قبل از آن، سفرکردن یک نوع سبک زندگی به شمار میرفت که در میان مردمان جهان رواج داشت و دارد و اما بعد از آن و در زمان حاضر، شاید خیلی دور از ذهن نباشد که سفر کردن را بهعنوان هنر، بررسی و تحلیل کنیم.
هنرها را به هنرهای دستی، هنرهای ترسیمی، هنرهای نمایشی و... طبقه بندی میکنند و از آنجا که امروز روابط عمومی، بهعنوان هنر هشتم قلمداد میشود، میتوان آن را جزء هنرهای رفتاری دانست. چنانکه سفر کردن هم بهعنوان هنر، میتواند جزء دسته همین هنرهای رفتاری باشد.برای رسیدن به منطقی قابلقبول در این بحث، ابتدا باید سفر و انگیزههای آن را بشناسیم.
سفر در اسطوره
اگر به قبل از تاریخ و در واقع به زمانی که اسطورهها سخن میگویند رجوع کنیم، متوجه میشویم که بنمایه سفرها در تمام تمدنها و فرهنگها، ماورایی و غیراینجهانی بوده و این تنها خدایان و پهلوانان بودند که راه بسیار دشوار سفر را میپیمودهاند تا به مطلوب برسند.
بهطور مثال، در بابل، «ایشتار» (الهه عشق و باروری و زیبایی) به دوزخ سفر میکند تا معشوق خود، «تموز» را بیابد. در هند، «سویتری» بهدنبال شوهر خود، «ساتیاونت» به جهان مردگان سفر میکند.
در زلاندنو، «هوتو» بهدنبال همسر خود، «پاره» به قلمروی شب سفر میکند. در مصر «ایزیس» بهدنبال «ازیریس» به سرزمین مردگان میرود. در یونان، «اورفه» به هادس (جهنم) سفر میکند تا همسرش «اوریپید» را بیابد. در رم «انه» برای دیدار با پدر مردهاش به سرزمین مردگان سفر میکند.
در بررسی اسطورههای بالا، متوجه چند نکته میشویم:
1- از آنجا که مقصد همه سفرها، دنیای مردگان و جهان زیرین است، میتوان نتیجه گرفت که سفر با مرگ که ناشناختهترین موضوعات و اساسیترین آنها در ذهن بشر است، ارتباط تنگاتنگ دارد. پس مفهوم سفر را میتوان ترک مکان فعلی برای شناخت ناشناخته بزرگ قلمداد کرد.
2- مسافر بهدنبال معشوق و همسر خود به دنیای دیگر سفر میکند. احتمالا او آرامش و امنیت خاطر خود را از دست داده و قصد دارد دوباره آن را به دست بیاورد.
3- مقصد، جهان تاریک و قلمروی شب است و از این جهت کاملا ناشناخته و غریب، پس مسافر از توانایی خارقالعادهای برخوردار است که میتواند رنج و سختی را به جان بخرد و سفر کند.
4- در این سفرها، امید به بازگشت از دنیای مردگان و همین طور امید به زنده بازگرداندن معشوق دیده میشود.
بهطور خلاصه از اسطورههای بالا نتیجه میگیریم که سفر بهمنظور شناخت ناشناخته، طلب آرامش، اثبات توانایی و امید به زندگی صورت میگیرد.
سفر در افسانه
در زبان افسانهها نیز متوجه میشویم که «هومر» شاعر بزرگ یونان در حماسه «اودیسه»، قهرمان داستانش، «اولیس» را به دنیای ارواح برده و خاطرات سفر زندگان به دنیای دیگر را بازگو کرده است. «افلاطون» در کتاب جمهور خود افسانه سفرگونه «ار» را در دنیای پس از مرگ و بازگشت او را به جهان زندگان شرح داده است. «ویرژیل» شاعر بزرگ روم، در اثر معروفش، حماسه «انئید» قهرمان داستانش، «ائنا» را در سفری به دوزخ فرستاد تا ارواح گذشتگان را ببیند. «کمدی الهی دانته» هم چیزی نیست جز سفر به دوزخ و برزخ و بهشت.نتیجهای که از این افسانهها میگیریم، شباهت بسیاری به همان نتایج قبلی دارد.
پهلوان – مسافر
چنانکه در اسطوره و افسانه مشاهده کردیم، سفر کردن توسط افراد خاصی صورت میگیرد که برای معرفی آنان، بهترین واژه، پهلوان – مسافر است. اینان که گویی از نیرویی فرابشری برخوردارند، مأمن مألوف خود را ترک میکنند و برای رسیدن به جواب سؤالهای غیرسطحی و رسیدن به خواستههای غیرمعمول، سفر میکنند. یکی از این قدیمیترین پهلوان – مسافرها، گیلگمش (شخصیت اسطورهای بینالنهرینی) است که برای رسیدن به گیاه جاودانگی سفر میکند. آشناترین پهلوان- مسافری که ما ایرانیها میشناسیم، رستم است. رستم را کمتر در سرزمین خود میبینیم، او همیشه در حال سفر و در عین حال مبارزه جویی است. او در مسیر هفتخوان تواناییهای خود را محک میزند و در سرزمینهای دوردست به حل مشکلات و از بین بردن هر آنچه امنیت ایرانیان را به خطر میاندازد، میپردازد.
سفر در واقعیت و به مثابه هنر
وجود پهلوان – مسافر تنها در اسطوره و افسانه نیست بلکه در دنیای واقعی نیز ما با اشخاصی روبهرو میشویم که برای درک هستی و دنیای پیرامون خود سفر کردهاند و همچون پهلوانان مشکلات بسیاری را از پیش رو برداشتهاند. کافی است نگاهی به زندگی عرفا، شعرا و دانشمندان و هنرمندان، چه ایرانی و غیرایرانی از گذشتههای دور تا به امروز داشته باشیم، تا این گفته را تصدیق کنیم. اما آنچه ما میخواهیم در این بخش بازگو کنیم و در پی آن سفر کردن را بهعنوان یک هنر رفتاری شناخته نشده، مورد بررسی قرار دهیم، تمام کنشها و واکنشهای روحی مسافر در طول سفر را در بر میگیرد که لاجرم از او یک پهلوان با تعریف امروزی که منظورمان هنرمند است، میسازد.اغراق نیست اگر بگوییم که خلاصه تمام نوشتههای ما میتواند همان مصرع زیبا و معروف «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» باشد.
یا به قول عطار:
زین بحر همچو یاران، بیرون شو و سفر کن
زیرا که بیسفر تو هرگز گهر نگردی
سفر، موضوعی است که با کنجکاوی آغاز میشود و با تعالی به پایان میرسد. در میانه آن دلشورههای ترک عادتهای معمول موج میزند.
سفر، ذهن را از افکار نو آبستن میکند و زایمان این زائو را در تنهایی و انزوای روحی عجیبی رقم میزند که نمونهاش را فقط در تجربه عشق میتوان یافت. در سفر است که میتوان زمان را با ترک مکان تحتتأثیر قرار داد و جسارت نادیده انگاشتن واقعیت را با نیروی اراده تجربه کرد. سفر، مقولهای است که قبلش آدمی را در شرایطرؤیا قرار میدهد و بعدش نیز به برکت خاطره، در موقعیت افسون.
کسی که سفر میکند، با خود عهد میبندد که خود را در موقعیت غیرخود ببیند و این اگر آگاهانه انجام پذیرد، انقلابی روحی را در بر خواهد داشت. هنر، به تعبیری خلق مخلوقی است متناسب. بنابراین خلق رفتار متناسبی که نبوده و ندیدهایم، میتواند در زمره هنر باشد.
انسان اگر در مکانی که میشناسد رفتاری تعریف شده دارد، میتواند امیدوار باشد که در مکان ناشناخته، تعریف رفتاریاش عوض خواهد شد و در معادله دو مجهولی انسان – مکان، رفتار جوابهای گوناگون خواهد داشت که درصورت انتخاب بهترین گزینه، هنر نمایان خواهد شد؛ چرا که بهترین گزینه؛ یعنی خلق بهتر و تازهتری از انسان که دقیقا رسالت هنر، یعنی خلق بهتر و تازهتر را تداعی میکند.اکنون یک مرتبه دیگر به نتایجی که از بخش «سفر در اسطوره» گرفتیم رجوع میکنیم.
در آنجا گفتیم که سفر بهمنظور شناخت ناشناخته، طلب آرامش، اثبات توانایی و امید به زندگی انجام میگیرد. آیا همه اینها ذات و هدف اصلی هنر نیست؟ و آیا هنر، همان جواب دادن به سؤالهای غیرسطحی و رسیدن به خواستههای غیرمعمول نیست؟