ناقدان این نظریه معتقدند که نظریه عرفیشدن (دین) برآمده از تحولات خاص جوامع دینی(مسیحی) غرب بوده و لذا در آن سامان امری لازم و حتی گریزناپذیر به نظر میآمده است؛ اما عمومیتدادن آن به جوامع غیرغربی امری شتابزده و غیرمنطقی بهنظر میآید.
از اینرو، ساختار دینی جوامع اسلامی، نیازمند بررسی و شناخت و تحلیل از نوع دیگری است که متاسفانه در گستره جامعهشناسی دین در غرب شکل نگرفته است.
مطلب حاضر ردیهای است بر نظریه عرفیشدن در تشیع و اثبات این امر که نظریه دینی در اسلام با فرایند عرفی شدن مخالف است.
با عینیتیافتن نظریه عرفیشدن در غرب و عرفیشدنِ دین مسیحیت که به خاطر نقصانهای دین کلیسایی در مواجهه با دگرگونیهای دنیای جدید به وقوع پیوست، جایگاه اجتماعی دین، مورد تردید و بلکه انکار بسیاری از متفکران مغربزمین بهویژه جامعهشناسان قرار گرفته است. آنان تلاش کرهاند تا این نظریه را که در جامعه غرب متولد شده و بسط یافته، بهعنوان یک نظریه جهانشمول، به همه ادیان تعمیم دهند.
دستاوردهای علمی و تکنیکی غرب که با گذر از مرزهای جغرافیایی، حضور خود را در کشورهای غیرغربی و از جمله جوامع اسلامی تحکیم کرده و با اقبال مردم این مناطق نیز مواجه شده، عدهای از نویسندگان سکولار را بر آن داشته تا تجدد غرب را بهعنوان الگوی برتر زندگی بشناسند و از پی آن، عرفیشدن را بهعنوان یکی از عناصر تجدد و سرنوشت گریزناپذیر همه ادیان معرفی کنند. بر این ایده، نقدهایی به شرح ذیل وارد است:
تفاوت امر قدسی و امر عرفی
نظریهپردازان عرفیشدن با تمایزافکندن بین امور قدسی و عرفی، قلمروهای خاصی برای هرکدام تعیین کرده و تداخل آن دو را غیرممکن میدانند. در این دیدگاه امور دنیوی ماهیتا با امور ماورایی و قدسی متفاوتاند و نهتنها امکان قدسیشدن امور دنیوی وجود ندارد بلکه بر عکس، امور قدسیای که وارد عرصه عرفی میشوند ارزش و قداست خود را از دست داده، کاملا عرفی میشوند؛ به دیگر سخن در عرصه طبیعت و اجتماع بشری، امر ماواری طبیعی و ماورای اجتماع بشری نداریم(1).
خاستگاه این پیشفرض، جامعهشناسی دین دورکیم است. در این دیدگاه، همه عقاید شناختهشده دینی دارای یک مشخصه و ویژگی بارز هستند که آنها را از هر نظام فکری و عقیدتی دیگر متمایز میسازد و آن ممیزه این است که عقاید دینی، جهان و اشیاء موجود در آن را به 2دسته مقدس یا قدسی و غیرمقدس یا دنیوی تقسیم میکنند. نکته اینجاست که بنیان دینشناسی دورکیم را دادههایی تشکیل میدهند که از مطالعه برخی قبایل بدوی استرالیا گرفته شده و سپس به همه ادیان تعمیم داده شده است. علاوه بر اینکه میان دین بومی استرالیایی با ادیان توحیدی هیچگونه اشتراکی نیست، به لحاظ روشی، واضح است که بهدستآوردن مدل تحلیلیای که بتواند معرف همه ادیان و معیار ارزیابی آنها قرار گیرد، تنها پس از مطالعه همه ادیان امکانپذیر میشود، نه مطالعه موردی روی یک دین خاص.
از سوی دیگر گرچه در ادبیات دینی ما مفاهیم و عناصر قدسی و عرفی وجود داشته و هر یک از بار معنایی خاصی برخوردارند ولی با تعریف مطرح شده در جامعهشناسی دین دورکیم، بسیار متفاوتاند و آنگونه تفکیکی که در دینشناسی دورکیمی بین عناصر قدسی و عرفی شده، هرگز بر تلقی دین اسلام از این امور منطبق نمیشود. در جامعهشناسی دین دورکیم عناصر عرفی کاملاً بیارتباط با عناصر قدسیاند، در حالی که همه آنچه وی بهعنوان ویژگیها و ارزشهای حوزه عرف برمیشمارد در دین اسلام که از نگاه وی متعلق به حوزه قدسی است، وجود دارد. در اندیشه اسلامی دو حوزه قدسی و عرفی چنان با هم مندمج هستند که تفکیک بین آن دو به روش دورکیمی کار عبثی به حساب میآید.
تمایز عقل و دین
نکته کانونی نظریه عرفیشدن، تحولات جدید و پیچیدگی زندگی مدرن است که این نظریه روشهای سنتی و دینی را برای اداره جامعه مدرن ناتوان میداند و بدین جهت، دین ناچار است که به حاشیه اجتماع رانده شود و حل مسائل جدید را به عقلای جامعه بسپارد.
این دیدگاه، از پیشفرض تقابل عقل و دین نشأت میگیرد. بحث تعارض علم و دین یا مدیریت علمی و دینی در همین راستا طرح میشود، چنان که برخی از عرفگراها معتقدند: مدیریت جامعه به واسطه علوم و فنون تجربی و تکنولوژی جدید صورت میگیرد، در حالی که آیات و روایاتی که مبین جزئیات این امور باشد، وارد نشده و اینها دستاورد عقل بشری است و نمیتواند دینی باشد. این پیشفرض از اساس باطل است زیرا منحصرکردن دین در مسائل نقلی، برخلاف مدعیات دین اسلام و به معنای نفی یکی از منابع مهم آن یعنی عقل است.
محوریت دینشناسی مسیحیت
یکی از مقولاتی که بهعنوان اصل موضوعی نظریه عرفیشدن به حساب میآید محور قرارگرفتن دینشناسی مسیحیت و تحولات دنیای غرب است. مدافعان این نظریه، آنچنان از فراگیری آن دفاع میکنند که گویا قواعد این نظریه همچون برخی از قوانین فلسفه تاریخ تلقی شده و بهطور جبری همه ادیان و جوامع را در بر میگیرد و بدینسان مسئله عرفیشدن که دنیای مسیحیت بدان دچار شده، سرنوشت حتمی همه ادیان و جوامع غیرمسیحی خواهد بود.
این در حالی است که دین کلیسایی تفاوتهای عمیقی با دین اسلام و بهویژه آموزههای شیعی دارد. از اینرو تصور سرنوشتی یکسان برای ایندو آیین از طریق الگوقراردادن مسیحیت، از منطق درستی پیروی نمیکند؛ چه، از سویی بسیاری از ضعفهای نظری مسیحیت از قبیل ضرورت دنیاگریزی، تعارض عقل و ایمان و... در اسلام وجود ندارد و از سوی دیگر بسیاری از ظرفیتهای اثباتی تشیع و اسلام مانع از عرفیشدن آن خواهد شد. برخی از این ظرفیتها عبارتند از:
1) تلفیق دنیا و آخرت: اسلام بر خلاف مسیحیت، دین زندگی است و دنیا و آخرت را در کنار هم میبیند. از منظر اسلام، آخرت از متن دنیا میگذرد و با دنیا، توشه آخرت فراهم میشود. زهد در اندیشه کلیسایی، به فاصلهگرفتن از دنیا و مظاهر طبیعت و انزواطلبی و خلوتگزینی در صومعه تعریف شده است؛ در حالی که زهد اسلامی در متن زندگی و روابط اجتماعی بوده و نهتنها با تعهد و مسئولیت اجتماعی و جامعهگرایی منافات ندارد بلکه وسیله بسیار مناسبی برای ایفای بهتر این مسئولیتهاست. اهمیت مسائل اجتماعی در اسلام تا حدی است که برخی از دینپژوهان غربی، اسلام را اساساً یک نظام سیاسی ـ اجتماعی تلقی کردهاند.
2) اجتهاد شیعی و تحولپذیری احکام الهی: اجتهاد در اسلام و جایگاه ممتاز آن درمیان علمای شیعه، به معنای پذیرش تحولات اجتماعی و تغییر شرایط زیستی بشر و به مثابه راهکار مهمی است که بهمنظور پاسخگویی به نیازهای متغیر انسانی، از طریق بهرهگیری مداوم از کتاب، سنت و عقل، با در نظر گرفتن عنصر زمان و مکان تعبیه شده است.
نقد نوسازی و عرفیشدن
یکی دیگر از دلایلی که عرفیگرایان برای ضرورت عرفیشدن تشیع اقامه کردهاند، ضرورت نوسازی است. یکی از علل این مسئله که نوشدن در غرب با فرایند دنیوی و عرفی، همراه بوده این است که دین مسیحیت، به خودی خود تحمل عقلانیت، علم گرایی و دیگر عناصری را که از لوازم توسعهاند، نداشت به همین جهت نیاز به جریان اصلاح در دین پدید آمد. اما با شناخت دقیق و تحلیل درست اسلام خواهیم دید که نهتنها تقابلی با مقوله نوسازی ندارد و این فرایند، به عرفیشدن آن نمیانجامد بلکه آموزههای آن بهعنوان بهترین مشوق و بسترساز نوسازی جلوهگری میکند. وجود عناصری چون اجتهاد، رعایت مصلحت، علمگرایی و... اسلام را برای تحول پذیری و هماهنگی با مقتضیات زمان و پاسخگویی به نیازهای جدید توانا ساخته است.
عقلانیت و علم ـ که از برجستهترین عناصر توسعهاند ـ در آموزههای شیعی از چنان جایگاهی برخوردارند که همواره باعث در خشش تشیع در طول تاریخ و پویایی آن در ساحتهای مختلف اجتماعی بودهاند. در حالی که همیشه بر اثر فشارهای بیرونی، از عرصه روابط قدرت سیاسی دور نگه داشته شدهاند(2).
اشکال اساسی ایدهای که بین اسلام و نوسازی تقابل میافکند و متعاقب آن از ملازمه بین نوسازی و عرفیشدن دفاع میکند، از جهت روششناسی است؛ یعنی تحلیل تکعاملی دگرگونیهای اجتماعی. در حالی که پدیدههای اجتماعی معلولهاییاند که تحتتأثیر عوامل مختلف بهوجود میآیند. عرفیگرایان در تأیید ادعای خود، به توسعهنیافتگی کشورهای اسلامی اشاره کرده و اسلام را بهعنوان عامل این فرایند معرفی میکنند، در حالی که پدیده توسعهنیافتگی کشورهای اسلامی همانند سایر پدیدههای اجتماعی، مولود عوامل گوناگونی است. مدعای یاد شده ـ که دین را عامل عقب ماندگی جوامع میپندارد ـ با واقعیات تاریخی ملل اسلامی نیز ناسازگار است. نگاهی گذرا به وضعیت مسلمانان و جوامع اسلامی در زمان اوج عقبماندگی غرب یعنی قرون وسطا، این حقیقت را بیشتر نمایان میسازد.
جامعهشناسان غربی در یک نگاه کلی، جوامع را به 2دسته سنتی و مدرن تقسیم میکنند و ویژگیهایی که برای جامعه سنتی و مدرن بیان میکنند منطبق بر وضعیت حاکم برجامعه غرب در دوران قرون وسطا و دوره سرمایهداری است. از نظر آنها همانگونه که در غرب قرون وسطایی، دین مانع پیشرفت به حساب میآمده، امروزه اسلام نیز در کشورهای جهان سوم چنین وضعیتی دارد. این درحالی است که در دوران قرون وسطا، وضعیت جامعه اسلامی بسیار متفاوت از غرب بوده و به تعبیر گوستاولوبون، مسلمین در نتیجه فکر باز و خیال آزاد بنای ترقی گذاشته و زود جلو رفتند و در اندکزمانی در معماری و سایر فنون و حرفهها، طی ترقیات علمی بدایعی به کار برده چنان که هر صنعتی که از زیر دست آنها بیرون میآمد در نظر اول ممتاز و معلوم میشد (3).
مرتبطدانستن تجدد و نوشدن با عرفیشدن، مبنای علمی درستی ندارد اما اگر پیشفرض یاد شده را در باب تقسیمبندی جوامع بپذیریم و بخواهیم فرایند توسعه را براساس آن تحلیل کنیم و الگوی تعریفشده غرب را مبنای نوسازی جامعه اسلامی ـ که همان توسعه تقلیدی است ـ قرار دهیم، تردیدی نیست که عرفیشدن یکی از پیامدهای آن است. نیز به گفته همیلتون «کشورهای غیرمسیحی یا غیرغربی تنها در صورتی عرفیشدن را تجربه خواهند کرد که صنعتیشدن آنها با غرب گرایی یا تجدد سبک غربی همراه باشد» (4).
پی نوشت:
1- جوادی آملی، عبدالله، نسبت دین و دنیا، بررسی و نقد نظریه سکولاریزم، ص88.
2- پارسانیا، حمید، علم سکولار و علم دینی، معرفت22، ص40.
3- گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدمحمد تقی فخرداعی، صص807-806.
4- همیلتون، ملکم، جامعهشناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، ص317.