دکتر حیدر رقابی، استاد دانشگاه و شاعر فقید، در جایی مینویسد: «بنی آدم» سعدی هم شعر است وهم فلسفه. با همین چند واژه، فلسفه شعر میشود و شعر فلسفه.
«همین چند واژه» یکی از پیچیدهترین مسائلی است که قرنها ذهن علاقهمندان به شعر(ادبیات) و فلسفه را به بگو ومگو واداشته که منظور از آن، درگیری بین میتوس(اسطوره) و لوگوس(منطق/ علم) است.
اسطوره، مام یا بستر همه اشکال فرهنگی( حتی از لحاظی مدارج تمدن بشری) و خود لوگوس بوده است.چنان مینماید که ستیز این دو صورت فرهنگی عمدتا با جملهای نطفه گرفته که در انجیل یوحنا آمده است:« درآغاز لوگوس بود، لوگوس با خدا بود و لوگوس خدا بود». بدیهی است که با این جایگاهی که لوگوس یافت، میتوس نمیتوانست مقابله کند.
البته گوته، شاعر آلمانی واکنشی نشان داد که نتیجهاش ترمیم نسبی این پرتگاه بین میتوس و لوگوس شد. او تأکید کرد که درآغاز کنش بود! این گفته چندان دور از ذهن نمینماید چونکه باید چیزی، رویدادی و عملی باشد تا بتواند از آن سخن باشد(چه، لوگوس در اصل به معنی سخن بوده است). جنگ لوگوس با میتوس وقتی عملا موضوعیت یافت که از میتوس درواقع بهعنوان دانشنامه اولیه بشر بهترتیب: حماسه، شعر، اخلاق، تاریخ و حتی خود لوگوس مایه گرفت و تطور یافت و هریک بهاصطلاح راه خود را رفتند.
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد
(مولای بلخ)
نوآمدگان پیشینه خود را باخویش همارزش به شمار نیاوردند. بدین سان درگیری میتوس(شعرو ادب) با لوگوس(منطق/ علم) درگرفت که با نشیب و فرازهای تاریخی خود تا به امروز کماکان جریان دارد.شعر(ادبیات) با فلسفه بیمناسبت نیست.حلقهای که دکتر رقابی بین شعر و فلسفه یافته، بیشتر اخلاق است که نسبت به شعر و فلسفه بیگانه نیست؛ چه، حکم شاعرانه بنی آدم اعضای یکدیگرند... کنایهای به اخلاق اجتماعی است و شعر بیآنکه تدریس اخلاق کند، از اخلاق منفک نیست. این نکته ممکن است در وهله اول پارادوکس یا بیاستحکام بنماید، اما این یک ناسازی ظاهری است.
اخلاق چیزی نیست که با فطرت اجتماعی انسان بیگانه باشد، از همین رو یک موضوع آموزشی شده است اما هنر(و ادبیات) نه یک نهاد آموزشی است و نه به معنای مشخص کلام، ملزم به اخلاق آموزی. با این همه گفته شد که «بنی آدم» بار اخلاقی دارد. بهنظر نمیرسد تناقضی بین این دو درکار باشد.
«بنیآدم» سرجمع برداشت فکری از رفتار، درگیری و برخورد عقاید و آرای کاراکترهای اثر ادبی است که تداعی رفتار اقناعی یا برعکس، تردیدآمیز میکند. نتایج تجربه و عمل خواه ناخواه بار اخلاقی دارد و طبیعی است که تجربه و عمل بهطورکلی بر رفتار و کردار انسان تأثیرآموزندگی- خواه ایجابی یا سلبی- دارد؛ این آن جنبهای است که درتدریس اخلاق، آگاهانه، با برنامه است و بر آن تأکید میشود و نهادهای آموزشی به آن توجه دارند. پس بالاخره زمینه و تفاوت آن اخلاقی که در نهادهای آموزشی تدریس میشود با اخلاقی که از اثر هنری بهویژه ادبیات نتیجه میشود، در چیست؟
این اختلاف در وهله نخست در روش است؛ روش تدریس موازین اخلاق مدرسی معین و مصوب نهاد حکومتی و با منظور پرورش اجتماعی دانشآموز و دانشجو که دمساز و مقوّم سیاست کلی تربیتی است؛ منش ارتباط با یک اثر ادبی(هنری) منحصر به فرد که پیامدش القای آزاد لذت زیباشناختی به خواننده- شنونده (مصرف کننده) است، بیآنکه تعهد یا التزام مستقیم عملی درپی داشته باشد. آنچه تحت عنوان اخلاق از یک اثر ادبی متبادر میشود، احساسی است که از درگیریها و برخورد عقاید و آرای بازنموده فرضا در یک رمان عاید خواننده یا شنونده میشود.
درثانی مفهوم اخلاق حاوی معنی بالنسبه دوگانهای است که درفارسی تنها با واژه اخلاق بیان میشود. این معانی در زبان لاتین با 2 اصطلاح «Ethic» و «Moral» متمایز میشوند که اولی فراگیر، کلی، علمی بوده و بیشتر به رسم اجتماعی نزدیک است و دومی نحوه رفتار فرد یا گروه دراجتماع است. اتیک زائیده همسازی رفتار هدفمند انسان با شرایط و فضای فعالیت آدمی(موجود زنده) است؛ میتوان تسامحا گفت که زمینه طبیعی نیز دارد.
مُرال یا مرالیته رفتار(اخلاق)ی است که بستگی به آگاهی فرد، گروه یا طبقه اجتماعی دارد، لذا نسبی است. اتیک یک رویداد، یک موقعیت یا یک عمل{صحیح} زمینه و درهمان حال برآن رویداد یا موقعیت ناظر است و در آن عمل میکند؛ حال آنکه در مورد اخلاق مفهوم مُرال چنین است که نسبت به یک موقعیت یا عمل میتوان رویکرد یا تلقی مختلف (حتی متضاد) اخلاقی داشت و حتی اخلاق را میتوان دیکته کرد. البته ناگفته نماند که اتیک و اخلاق نسبت به هم بیگانه نیستند و وجوه اشتراک دارند؛ در نزدیکی این دو همین بس که آدمی ناگزیر به عمل به اخلاق- به این یا به آن- بهطورکلی است.
با ذکر نکات بالا، باز میگردیم به سعدی و بنی آدم.گلستان را اخلاق عملی و بوستان را اخلاق نظری دانستهاند. جایگاه غزل سعدی را نمیتوان در این دایره خالی دانست بلکه به واقع بینصیب ازعناصرآن دو نیست.
حکایتهای گلستان تجربهها و زیستههای واقعی و ممکن را با من و شما در میان میگذارند و ما در حکایتها با چیزهایی که در زندگانی بشر روی داده و میتواند پیش آید آشنا میشویم و با کاراکترها وکنش و تنششان ارتباط بر قرار میکنیم. سعدی طوری صحنه میآراید که ما را به گزینش وامیدارد. اما همچنان که در اوستا آمده، درگزینش آزادیم، اما شاعر نیز از یاد نمیبرد که تلویحا به نتیجه گزینش زنهار دهد:
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت خطایی معلوم نکردم، ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند؛ ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. پس قول حکما را به کار بستم که گفتهاند:
از آن کز تو ترسد بترسای حکیم
وگر با چُنو صد برایی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
در واقع سعدی در نثر خود ارائه گزینش میکند و درقسمت نظم هشدار کلی میدهد(انسان مسئول گزیش خویش است).
اگربا «بو» ی بوستان هم شروع کنیم، خصلت نظری این اثر به مشام میخورد و آن را از جنبه حضوری گلستان متمایز میکند. خصلت ادبی- نظری بوستان با اخلاق نظری گلستان چندان ارتباط ندارد. دیالوگ دربوستان با گلستان تفاوت دارد؛ نقش دیالوگ در بوستان تصحیحی و آرمانیکننده است:
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز
که بودش نگینی به انگشتری
فرومانده در قیمتش مشتری
بفرمود بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
فتادند در وی ملامت کنان
که دیگر به دستت نیاید چنان
مراشاید انگشتری بینگین
نشاید دل خلق اندوهگین
برخوردهای اشخاص درحکایت گلستان بیشتر محوراجتماعی دارد و دربوستان این امریک موضوع غالبا فردی است، حتی آنجا که پای دیالوگ به میان میآید. یکی از خصوصیتهای غزل سعدی آن است که در بسیاری از آنها اندیشه جزء(عشق، دوستی و ...) با پیشرفت بازنمایی ادبی موضوع غزل، از فردیت خود فرا میرود، به کل میگراید یا با آن ادغام(عجین) میشود:
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من وتو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدهست روی عذرا را...
در این ابیات، بیتابی و ناشکیبایی درپیش یار، به دوستان تسری داده شده است و تشبیه یار به سرو لب جوی، جای خود رابه شمایل خوش ترکیب و زیبایی شکیبایی رُبا میدهد. نیزدر بیت چهارم با بیان اینکه ندیدن رخ زیبا، خطاست، به زیبایی، خصلت کلیتری میبخشد و در نهایت ماجرای فردی در غزل را به مورد وامق و عذرا استناد میکند که درواقع شمول موضوع را فراگیر میکند.