کتابهای عتیقه و قدیمی نه تنها علاقهمندان کتاب که گردشگران را نیز به همان میزان به این منطقه کشانده است. بامدادان وقتی هنوز قطرات شبنم روی برگها نشسته است و هنوز نخستین نسیم، بال و پر کبوتران چرت زده بر بالای برجها را نوازش میدهد و مردم روستا هنوز از خواب هفت پادشاه بیدار نشدهاند، اگر گوشهایت را تیز کنی صدای خرناس آهستهای را خواهی شنید: صدای خرخر هزاران کتاب که درون قفسهها، جعبهها و کارتونها تنگاتنگ کناریکدیگر چیده شدهاند.
کتابها منتظر شروع یک روز جدید در رودو هستند. رودو روستایی است که 400 سکنه دارد. خانههای این روستا و تنها کلیسای خاکستری رنگ آن همگی از سنگ ساخته شدهاند. این روستا 400 فروشگاه کتابهای قدیمی و عتیقه نیز دارد. دورتادور روستا را دشتهای ناهمواری محاصره کرده که در زمینهای سفت و محکم آن پرندگان حواصیل دست و پاچلفتی قدم میزنند و مرغهای شکاری چشم به راه طعمهای کمین کردهاند.
رودو روستایی است در منطقه هاوت- لسه، درست وسط منطقه جنگلی اردین در بلژیک. حالا به صدای خرخر کتابها صدای ماغ کشیدن گاوها هم اضافه میشود، این صدا از اصطبل واقع در ورودی آخرین مزرعه این منطقه بیرون میآید.
اگر نعرههای درازگوش کنار اصطبل بگذارد میتوان صدای قدمهای کسی را روی سنگ ریزهها شنید؛ یک مرد جوان دروازه بزرگ و سبز رنگی را به روی یک انبار کاه یا بهتر بگوییم به روی یک انبار کتاب باز میکند؛ سپس کارتونهای موز را روی 2 میز بزرگی که به تازگی خود آنها را ساخته است برده و جنسهای خود را که شامل کتابهای تصویری و آشپزی است بساط میکند و زندگی آغاز میشود؛
در همان نزدیکی، در مغازههایی که هنوز پشت کرکرهها پنهان هستند یا درون رستورانهایی که نام آنها روی تابلوهای چوبی در باد آویزان است و یا حتی در ساختمان آجرنمایی که به بزرگی یک انبار کاه در انتهای خیابان واقع شده و در آن به تازگی 3 مغازه کتابفروشی تاسیس شده است. 2 تا از مغازهها که به هنر عتیقه اختصاص داده شده دارای کفپوش چوبی است که غیژ غیژ صدا میکند؛ یک بخاری دیواری و مجموعهای از آثار ادبی برگزیده نیز در آن به چشم میخورد. ماری آلیکس در حالی که مشغول مرتب کردن چند واژه نامه است میگوید:«اینجا یک چیز دیگر است».
او ادامه میدهد هر چند اینجا یک روستای کشاورزی است اما همیشه بساط مغازههای کتابفروشی و گالری هنری به راه بوده است. یک روز آنزلوت یکی از اهالی روستای رودو، روستایی که اغلب ساکنان آن برای پیدا کردن کار به شهرها مهاجرت میکردند، بهطور اتفاقی در روستای کوچکی واقع در مرز انگلیس با ریچارد بوث برخورد میکند.
ریچار بوث همان کسی است که سال1961 نخستین روستای کتاب در جهان را تاسیس کرد. آنزلوت با اشتیاقی وصفناپذیر و ارادهای محکم بازگشته و تصمیم گرفت که روستای رودو را نیز به یک روستای کتاب تبدیل کند. فکر آنزلوت همان قدر که ساده بهنظر میرسید شجاعانه بود. آنزلوت معتقد بود که گردآوری کتابهای عتیقه در این منطقه نه تنها دوستداران کتاب که گردشگران را هم جذب خواهد کرد، علاوه بر آن کتابهای عتیقه زمینه دیگر دادو ستدها را نیز در این منطقه فراهم کرده و آینده جدیدی را پیش روی رودو قرار خواهد داد.
فروشندگان کتاب از سراسر کشور به بازار کتاب رودو دعوت شدند و از آنجا که این اقدام مصادف شده بود با تعطیلات عید پاک سال 1984 لذا علاوه بر فروشندگان روی هم رفته 15 هزار علاقهمند کتاب نیز به سوی این منطقه سرازیر شدند. امروزه اوضاع و احوال رودو واقعا خوب است؛ آنقدر خوب که تمام منطقه از آن سود میبرد. طوری که تقاضا برای اتاق از حد ظرفیت این منطقه قدیمی تجاوز کرده است.
از طرفی هم چون رفتهرفته بر تعداد شهرنشینانی که این منطقه را برای ساخت ویلاهای برای گذران تعطیلات شان مناسب میبینند افزوده میشود به این ترتیب روزبه روز قیمتها بالاتر و بالاتر میرود. پاسکال گروگنارد هم درست 20 سال پیش از بروکسل به روستای رودو مهاجرت کرد. او صاحب یکی از فروشگاههای کتابهای عتیقه در رودو است. فروشگاه او پر از داستانهای پر ماجرا و فکاهی است.
گروگنارد که حالا رئیس فروشگاههای کتابهای عتیقه در روستای رودو است با ذوق و شوق میگوید: مردم که معمولا برای خرید کتاب به کتابفروشی میروند، به روستای رودو هم برای جذابیت کتابهایش سر میزنند با این تفاوت که مردم اینجا با همه اعضای خانواده شان میآیند، از مناظر زیبای رودو استفاده کرده و پیاده روی میکنند و اگر فرصت بود گپی زده و فنجان قهوهای هم نوش جان میکنند.
بازدیدکنندگان روستای رودو که تعداد آنها به 200 هزار نفر در سال میرسد از سراسر دنیا به این منطقه سفر میکنند، بهویژه در عید پاک که شروع تعطیلات است. در این زمان پیادهروها پر از میز میشود، جعبههای کتاب از درون مغازهها به خیابانها آورده شده و گوشه گوشه روستا به محل تجمع کتاب دوستان، هنرمندان و موسیقیدانان تبدیل میشود، البته کسانی هم هستند که تنها به خاطر کتاب نیست که به رودو میآیند؛ پیتر برونو یکی از این افراد است.
او اهل هلند است از 10 سال پیش تاکنون بهطور منظم با همسرش به این روستا سفر میکند تا در کتابفروشی میپ دوئین کمک کند. برونو، عاشق طبیعت است او میگوید: تپههای کم شیب منطقه اردین که روستاها همانند تکههای سیب درون خمیر کیک از آنها بیرون زده است یا رودهایی که مانند مار از لابهلای جنگلها در حرکتند - مثل رود لسه که نام این منطقه هم هست- یا پشت جنگلها که یک ملک یا یک باغ اربابی و شاید هم یک آسیاب قرون وسطایی پنهان شده همگی اینها موجب شهرت این منطقه شده است.
این گردشگر هلندی در ادامه میگوید: صبحها قبل از آنکه مغازه میپ دوئین باز شود من یک پیاده روی طولانی انجام میدهم. میپ مرغ و خروس هم دارد که من به آنها غذا میدهم و لذت میبرم از اینکه برای یک لحظه هم که شده، احساس یک کشاورز را داشته باشم. برونو به کتاب خواندن هم علاقه زیادی دارد و از دیدن کتابهایی که گردشگران به خاطر آنها از اقصی نقاط جهان راههای طولانی را پشت سر گذاشته و به این منطقه سفر کردهاند لذت میبرد.
برخی از کتابهای تصویری و رمانها گویا خیلی خسته شدهاند؛ شاید هم دلشان میخواهد کسی آنها را بخواند دیگر کتابها هم بهخصوص آنها که قدیمیتر بهنظر میرسند انگار دوباره چرتشان گرفته و گویا واقعا این صدای خرناس آنهاست که بامدادان وقتی هنوز قطرات شبنم روی برگها نشسته است به آهستگی از خیابانها شنیده میشود.
zeit.de