و گوشه حیاط نشستهاند که خداحافظی کنی، مزه قرابیه که زیر زبانت مانده باشد، یا نه، اگر حتی برای کوفته تبریزی لهله بزنی، آن سمت خیابان مشروطه چیزهایی است که تو را به خود میخواند. اول، حوزه علمیه است؛ حوزه علمیه تبریز. خودشان مدرسه خطابش میکنند، شبیه دیگر مدرسههای عظیم و تاریخی تبریز. یک راه سنگفرش بزرگ، تو را میرساند به بازار و این وسط تو نگاهت میافتد به حجرههای طلبهها، که چند سال در آنها زندگی میکنند و همین گذر کوچک برایت میشود یک سفر.
اینجا، تو در شاهراه ابریشم ؛ 1340 متر بالاتر از دریا ایستادهای.
*
تخممرغ و سیبزمینی قوت قالب بازاریان و باربرها است. از ساعت یازده به بعد، گشنگی به اهالی بازار غالب میشود.بعد که ناهار صرف شد یا بعدتر که تخم مرغ و سیب زمینی برایشان عصرانه شد؛ یاالله، یا الله گویان صدایت میکنند تا مبادا بارها بریزد رویت.
صدای نفسنفس زدنهایشان را حس میکنی، بس که خستهاند.
سقف تیمچه مظفریه؛با این که آجرکاری های این گنبدها جدیدند، گویای معماری قدیمی و خاص آن هستند
انگار همگی منتظر یک اتفاقند. هشت، نه ماه دیگر که سال 2010 میلادی برسد، معلوم میشود که بازارشان از طرف یونسکو به عنوان یازدهمین اثر جهانی ایران ثبت میشود یا نه؟آنها چند سالی است که منتظرند.
و تو دلشوره میگیری که سال 850 هجری کجا که بازار قیصریه در همین محل کنونی بازار ساخته شد و سال 2010 میلادی کجا؟! این همه سال گذشته است.
حالا بماند که چندین و چند بار بازار دستخوش تغییر شده و زلزلهها ویرانش کردهاند، اما حالا بازار فعلی ساخت زمان زندیه است و تو با طولانیترین بازار سرپوشیده جهان طرفی که سدههای زیاد عمر کرده است.
*
بازار بزرگ تبریز یک کیلومتر است. طاق و گنبد دارد، خانه دارد، تیمچه دارد؛ ابنبطوطه و مارکوپولو از آن رد شدهاند.
نور طبیعی از طریق روزنه ها و راسته ها ، سال های سال بازار را روشن نگه داشته است / عکس: دوربین نت
مدرسه دارد و مسجد و حمام. میگویند همینهاست که بازار را کرده محیط تجارت و زندگی اسلامی و شرقی و سیاحان را مدام به خود میخواند.
بازار تبریز آجری است. بعضی جاها دیوارهایش سنگی است و به طوسی میزند و مثل دیگر بازارهای ایران، بازار فرشش معروف است و هر فرشش برای خود جای بحث و بررسی دارد. از زمان هلاکوخان تا به الان تبریز به هنر قالیبافی اش معروف بوده و از همان دوران ایلخانیان، که تبریز محل تجمع هنرمندان بوده؛ نقاش ها نقش فرشها را خلق کردهاند و هنوز که هنوزاست، طراحان هنر پدران خود را دنبال می کنند و ریز بافتترین فرش ایران را میبافند.
به معماری بازار که نگاه میکنی، به فرشها که خیره میشوی، میدانی که هنوز در باره مکتب هنری تبریز چیزی نمیدانی.
بازار کفاشان هم معروف است و حسابی صادرات دارد. بوی چرم بازار تا کیلومترها آن طرفتر میرسد.
بازار جواهر هم که جای خود دارد و کم نیست در دست داشتن بخش عمدهای از اقتصاد منطقه شمال غرب.
در بازار تبریز هر حجره داری برای خودش شاگردانی دارد . شاگردها قبل از آمدن فروشنده ها مغازه را باز و کارها را راست و ریس می کنند / عکس : مهر
اینجا و آنجا، سر تیمچهها و گاهی کنار حجرهها، مردانی کنار چرخهایشان ایستادهاند و نان و سیبزمینی و تخممرغ و کره میدهند دست مردم.
*
بازار تبریز پیچ در پیچ است. دالانهای پیدرپی دارد. گاهی حجرههایش در دو طبقهاند، گاهی در سه طبقه.
همین است که 40 نوع صنف مختلف آنجا کار میکند و در کل بیش از 8 هزار مغازه دارد.
بازار از سمتهای مختلف به خیابانهای قدیمی میرسد که هر کدامشان ماجرا دارند برای گفتن؛ از خیابان شهدا گرفته تا شمس تبریزی و ثقهالاسلام و خاقانی.
بافت اصلیاش شمالی جنوبی و شرقی غربی است. ارتفاع آن شش متر است و عرض بازار متغیر؛ گاهی چهار متر، گاهی پنج متر و گنبدها که بارها فرو ریختهاند، یادگار معماری قدیم تبریزند.خیلیها میروند به تیمچه مظفریه ، همان بازار فرش فروشان و زل میزنند به گنبد آن که بزرگترین گنبد بازار آنجاست و صدای اذان که میپیچد در آن و نور که از درزها میافتد روی زمین؛ باید حتماً آنجا باشی.
*
بازار امیر، بازار کفاشان، راسته بازار، بازار حلاجان، راسته کهنه، بازار کلاهدوزان، بازار مسگران، بازار صنعتی، و.... اینها مهمترین تیمچهها و راستههای بازارند. دیگر زمان آن گذشته که در بازار مسگران فقط مسگر ببینی. گاهی میانشان یک مغازه لوکس فروش میبینی و در میان ادویه فروشان، فروشنده شامپوهای خارجی.
معماری بازار در تیمچه های قدیمی تر بیشتر قابل دیدن است . به طاقی های مسلسل بازار تبریز نگاه کنید / عکس : فارس
تیمچهها در وسط بازار است، معروفترینهایشان سه طبقه دارند. زیرزمین که انبار است. طبقه اول تجارتخانه است و طبقه دوم محل بیتوته و استراحت است و سراها محل تنفساند. گاهبهگاه بازار قطع میشود و به یک فضای بیرونی میرسد و چند متر آن طرفتر، دوباره شروع میشود. گاهی در دل این سراها دستفروشان چیزهای خوبی میفروشند و همین سراهاست که نور را میتاباند درون هر راسته.
حالا تو هستی و عمده فروشیها. خیلیهایشان به تو که مسافری، خرده نیز میفروشند و گاهی حتی مرام و لوطیگریشان نمیگذارد مسافر دست در جیبش کند به خاطر خریدهای کوچک، میگویند:« ای بابا، حاج خانم! اینها سوغات تبریزند. قابلی ندارند.»
*
از دیوارهای بازار که دور میشوی، عقبعقب که بروی، از مدرسه علمیه که بگذری، روی اسلحه ستارخان که دولا شوی، با تعجب که قلبت بتپد برای روزگارهای قدیم که این شهر پایتخت بوده، به مقبره الشعرا که برسی، در ایل گلی که شام بخوری، باز که عقبتر بروی و روی کاشیکاریهای جدید مسجد کبود دست بکشی، ماشین که تو را از میدان ساعت بگذراند، عقب عقبی سوار اتوبوس میشوی و تازه میرسی به تبریز. میدانی که یک ساعت گشتن فایده ندارد، باید ببینی و بشنوی، باید خوانده باشی که بتوانی در بطن شهر فرو بروی. که بدانی نبض هر شهر در بازار آن میتپد که باید مردمان را بشناسی که خود تاریخند.