تنها تفاوت قضیه به جز تعداد مخاطبان، استفاده از ابزار متفاوتی است که تسلط و مهارت در بهکارگیری هرکدام میتواند منظور سازنده اثر را برآورده کند. نمایش بچهکشی که این روزها در تالار مولوی روی صحنه رفته و کار اول حرفهای کارگردان آن محسوب میشود، صرفنظر از نام آنکه تا حد زیادی ذهنیت سازنده و مضمون کلی کار را از همان ابتدا برملا میکند، راوی اضطرابها و دلواپسیهای زنانه است و در این روایت آنچنان غرق میشود و پیش میرود که با وجود امکانات کم خرج و محدود ساختاری در طراحی صحنه، کمبود فضای سالن کوچک مولوی، استفاده کم از دکور و نورپردازی، حضور کمرنگ موسیقی و عدمپیشبینی تمهید خاصی در کارگردانی، در ارائه مقصود خود و انتقال و بازنمایی اضطراب درونی تک پرسوناژ آن (زنی که بچهاش را به دست خود کشته است)، موفق است.
این نمایش بازنویسی و برگردان اثری از پیتر تورینی است. تورینی، متولد 1944، درامنویس مشهور اتریشی است که طی 30سال، آثار جنجالی بسیاری در عرصه نمایشنامهنویسی خلق کرد. پیش از این نمایش تکپردهای پرده آخر ترجمه علی امینی، تنها اثر از پیتر تورینی است که تاکنون در ایران به روی صحنه رفته است. این نمایش که در سال1974 نوشته شده داستان زنی 26ساله را روایت میکند که فرزند دختر 10ماهه خود را با خفه کردن در حمام به قتل رسانده است. آنچه هسته اصلی این درام تراژیک و فاجعه نهایی آن را میسازد، نگاه روانشناسانه نویسنده متن به روند استحاله و تغییر شخصیت یک انسان در جامعه مدرن امروز است؛ انسانی که از ابتدا به او زندگی کردن و چگونه بودن، مطابق الگوی از پیش آمادهای، بیاینکه خواستهها و هویت او در نظر گرفته شود، دیکته شده تاحدی که بهعنوان ابزار و وسیلهای در دست دیگران، خودش، خواستههایش و ماهیتاش را فراموش میکند.
این زن طی این روند، فارغ از هر رنگ و هویت مشخصی دچار نوعی گیجی و ابهام ذهنیشده و انگار در فضایی مهآلود دست و پا میزند و وقتی بهخودش میآید و میخواهد خودش باشد با نوعی احساس گنگی و فراموشی و آشفتگی روانی، ممکن است دست به هر کار نامعقولی بزند و در این ازهمگسیختگی روانی درک درستی از نوع عملکرد خود ندارد. این نگاه دقیق و مبتنی بر جزئیات روانشناسانه و روانکاوانه در پرورش شخصیت اصلی این درام موقعیتی را از ابتدای فروپاشی یک زن و یک انسان تصویر کرده و به خوبی و با نکتهسنجی در تکتک مونولوگهای زن دیده میشود و البته ترجمه روان و دقیق مترجم متن در ارائه درست این مفاهیم بسیار مؤثر است.
شخصیتپردازی در مونولوگهای زنی که فرزندش را کشته به خوبی موید این گسستروانی- ذهنی است؛ گسستی که حتی در بازگویی ذهنیت زن علاوه بر حالت متوهمی که دارد، اشاره مشخصی به حالات اسکیزوفرنی در اوست که البته بعید بهنظر میآید که نمایشنامهنویس بزرگی مثل تورینی این اشارهها را از سر اتفاق یا ناآگاهی انتخاب کرده باشد. یکی از ویژگیهای بارز افراد اسکیزوفرنی که دچار هویتباختگی و گسست شخصیت شدهاند، علاوه بر توهم شدید و عدمتشخیص منطقی وقایع، در نوع بازتاب تصویر ذهنی آنها است که تورینی بهخوبی آن را در دیالوگها مطرح میکند.
افراد اسکیزوفرنی در بیان یا نقاشی توهماتشان، آدمها و خودشان را شیشهای تصور میکنند و این در روانشناسی یکی از مولفههای تشخیصی آشنا در نشانهگذاری و تشخیص این بیماری است. تورینی با این دیالوگ در متن بهطور مشخص این نکته را از زبان زن بیان میکند؛ «همیشه میترسم کسی سر برسه و متوجه بشه که من شیشهای هستم. دلم میخواد خودمو از فرق سر تا نوک پا رنگ کنم با تمام رنگهایی که تو دنیا پیدا میشه....» از این دست نشانهها و اشارهها در متن مونولوگهای این نمایش بسیار است و البته بعید است که در اجرا این ویژگیها بهطور خاص و از روی آگاهی در نظر گرفته شده باشند.
صرفنظر از هر نگاه تخصصی، بچهکشی از همان لحظههای ابتدایی کار به شکلی ممتد تا آخرین لحظه تنش زن را بیشتر به کمک بازیگری منتقل میکند و در کشاکش روایت اتفاقاتی که بر زن رفته به کمک بازی خوب و انعطافی که بازیگر در حرکات و صدا دارد، با ریتم مناسبی تا انتها پیش میرود. از همان مونولوگهای ابتدایی زن که شاید کلیدیترین جملات متن کار است وارد درامی روانکاوانه میشویم که بهتدریج کاراکتر زن را معرفی و ریشه شکلگیری فاجعه نهایی و ازدسترفتن هویت انسانی زن روشن میشود؛ «برای من همه چیز عجیب و غریبه، همش میخوام ببینم بقیه چی کار میکنن، هیچ چارهای ندارم، تنها راهی که برام باقی مونده اینه که از بقیه تقلید کنم... .»
و این مقدمه مناسب و مدخل خوبی برای بازنمایی دراماتیک پیچیدگیها، آشفتگیهای روانی و اعترافات زنی است که متهم به قتل فرزند خود است. به تصویر کشیدن ذهن و درونیات ذهنی در هنرهای نمایشی اغلب کاری دشوار است و نیاز به تمهیدات مختلفی دارد. در این نمایش با یک پرسوناژ، بازیگر زن و تنها پرسوناژ آن با بهکارگیری مناسب از اوج و فرودهای صدا در تلفیق با حرکات، بیشترین سهم را در شکلگیری کلی فضای کار دارد.
اولین دیالوگها به همراه اسم نمایش، ناخودآگاه ذهن را به سمت نمایشنامه با شکوه «مدهآ» میبرد اما اینجا نه با «مدهآ» اسطورهای، بلکه با زنی سر و کار داریم که از خیل زنانی است که خوب میشناسیمشان و جنس دغدغهها و دردهایشان آشناست؛ زنانی که در هیاهوی اطراف خود گم میشوند، آنقدر که مرز توهم و واقعیت از دست میرود.
حضور دائمی نور قرمز در پس زمینه کار بهعنوان نشانهای از قتل، استفاده نشانهشناسانه بجایی است که علاوه بر افزایش تنش موجود در داستان زن به طراحی صحنه کمک میکند. این نورپردازی در کنار طراحی صحنه ساده کار (که میتوانست خلاقانهتر هم باشد) اگر در تلفیق با موسیقی و استفاده بهتر از افکتهای صوتی به کار میرفت، در شکلگیری فضاسازی کلی کار و انتقال مفاهیم تاثیر بیشتری داشت.
بچهکشی بهعنوان درامی روانکاوانه از آشفتگیها و سرگشتگیهای زنی امروزی که در توهم خوشبختی و عشق به شرایط اطرافش تن داده و در نوعی هویتباختگی، خودش را گم کرده، بهرغم ابهامات ناچیزی که به دلایل مختلف در برگردان و بازنویسی از متن اصلی آن وجود دارد، میتواند مقدمه خوبی برای ادامه این روند و به صحنه بردن متنهای دشواری از این دست باشد؛ هرچند نقطه قوت عمده کار و چیزی که آن را دیدنی میکند متن قوی و تحلیل شخصیتپردازانه نمایشنامه تورینی و ترجمه آن به همراه تلاشهای تنها بازیگر آن در اجراست.