌کنیم.  

 مشتری‌هایتان از کدام محله هستند؟  

از خیلی جاها. پیچ شمیران، نارمک، شهرری، میدان اعدام، فخرآباد. این مسیرها را که دورتر است، تماس می‌گیرند و در خانه می‌آیند برنج می‌خرند. اما برای مشتری‌های همین حوالی شوش، فدائیان اسلام، خیابان خراسان و میدان خراسان خودم برنج می‌برم.  

 برای پیدا کردن مشتری‌های جدید تبلیغات هم می‌کنید؟  

مشتری‌های جدید از طریق مشتری‌های قدیم پیدا می‌شوند. مشتری‌ها خودشان به من مراجعه می‌کنند و از من درخواست برنج می‌کنند. برنجم مرغوب است و خریدار راضی است. همین باعث می‌شود به دوست و آشنایش بگوید و آنها هم ترجیح می‌دهند به جای خرید از بعضی مغازه‌دارهایی که برنج قاطی شده می‌فروشند از من خرید کنند.  

 بعد از سال‌ها زندگی با همه خاطرات تلخ و شیرین، حالا چه آرزویی دارید؟  

من تا جایی که توان دارم کار می‌کنم، اگر تا الان هم کار نمی‌کردم از بین می‌رفتم. اما من و زهرا خانم دیگر پیر شده‌ایم و احتیاج به مراقبت داریم. بچه‌ها به ما سر می‌زنند اما آنها نمی‌توانند هر روز اینجا باشند. اگر کسی پیدا می‌شد که می‌توانست با ما زندگی کند و یا هر روز به ما سری بزند و در کارهایمان کمک می‌کرد خیلی خوب می‌شد. اما باید کار کنیم و هر روز صبح با توکل و امید به خدا روزمان را شروع می‌کنیم.  

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۵ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۵/۰۴

کد خبر 786407

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha