همشهری آنلاین: سالهاست که از مدیران و استادان کتابداری در ایران و جهان میشنویم (و در رفتار برخی کتابداران دغدغهمند نیز میبینیم) که کتابخانههای عمومی از کارکرد سنّتی خود عبور کرده و اکنون دیگر خدمات کتابخانهای منحصر به برخی الگوهای کهنِ خدمترسانی مانند امانت منابع مکتوب به اعضا نیست.
1. کتابخانه، فراتر از ماده و مکان
سالهاست که از مدیران و استادان کتابداری در ایران و جهان میشنویم (و در رفتار برخی کتابداران دغدغهمند نیز میبینیم) که کتابخانههای عمومی از کارکرد سنّتی خود عبور کرده و اکنون دیگر خدمات کتابخانهای منحصر به برخی الگوهای کهنِ خدمترسانی مانند امانت منابع مکتوب به اعضا نیست. این «تغییر» و «گذر از وضعیت پیشین» ـ حتی اگر در سطح نظریه مانده و به مقام تحقق نرسیده باشد ـ مانند هر تغییر بنیادین دیگر، صرفاً رخدادی تاریخمند نیسـت که در زمان و مکانی تاریخی اتفاق بیفتد، بلکه به نوعی تفسیر و فهم جدید از رابطه انسان خردمند با جهان پیرامون اشاره دارد؛ رابطهای عمیقاً فرهنگی و زیباییشناختی که پرده از نسبت جدید «انسان» (در اینجا عضو کتابخوان و کتابدار) با «دیگری» (در این جا کتاب و کتابخانه) برمیدارد، و چنین است که بر این اساس، عناوین دیگری مانند «مکان»، «فضا»، «عضو»، «خدمت»، «ردهبندی»، «مجموعهسازی»، «فهرستنویسی»، «دانششناسی»، «سواد اطلاعاتی»، «منبع کتابخانهای»، «کتابداری» و حتی مفهوم «متن» و «خواندن» نیز دستخوش تغییرات مفهومی و مصداقی شدهاند یا بزودی میشوند.
فهم واقعبینانه این تغییر، که همزمان فراتر از آرزوی مدیران فرهنگی و نیز دلخوشیِ نظریهپردازانه استادان کتابداری است، ما را در موقعیتی قرار میدهد که بگوییم این تغییر فقط یک ایده ادراکی نیست؛ یک دعوت، شعار، پروژه، برنامه و اقدام مدیریتی نیست؛ یک ضرورت و نیاز است. مسأله این است: بودن یا نبودن «کتابخانه» به عنوان فضایی خاص (میگوییم «فضا» و نمیگوییم «مکان»)، لزوماً دل در گرو فاعلیّت و فردیّت آدمیان (همان فرایند «از ناخوداگاه به خودآگاه رفتن» در روانشناسی فروید و یا فرایند «از کهنالگوی سایه به روشنا رفتن» در روانشناسی یونگ یا ایده «بودن برای خود» در اگزیستانسیالیسم سارتر) ندارد، بلکه با مردم با وصف «عمومیت»شان ـ چنان که مثلاً در تعبیر «نهاد کتابخانههای عمومی کشور» متجلی است ـ سروکار دارد. فردیّت، خود، خصلتی عمیقاً اجتماعی دارد و کنش ـ واکنشهای اجتماعی، آن را تکمیل و صورتبندی میکند. توجه کنیم که «فضا» در این جا اعمّ از فضای فیزیکی است؛ یعنی پیوستاری است نامحدود که هم موجودیت فیزیکی دارد و هم سازنده ارتباطات میان اشیا و سپس معانی و مفاهیم است؛ یعنی هم صورتی طبیعی و واقعگرایانه دارد و هم نمادآفرین و معناساز است.
۲. پرسش از «خواندن»
وقتی کتابخانه را در قامت فضا (نه صرفاً مکان) ببینیم و بکوشیم آن را به عنوان ابزار «گفتمان فرهنگسازی» برای عامه تصویر کنیم، در این صورت آن را از سلطه برخی گرایشهای مرسوم علمی و اجرایی خارج کردهایم و علیالقاعده لازم است در اعتبار یا دستکم اطلاق بسیاری از مفاهیم پیشین تردید یا تشکیک کنیم و تعریف جدیدی از آنان ارائه کنیم. یکی از این مفاهیم، چنانکه گفتیم، «خواندن» است.
پرسش این است که در کاربرد جدید کتابخانه، خواندن به چه کار میآید. پاسخ به این پرسش البته متوقف است بر درکی که ما از مفهوم خواندن داریم. صاحبنظران و علاقهمندان به حوزه مطالعات خواندن ـ که تعداد آنان در میان استادان دانشگاه در ایران بسیار اندک است ـ معمولاً خواندن را فرایندی شناختی میدانند که در جریان آن از نمادهای نوشتاری (آنان معمولاً «متن» را صرفاً همان «نوشته/ماده خواندنی» میدانند!) به منظور استنتاج و درک پیام، رمزگشایی میشود. اگر چه این معنا از خواندن، به دلیل ابتنای آن بر شناخت و کشف پیام، از مرز انباشت اطلاعات و افزایش کمّیِ سواد اطلاعاتی فراتر میرود و به همین دلیل از مفهوم صرف «کتابخوانی/مطالعه» نیز فاصله میگیرد و حتی واجد نوعی تفکر انتقادی نیز هست، اما هنوز از توجه پدیدارشناسانه به خواندن دور است؛ توجهی که مبنای آن تجربه زیسته و سوبژکتیو آدمهاست. ما در این توجه پدیدارشناسانه میخواهیم هر آنچه را تجربه میکنیم (تجربه به معنای امکان شهودیِ فهم اشیا در اندیشه هوسرل، نه به معنای مطلق فاهمه بشری در تفکر کانت) ـ چه موجود باشد و چه نباشد ـ موضوع آگاهی خود قرار دهیم. در این تفسیر، ما مفاهیم و موجودات زیست ـ جهان را بر مبنای نظریههای مرسوم و پیشفرضهای اثباتنشده فهم نمیکنیم، بلکه این امکان را به آنان میدهیم که خود را چنانکه هستند (به تعبیر ادموند هوسرل: «خود اشیاء») بر ما پدیدار کنند. در واقع، ما در این تفسیر، آن پیشفرضها را در حالتی از تعلیق و، به اصطلاح پدیدارشناسان، در «پرانتز/ اپوخه» (bracketing) میگذاریم و، در نتیجه، مفاهیمی مانند خواندن و کتابخانه را بازتولید میکنیم اما نه بر اساس آنچه از پیش میدانیم. این روش، هم جزماندیشی و تصلب اصحاب آکادمی را کاهش میدهد و هم تکراریبودن رفتار برخی مدیران را. از قضا، نمونه این «در پرانتز گداشتن» را ما در عمل کتابخوانی انجام میدهیم و شخصیت غیرمصنوع و واقعی داستان را در تعلیق قرار میدهیم تا بتوانیم با شخصیت برساخته داستانی ارتباط برقرار کنیم و از متن لذتی زیباییشناسانه ببریم.
بر اساس نگاه پدیدارشناسانه به خواندن، رابطه انسان/فاعل شناسا/کتابخوان/عضو (به عنوان یک سامانه زنده) با محیط پیرامونش (مثلاً کتابخانه یا هر محیط عمومی دیگر و یا حتی خود کتاب) یک رابطه خشکِ یکسویه و صرفاً علّی نیست، بلکه رابطهای واقعاً دوسویه است؛ مثلاً کتاب در انسان تآثیری شناختی بر جای میگذارد و انسان نیز، با شرکت در فرایند فهم و ادراک محتوا، در آن تأثیر میکند. رابطه دیالکتیکیِ سهلِ ممتنعی میان انسان و محیطش وجود دارد؛ بنابراین، فقط متعلَّق شناسایی (کتاب) نیست که معنا را تبیین میکند، بلکه فاعل شناسا (کتابخوان) نیز در آن دخالتی جدی دارد. مثالی بزنیم: اگر فهم این کتاب برای من دشوار یا آسان جلوه میکند، این دشواری یا آسانی فقط وصف کتاب نیست، بلکه وصفی است که در ارتباطش با من مطرح است؛ یعنی منِ خواننده در هسته فرایندی قرار دارم که فهم یک کتاب نسبت به او آسان و نسبت به کتاب دیگر دشوار به نظر میرسد؛ یعنی دشواری و سهولت متن (هر متنی و نه فقط متن مکتوب) نه مطلقاً ابژکتیو است و نه مطلقاً سوبژکتو، بلکه در ارتباطش با فاعل شناسا (خواننده) آشکار یا مخفی میشود. همه این مسائل، این فرض بنیادین را با خود دارد که اولاً «کتاب» ـ به مثابه یکی از مصادیق متن ـ شیئی فرهنگی و فرامادّی است و ثانیاً «خواندن» نیز نوعی مشارکت فعال در فرایند فهم متن است که نویسنده در یک سو و خواننده در سوی دیگر آن قرار دارد. این فرایند، در این تفسیر جدید و کموبیش فلسفی از خواندن، البته فرایندی بینالاذهانی است: خواننده، خود، به بخشی از متن بدل میشود و با آن به وحدتی نوعی میرسد.
این تفسیر از خواندن، ضمناً پاسخ به پرسش «خواندن به چه کار میآید؟» را نیز در خود دارد؛ یعنی بر ما آشکار میکند که خواندن، به عنوان عملی که «میتواند» در کتابخانه اتفاق بیفتد، فقط مواجهه دیداری با متن مکتوب نیست، بلکه ترکیبی همگون از فضا، مکان، گرایشها و پسندهای فرد خوانا به علاوه فرایند و امکانات فهم و پیشنهاد متن توسط «دیگری» (کتابخانه/کتابدار) است که ما را در وضعیتی قرار میدهد که در آن وضعیت، پرسش فوق پاسخهایی متعدد و متکثر مییابد؛ پاسخهایی که دیگر کتابخانه را جغرافیایی اداری نمیداند که گروهی از کارمندان در آن «اشتغال به انجام کاری روزمره» داشته باشند. درست است که این تفسیر، به امر روزمرّه به مثابه پدیدار توجه وافر دارد، اما در ذات خود از تکرار، محافظهکاری و تندادن به وضع یکنواخت میپرهیزد. در واقع، امر روزمره یک مفهوم است، در حالی که روزمرّگی اصطلاحی است که وضع سلبی موجود را تبیین میکند و اغلب خصلتی تکرارشونده و ملالانگیز دارد. توجه پدیدارشناسانه به امر روزمره و ـ همزمان ـ فرارفتن از روزمرّگی، مستلزم فهم و پذیرش رابطه امر مادی (مکان کتابخانه/کمیّت کتابخوانی) با امر غیرمادی (فضای کتابخانه/کتابخوانی به مثابه تجریه زیسته) و، در نتیجه، تغییر شرایط خواندن و شرایط کار در کتابخانه است. به نظر، یکی از ثمرات منطقی این پذیرش، گریز از روزمرّگی خواندن است و این که کتابخانه به مثابه فضا، محل زیست و دستیابی به هویت جمعی است، نه لزوماً محل خواندن متن مکتوب. کتاب را در خانه و در خلوت فردی هم میشود خواند. کتاب خواندن ـ که با خود خواندن تفاوت مفهومی دارد ـ تنها میتواند خلوتآرا و تسکیندهنده دردهای اجتماعی و فرهنگی عده معدودی «کتاب خوان» باشد، اما کتابخانه باید به فریاد همه مردم برسد. اشتباه نشود؛ منظور ما به هیچ وجه دستبرداشتن از کتاب نیست. منظور این است که نه کتابخانه را به کتاب منحصر کنیم و نه خواندن را به متن مکتوب.
در تفسیر جدید از کتابخانه، این عضو/اعضاست که به کتابخانه معنا میدهد نه کتاب. این ارتباطات و نقشهاست که برای کتابخانه جایگاه میآفریند، نه قفسه و درجه کتابخانه. حتی معنای توسعه سواد اطلاعاتی، که میگویند کارکرد طبیعی کتابخانه است، صرفاً این نیست که با دانش رسمیتیافته در کتاب مرتبط باشد. این جا سخن از «شکل دیگر خواندن» است. معنای رایج و مرسوم از خواندن، مواجههای فارغانه، لذتمندانه و در مسیر یادگیری عمومی است، اما خواندن بهعنوان شاخصهای فرهنگساز، فراتر از مطالعه است و به همین دلیل است که میگوییم محدود به عده خاصی نیست. خواندن، بهویژه برای انسان امروز، خودِ زندگی است. آن که میزید، میخواند؛ باسواد باشد یا بیسواد. در کتابخانه زندگی همه هرروز در حال رمزگشایی از متنهای ریز و درشتاند. هر کس متن خود را پیش رو دارد و در این رمزگشایی، بر خود پدیدار میشود. همه آنان که «هستند»، خوانندگان کتاب جهانند؛ خوانندگان متن هستیاند؛ خوانندگان متن وجود خودند.
اگر خواندن تکویناً چنین است و اگر کتابخانه به ماهیت جمعی فرهنگ اشاره دارد و فرونشاننده نیازهای اجتماعی است و اساساً اگر فرهنگ در پی حل مسأله جمعی است، پس کارکرد اجتماعی کتابخانه عمومی ـ به وصف عمومیّتش ـ باید چنان محقق شود که: باری از دوش زندگی مردم بردارد، به توانمندی آنها بینجامد، نظم اجتماعی بسازد، خودآموزی مردم را تسهیل و ممکن کند، آنان را به آن سوی «حرف و صوت و گفت» ببرد، علایق مختلف را در کنار هم قرار دهد، اطلاعرسانی کند، مهارت ادامهدادن در مشکلات را به مردم بیاموزد، گروهآفرینی کند، پاسدار «سرمایه اجتماعی» باشد، ارتباط با «دیگری» را به عضو یاد دهد، خاطره بسازد، تجربه بیافریند، خلّاق باشد (در اراده خدمات مبتنی بر مکان و فضا)، اجتماعپذیری ایجاد کرده و روبط جمعی را تسهیل کند، هیاهومسلک نباشد و آرامش و دلگرمی به بار آورَد، واقعیتهای مشترک حوزه بومی خود را بیغرض و مرض و خردمندانه بفهمد و آنها را جایگزین باورهای شخصی کند، ترویجکننده باشد نه ارائهدهنده «شو» و آمارهای ظاهری، به عنوان رابط واقعی میان مردم و مسئولان عمل کند، به کتاب به عنوان رسانه تأثیرگذار بر «رفتار» مردم بیندیشد، اندیشه را نقد کند نه اینکه فقط رونمایی کند، هنجار بسازد و اطلاعات مورد «نیاز» مردم را، بدواً و بیدرخواست قبلی، در اختیارشان قرار دهد.
این ثمرات و مطالبات از کتابخانه عمومی، رؤیاپردازی و تعلیق به محال نیست و وجود برخی تجربههای جهانی و ایرانی، فعلیّت و شدنیبودن آنها را تأیید میکند. اما توسعه و تکمیل آنها، بویژه در فضای ایرانی، آنگاه محقق میشود که از آنچه اکنون هستیم، نظراً و عملاً، فراتر برویم. در این مسیر، همه چیز از تغییر نگرش آغاز میشود؛ از پرسش روشمندانه، همدلانه و آگاهانه از وضع موجود و توسعه نقادانه داشتهها. در این صورت است که میتوانیم امیدوار باشیم که کتابخانه بتواند بر تصمیمگیریهای عمومیِ مربوط به کیفیت کلیِ زندگی در جامعه تأثیر بگذارد و اتفاقی فرهنگی را در حوزه عمومی باعث شود.
۳. دانشگاه، کتابدار، مدرسه
در پایان این یادداشت به سه نکته اجمالی اشاره میشود که میتوان آنها را از جمله موانع تحقق ایده «کتابخانه به مثابه مرکز اجتماعی» دانست که ضمناً باعث میشود بحث در باب پرسش «خواندن به چه کار میآید؟» نیز در محاق بماند و به گونهای شایسته طرح نشود.
نخست، کمتوجهی به تمایز فنی و مفهومی میان مکان و فضاست که خود در ذیل آسیب «کارآمد و کاربردی نبودن پژوهشها» قابل طرح است. متأسفانه در پژوهشهای ایرانی در حوزه کتابداری و اطلاعرسانی، به مفهوم «کتابخانه به عنوان مکان/فضای اجتماعی» چندان پرداخته نشده و حدود و ثغور آن تبیین نشده است و چه بسا یکی از دلایل اعجاب برخی کتابداران از الزام آنان به انجام فعالیتهای ترویجیِ کتابمحور، وجود همین کاستی و آسیب در عملکرد آموزشی و پژوهشی در دانشگاه باشد. طرح چنین موضوعاتی در نشریات دانشگاهی هم میتواند در حکم مبادی معرفتیِ ورود انواع دانشهای مرتبط با حوزه کتاب و کتابخوانی به حوزه عمومی باشد و هم رابطه میان نظریه و عمل را در این بحث نشان دهد. در حال حاضر، ما در بخش نخبگانیِ این بحث با نویسندگانی مواجه هستیم که بیش از آنکه کارشناس و تحلیلگر حوزه کتابخانه باشند، صرفاً نظریهپرداز و آسیبشناساند و کموبیش در فضایی کلی و انتزاعی به سر میبرند. این بحث البته موضوعی میانرشتهای است و نیازمند حضور استادان رشته معماری، جامعهشناسی، ارتباطات، روانشناسی، مطالعات فرهنگی، مردمشناسی و فلسفه در کنار استادان رشته علم اطلاعات و دانششناسی است. به نظر میرسد کانون پژوهشها در این موضوع باید توجه به این نکته باشد که کتابخانه را نه به عنوان یک وضع و عامل مستقل، بلکه به عنوان رابطهاش با دیگر عناصر فرهنگساز ببینیم؛ برای نمونه، روانشناسان میتوانند به این موضوع بپردازند که مفهوم مزیت عاطفیِ بودن/ زیستن در یک «مکان دلخواه و انتخابشده» و «دلبستگی به آن» چگونه میتواند رابطهآفرین، معناساز و شخصیتپرور باشد، یا جامعهشناسان میتوانند نقش کتابخانه را به عنوان یک متغیر وابسته به عناصر فرهنگ عامه بررسی کنند، یا اهل فلسفه میتوانند، به جای تشقیق شقوقهای بیحاصل ذهنی و تکرار مکررات و شرح چندباره موضوعات، مفهوم خواندن و چرخه فهم متن را، بهسان نکتهای انضمامی، موضوع پژوهش خود قرار دهند.
نکته دوم نقش بسیار مهم کتابدار است. با توجه به آن «تغییر بنیادین» که در مقدمه این یادداشت به آن اشاره شد، جایگاه و وظیفه عقلانی ـ اخلاقی کتابدار نیز گسترش مییابد و از محدودههای ثابت پیشین (مثلاً سازماندهی منابع و پاسخگویی به پرسشهای مراجعان) خارج شده و بسیاری از مهارتهای ذهنی را نیز شامل میشود. کتابدار، در این وضع جدید، به مطالبات مردم خط و جهت میدهد و حتی مطالباتی جدید برای آنان ایجاد میکند. چنین است که میتوان به جای «خواندن» در پرسش مرکزی این یادداشت، «کتابدار» را گذاشت و پرسید: کتابدار به چه کار میآید؟ و سپس موقعیت حساس او را به عنوان «مشاور امین» یادآور شد. به نظر، یکی از نتایج پذیرش تغییر بنیادین مذکور در مقدمه این یادداشت میتواند عدم الزام به رعایت تناسب میان کار در کتابخانه و تحصیل در رشته کتابداری باشد؛ موضوعی که حتی گاهی شکلی از انحصارگرایی صنفی به خود میگیرد که در حال حاضر به نوعی آفت آموزش عالی ایران بویژه در دوره تحصیلات تکمیلی و گروههای مربوط است.
نکته پایانی، موضوع تعلیم و تربیت رسمی و رابطهاش با کتابخوانی است. این رابطه، که در حال حاضر به فردی در حال احتضار شبیه است، مهمترین حلقه مفقوده نسبت میان خواندن و حوزه عمومی است که جای بهشدت خالی آن سالهاست پیش چشم همه ماست. محدودیت فضا و امکانات کتابخانههای عمومی از یک سو و گستردگی و تنوع کمّی و کیفی دانشآموزان از سوی دیگر باعث شده است بیبرنامگی نهاد رسمی تعلیم و تربیت در ایران (آموزش و پرورش) به چشم بیاید و جورکشیِ مراکزی مانند نهاد کتابخانههای عمومی کشور و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نتواند پاسخگوی نیاز این خیل عظیم باشد. در این حوزه نه توان اجرایی ما همسنگ و هماهنگ با آرمانهای فرهنگی است و نه آن آرمانها چندان وارد بخش روش و برنامهریزی راهبردی شدهاند. تصور کنید مخاطبان بالفعل کتابخانههای عمومی، دوازده سال و یکجا، در محلی به نام مدرسه جمع باشند و آنگاه مهمترین نگرانی ما حلّوفصل آن نوع از مسائل آموزشی باشد که اغلب به مهارت نمیانجامد و با زندگی و فرهنگ نیز نسبت چندانی ندارد. در حالی که اساس «خواندن خلاقانه» از مدرسه آغاز میشود، کتابمداربودنِ محتوای کتابهای درسی، بیتوجهی به زمانشناسی و غفلت از شناخت نیازهای اصیل بچهها، دردمندان این عرصه را با این پرسش مواجه میکند که براستی خواندن به چه کار میآید؟
سیدباقر میرعبداللهی
پژوهشگر فلسفه و معاون برنامهریزی، پژوهش و فنّآوری اطلاعاتِ نهاد کتابخانههای عمومی کشور
نظر شما