همشهری آنلاین: حرفهای مسعود فراستی درباره فیلم جدید مارتین اسکورسیزی باز سروصدا راه انداخته و نام این منتقد توجهطلب را که بعد از «هفت» دیگر کمتر خبری از او شنیده میشود، بار دیگر مطرح کرده است. اما این نخستین بار نیست که فراستی با لحنی تند و آتشین، در حالی که سعی میکند خود را خیلی شکیبا نشان دهد، به فیلمی یا کارگردانی حمله میکند. اول فلش بکی بزنیم به بیش از یک دهه پیش.
حمله به «همشهری کین»
اسفند ۱۳۹۱ مجله «۲۴» در شماره ۴۲ خود پروندهای با عنوان «فیلمهایی که دیگر بزرگ نیستند» درآورد درباره فیلمهایی که زمانی جزء شاهکارهای مسلم تاریخ سینما فرض میشدند، اما در گذر ایام و در بازبینیهای بعدی، به هر دلیلی، دیگر آن شکوه و صلابت سابق را ندارند و به نظر میرسد در ارزیابیهای انتقادی بیش از حد جدی گرفته شدهاند. در این پرونده منتقدانی از جمله آرش خوشخو، جواد طوسی، احمد طالبینژاد، روبرت صافاریان و مسعود فراستی درباره فیلمهایی که به نظرشان بیش از حد تحویل گرفته شدهاند نوشته بودند. منتقدی مثل آرش خوشخو، با لحنی شوخ و بیشتر پرسشی، تردیدش را درباره اهمیت برخی فیلمها ابراز کرده بود. برای نمونه، نوشته بود فیلمی مثل «ژول و ژیم» (فرانسوا تروفو، ۱۹۶۲) زیادی فرانسوی است و حرصش را درمیآورد. یا جواد طوسی در متنی کوتاه، به سیاق خودش، جانب احتیاط را نگه داشته بود و در ارزش و اعتبار فیلمهای کلاسیک تشکیک نکرده بود و اهمیت فیلمی جدیدتر مثل «آرگو» (بن افلک، ۲۰۱۲) را زیر سوال برده بود.
نوشتههای منتقدان مختلف این پرونده، چه آنها که برای دوست نداشتن فیلمی استدلال به دست داده بودند و چه آنها که صرفا به ارائه فهرستی از فیلمهای الکیبزرگ بسنده کرده بودند، لحنی آرام و متین داشتند و نمیخواستند دوست نداشتن فیلمی یا حتی بیزاریشان از آن را مایه آزار و تحقیر بقیه کنند، الا یک نفر. احتمالا حتی اگر نمیدانستید چه کسانی در این پرونده قلم زدهاند، ولی فقط میدانستید که مسعود فراستی هم در این پرونده مطلب دارد، به راحتی حدس میزدید آن یک نفر کیست که میخواسته با مطلبش به دشمن فرضی حمله کند و دمار از روزگارش درآورد.
فراستی در متنی با تیتر «بادکنک» درباره دوست نداشتن که نه، نفرتش از «همشهری کین» نوشته. یورش فراستی به «همشهری کین» و به طور ضمنی دوستداران فیلم اینطور شروع میشود: «هیچوقت همشهری کین را دوست نداشتم اما آخرینباری که در کلاس برای تحلیل آن را دیدم از فیلم بدم آمد و در پس فرمگرایی متظاهر، پیچیدهنما و مرعوبکنندهاش جز شعبدهبازی فرمی روشنفکرانه ندیدم. آزاردهندهترین چیز فیلم این است که هم در درون اثر و هم بیرون آن ــ خبرنگار فیلم و تماشاگر ــ در پی یافتن نمادی هستند که شاید بشود در پس آن کین را توضیح داد: رزباد. در عجبم که طی دههها، فیلمساز توانسته منتقدان جهان را به سخره بگیرد و به جای فیلم ساختن درباره یک آدم خیالی اما در واقع جعلی، نماد نوستالژیک تحویل ما بدهد و نه حتی خود نوستالژی. آیا منتقدان نوستالژیبازند یا نمادباز؟»
گاف عجیب فراستی در تحلیل همشهری کین
همین پاراگراف آغازین نوشته فراستی چند سوال را پیش میکشد که پاسخ به آنها توضیح میدهد چرا استراتژی او در نقد، حمله تمامعیار و ضربتی به حریف (فیلم، کارگردان، بازیگر، تماشاگر و منتقدان دیگر) با هدف بیشترین تخریب است.
اول، چرا «همشهری کین»؟ چون از ۱۹۶۲ تا ۲۰۰۲ به مدت ۵۰ سال در ۵ دوره نظرسنجی مشهور مجله «سایت اند ساوند» در رتبه نخست برترین فیلم تاریخ سینما قرار داشت تا اینکه در سال ۲۰۱۲ به «سرگیجه» هیچکاک، کارگردان محبوب فراستی، باخت و به رده دوم رفت. نقد برای فراستی نوعی زورآزمایی است و او دوست دارد به مصاف حریفان قدر برود. ابراز انزجار از فیلمی کوچک یا کارگردانی معمولی، نام و اشتهاری ندارد، ولی حمله به بزرگان است که شهرت میآورد. پس، سر وقت نام بزرگی مثل «همشهری کین» و ارسن ولز رفتن سرمایهگذاری بزرگی به حساب جیب دیگران است.
دوم، تحلیل کجاست؟ فرمگرایی، پیچیدگی، روشنفکری دلیل بد بودن هیچ فیلمی نیست. کارهای هیچکاک و فورد و کوروساوا که کارگردانان محبوب فراستیاند، بیفرم و سرراست و ضد روشنفکریاند؟ حرفها و نوشتههای فراستی پر از صفت و برچسب است و خالی از تحلیل و استدلال. وقتی چیزی را دوست ندارد، رگبار پرخاش و تحقیرش بر سر فیلم و فیلمساز چنان غریب و مهیب است که مخاطب را شوکه میکند و فرصت نمیدهد که بلافاصله به رویکرد سلبی و بیاستدلالش فکر کند.
سوم، ارسن ولز «همشهری کین» را با آنهمه دردسر ساخت تا فقط منتقدان جهان را به سخره بگیرد!؟ دلیلتراشی از این سستتر و عوامانهتر میشود؟ منتقدان جهان باید منتظر میماندند تا فراستی بیاید و اعلام کند که ولز شما را دست انداخته؟
چهارم، «همشهری کین» را چطور باید دیده و فهم کرده باشید که بگویید نوستالژی تحویل تماشاگر میدهد. صرف اینکه فیلم با فلاش بک روایت میشود، یعنی اینکه فیلمی نوستالژیک است؟ این برداشت از کارکرد فلاش بک خیلی پیشپاافتاده نیست؟ درضمن، مگر نه اینکه کل «چه سرسبز بود دره من» (جان فورد، ۱۹۴۱) ـــ که در چهاردهمین مراسم اسکار «همشهری کین» را شکست داد ـــ سرتاسرش فلاش بک است؟ «چه سرسبز بود دره من» نوستالژیک است یا «همشهری کین»؟
شاهکار فراستی در بد فهمیدن «همشهری کین» اینجا تمام نمیشود. او در پایان متنش گافی عجیب میدهد و مینویسد: «فیلم به نتیجه نمیرسد و خبرنگار پس از جستوجوی بسیار درنمییابد رزباد چیست. به ناچار با جملهای شعاری که: «هیچ واژهای نمیتواند زندگی کسی را توضیح دهد» به پایان میرسد؛ اما با یک نریشن الصاقی روی تصویر لژ در حال سوختن، که رزباد این است، اعترافی به شکست فیلم میکند و فیلمساز. اما متاسفانه ما همگی بسیار دیر به آن پی میبریم.»
واقعیت این است که نریشن مورد اشاره فراستی فقط، توجه کنید فقط، در نسخه دوبله فارسی وجود دارد، نه در نسخه اصلی. برای شیرفهم کردن مخاطب عام این جمله در دوبله فارسی اضافه شده که فراستی هم همان نسخه را دیده و تحلیلش را هم بر اساس آن نوشته. تأسفآور نیست که منتقدی که مدعی است دارد دست ارسن ولز خطاکار را رو میکند، حتی نسخه اصل فیلمش را ندیده؟ باید پرسید ایشان نسخههای فیلمهایش را از کجا تهیه میکند که چنین گافهایی میدهد؟ همین چند ماه پیش هم در نقد فیلم «جنگ جهانی سوم» ساخته هومن سیدی گفت: «خیلی زور داره که زیر تمام پلانهای فیلم نوشته میشه به نام ایران. نه ایران میفهمه. برای جشنوارههای درب و داغون اونوری ساخته شده. اولین بار هم اونجا نمایش داده شد. به نام ایران!» البته مسلم است که زیر پلانهای فیلم سیدی چیزی نوشته نشده بود و «به نام ایران» گویا نام یکی از سایت هایی بوده که نسخه قاچاق فیلم را منتشر کرده و لوگوی خودش را پایین تصویر گذاشته.
منتقدی که عاشق «شو» اجرا کردن است
به اشتباهات پرشمار فراستی مثل غلط خواندن شعر فردوسی در برنامه «کتابباز» با آن جدیت کاریکاتوری حماسی یا چاپ نامههای جعلی داستایوفسکی در مجله خودش، «فرم و نقد»، اشاره نکنیم که بعدا معلوم شد این نامهها را نه داستایوفسکی، که جوانی ایرانی نوشته. حتی نیازی نیست که یادآوری کنیم متنهای ملالآور و خشکی که فراستی در تجلیل و ستایش هیچکاک و فورد و برگمان و فلینی و کورورساوا در کتابهایش نوشته تقریبا مشابهاند و میتوان نام فیلمسازان را در این متنها عوض کرد بدون اینکه چیزی خراب شود. ستایشها همیشه یکی است، همانطور که نکوهشها و حملهها هم یکی است.
چیزی که برای فراستی مهم است بزرگی و نام و شهرت و اعتبار فرد مورد سوءقصد است تا خودش را به مرکز توجهات بیاورد. او منتقدی است که سودای مهمتر بودن از فیلمها و کارگردانان و بازیگران را دارد. او همیشه از چیزها و افرادی متنفر است که از او مهمتر هستند. سیر کاریاش و نوع ارتباطش با فیلمسازان ایرانی هم نشان میدهد که او تحمل فیلمسازان بزرگ را ندارد. ابراهیم حاتمیکیا و مجید مجیدی تا وقتی در شروع راه بودند، فراستی حامیشان بود، اما وقتی به شهرت رسیدند، به هدف حملات او تبدیل شدند.
فراستی نمیخواهد منتقد سینما باشد، او از نظر روانشناسی عاشق «شو» اجرا کردن و دیده شدن است. او بیش از هر چیز معرکهگیری است که به حضور تماشاگر محتاج است. حمله به اسکورسیزی را هم باید در لوای همین استراتژی فراستی دید.اسکوریزی که فیلمش در اغلب فهرستهای برترین فیلمهای سال حضور دارد، فرصت خوبی برای فرو نشاندن عطش توجهطلبی فراستی است. فراستی میگوید اسکورسیزی فیلمساز بدی است، اما خودش زمانی در برنامه «هفت» گفت که «شرط اول» (مسعود اطیابی، ۱۳۸۸) فیلمی بهتر از «جدایی نادر از سیمین» است. میبینید که حرفِ سلیقه و ترجیح نیست، حرف استفاده از فرصتهاست که فراستی در این کار تبحر ویژه ای دارد. او همیشه قدر فرصتها را میداند.
نظر شما