جایی که فیلمهای «زیبایی آمریکایی» و «توفان یخ» ساخته شدند، هرچند فضای این فیلم با فیلمی مثل زیبایی آمریکایی کاملا متفاوت است. در اینجا هر روز صبح با بلند شدن از خواب و رفتن به سوی خوردن قهوه و دلتنگی و ملال روزانه بهوجود رؤیای آمریکایی تردید میکنید.
این روزها شاید نگاه دوباره به تحقق رؤیای آمریکایی هسته بسیاری از فیلمها را میسازد. فیلم پر از لحظات غم انگیز، دلگیر و حتی خندهدار است؛ لحظات خندهداری که بهسختی میتوان آنها را در دل یک خانواده از هم پاشیده تصور کرد و ترفند مناسبی برای ایجاد حال و هوایی دوگانه در فیلم است. از سویی این درهمآمیختگی طنز و لحظات دلگیر اشارهای به حال و هوای نوجوانانی است که کاراکترهای محوری فیلم هستند.
نویسندگان فیلمنامه لایم لایف، درک و استیون مارتینی بهکمک یکدیگر فیلمنامه خوب و منسجمی براساس تجربیات دوران دبیرستان خود نوشتهاند.
کاراکترهای اصلی فیلم نوجوانانی هستند که با خانوادههایشان در این منطقه زندگی میکنند و فیلم بهطور موازی به وضعیت این 2 خانواده و مشکلات موجود در روابط اعضای آنها میپردازد؛ هرچند در لحظاتی مشکلات خانواده دختر را پررنگتر نشان میدهد. در لایم لایف ریشههای ناراحتی و ناخوشی و دلتنگیهای دائمی در اعضای یک خانواده بهخوبی تحلیل میشود.
درامی که در لایم لایف شکل میگیرد، بسیار قوی و پر ماجراست و کشمکشهای موجود در آن بهاندازهای است که میتواند در زمانی دو برابر لایم لایف ادامه پیدا کند. شخصیتپردازی کاراکترها و شکلگیری انگیزه رفتارشان در عین پیچیدگی و ابهام در ظاهر رفتارشان بهخوبی پرداخت شده و مخاطب به راحتی میتواند به شخصیتها نزدیک شده و علت کنشها و واکنشهایشان را درک کند.
قهرمان داستان، اسکات (با بازی روری کالکین ) نوجوان 15سالهای است کهرؤیاهایش در رویارویی با واقعیت در هم میشکند. برادر اسکات، جیمی بهدلیل ترک ارتش در خانه مانده و مادر او انگار همیشه از چیزی ناراحت است. تاثیرگذارترین لحظات فیلم مربوط به میکی، پدر خانواده با بازی خوب الک بالدوین است. او دلال معاملات ملکی است و رابطه خوبی با همسرش ندارد و زندگی آنها در حال از هم پاشیدن است. میکی، مردی هوس باز است که دائم و بهطور پنهانی به همسرش خیانت میکند. اسکات به دوست دوران بچگیاش آدریانا ( با بازی اما رابرتز) که در همسایگی آنها زندگی میکند، علاقهمند میشود. آدریانا هم درگیر مشکلاتی شبیه اسکات است. پدر و مادر او هم با هم سازگاری نداشته و در آستانه جدایی قرار دارند.
بازیگر نقش مادر آدریانا شخصیت تند و تیز و هیجانی این کاراکتر را در طول دعواهای خانوادگی بهخوبی شکل میدهد. رنج روحیای که نوجوانان این فیلم ( اسکات و آدریانا) دچار آن هستند و ذهنیات و فکرهای درونی آنها، آنقدر خوب تصویر شده که کمتر در فیلمهای آمریکایی به نمونهای مشابه آن بر میخوریم. عشق بین آدریانا و اسکات بسیار لطیف و ایدهآل است و آنقدر عمیق که رنجآور میشود. در رابطههای عاطفی جوانان که تاکنون در بسیاری از فیلمها دیدهایم کمتر رابطه احساسی شبیه این رابطه سراغ داریم.
فیلم لایم لایف با همین اوج و فرودها، کشمکشها در روابط کاراکترها و تحلیل مشکلات موجود در فضای خانواده کاملا تماشاچی را درگیر خود میکند. روند روایت درام در سراسر فیلم با وجود لحظات دلگیر در ترکیب با لحظههای کمدی به شکل دلنشینی پیش میرود. اغلب بازیها خوب ازکار در آمده، بهخصوص بازی الک بالدوین که توانسته نقش پدر اسکات، روکی را درخشان بازی کند و این نقش میتواند یکی از ماندگارترین بازیهای این بازیگر موفق باشد. او در خلق این کاراکتر کاملا طبیعی رفتار میکند و بهنظر میآید بسیار راحت با نقش ارتباط برقرار کرده است.
ساختار درخشان فیلم، دیالوگهای تاثیرگذار و یادآوری نوستالژیک حال و هوای دهه70، جزئیات قدرتمندی است که در مجموع لایم لایف را تبدیل به فیلمی دیدنی و پر از لحظات گذرای طنزآمیز کرده است.قاببندی تصویرها بهخصوص در لحظات گفتوگوی دو نفره و قطع از تصویر یک کاراکتر به دیگری (شاتهای ضربدری) هرچند به شیوههای معمول سایر فیلمها انجام شده اما بسیار زیبا و از جهاتی متفاوت است.
زاویه دوربین در این تصویرها در هنگام نشان دادن هر کاراکتر با سایر فیلمها متفاوت است. در اغلب این گفتوگوها، شاتهای ضربدری از زاویه دوربین به شکلی مایل و اریب استفاده شده که خود حاوی مفاهیمی است که ارتباط دقیقی با محتوای فیلم دارد. روابط افراد در این فیلم بهخصوص درون خانواده بسیار آشفته و نابسامان است و حتی زمانی که ظاهرا همه چیز مرتب است روابط درونی کاراکترها دچار مشکل است و انگار چیزی خوب پیش نمیرود. این زاویههای کج در فرم ساختاری فیلم استفاده خلاقانهای از تکنیک در جهت نشان دادن همین مشکلات درونی آدمها در روابط شخصی شان با یکدیگر است.
تدوین فیلم هرچند در بسیاری جاها خلاقانه انجام شده اما گاهی استفادههای ناشیانه از قطعهای پرشی در جاهایی که لازم نیست به ساختار فیلم لطمه میزند. تصویرهای پایانی فیلم بسیار زیبا و تحسینبرانگیز است. درک مارتینی در انتهای فیلم نماهای درشت و نزدیکی از صورت گریان اسکات ( قهرمان فیلم)، نشان میدهد این تصویرها آنقدر هنرمندانه و بیسابقه است که انحنای اشکهای اسکات را در حالی که به مژههای او آویزان است میبینیم.
این تصویرهای درخشان و زیبا نشان میدهد که با این نوع دکوپاژ و در این لحظات
به وسیله نمای نزدیک و درشت از صورت یک انسان چه مفاهیم شاعرانهای میتوان خلق کرد و این تنها نمونهای از قابلیتهای تصویری سینما و دانستن دانش سینمایی است که اغلب با استفاده غلط در بسیاری از تصاویر از دست میرود (تصویرهای تلویزیونی نمونه خوبی برای هدر دادن این قابلیتها به شمار میروند). تصویر این اشکها باعث میشود که کاراکتر اسکات نوجوان کاملا از کلیشه نوجوانان دهههفتادی خارج شود.
به جز این تصاویر در مجموع، ترکیب درام و ساختار لحظهبهلحظه لایم لایف دیدنی است. پیچیدگیهای روابط کاراکترها تا بازی تکتک آنها بهخصوص بالدوین و همینطور طراحی صحنه چشمگیر، فیلمبرداری درخشان کار و تصاویر با دامنه بسیار باز( با لنز واید ) سبب شده، فیلم به اثری بهیادماندنی در محتوا و ساختار تبدیل شود. این فیلم در نخستین نمایشهایش در جشنواره تورنتو با استقبال خوبی از سوی تماشاگران روبهرو شد و توانست جایزه بهترین فیلم از نگاه منتقدان را دریافت کند.
نیویورکتایمز