آنها که پیوند عمیقتری با نقاشی و دیگر شاخههای هنرهای تجسمی دارند، خیلی خوب میدانند که هر شکل و رنگی – و در نهایت تابلویی- را نمیتوان به ناکجا آباد برد، آن را برگرداند و در سایه اجزایش، با فکر و اندیشه ایرانی پیوندش داد. اما نقاشیهای ایران درودی همه این خصوصیات را دارد. آثارش را بارها و بارها کسانی به تماشا نشستهاند که چیزی درباره نام و نشان نقاش، نمیدانستهاند، با این حال، همیشه چیزی متفاوت درباره اثر گفتهاند؛ چیزی شبیه به این مضمون که «کار، خیلی ایرانی است»، «هویت دارد»، «بومی است» و چیزهایی شبیه به این. به علاوه، او خودش صراحتاً درباره ایران و قدر و قیمتش صحبت میکند و میگوید: «همیشه عاشق این سرزمین و تاریخ پرشکوهش بودهام، نقاشیهای من تصویرگر این عشقند. به این خاطر است که آثارم را به ایران آوردم تا در اینجا بمانند.»
گفتههای او را خیلی راحت میتوان در آثارش دید. شاید هم به همین علت باشد که بسیاری عقیده دارند تابلوهای درودی و سبک و سیاق او در نقاشی نیازی به معرفی ندارد؛ بهخصوص آثار این نمایشگاه، چراکه کارهایی را در معرض دید قرار داده که در سالهای پختگی نقاش پدید آمده است. درواقع از میان 31 تابلو، تنها یک یا دو نقاشی هستند که در فاصله یکی - دو سال اخیر کشیده شدهاند. تاریخ باقی آثار، دست کم به 12 سال قبل بازمیگردد؛ زمانیکه حتی مخاطبان درودی هم حدس میزدند از روح سرکش و در عین حال، آرام قلمموهای او چه چیزهایی ممکن است روی بوم سفید نقاشی جاری شود؛ چه برسد بهخود هنرمند که بلوغ هنرمندانهاش را آن زمان پشت سر گذاشته بود.
اگرچه لازم نیست روبهروی «سرد» یا «آینه اوهام» بایستید و برای یک ثانیه شک کنید این تابلوها را درودی خلق کرده یا هنرمندی دیگر، ولی از میان همان تابلوهای آشنا نکات ظریف و جدیدی پیدا میکنید. چیزهایی که بعدها، مدام به یادشان میآورید و از این یادآوری –یا احتمالاً کشف و شهود- لذت میبرید. پیش از آنکه به چند نکته کلیدی در آثار درودی اشاره کنیم، بد نیست چند خطی درباره آنچه بهطور متواتر در میان منتقدان نقاشی گفته و شنیده میشود، بخوانید.
بسیاری عقیده دارند سوررئال (فراواقع گرایی)، ویژگیای است که در نقاشیهای درودی بهطور بارزی دیده میشود. نویسنده، البته هیچ اعتقادی به سوررئال بودن آثار (دست کم تابلوهایی که در گالری شیرین نمایش داده شدهاند) ندارد ولی نظرات دیگران را هم نفی نمیکند چراکه تعریف و اجرای سوررئالیسم چنان در شاخههای مختلف هنری نفوذ کرده و در طول سالیان دستخوش تغییر شده که هر گروه و دستهای را با هر تفکر و ذهنیتی از یک سو با خود همراه کرده است. اما صرفنظر از عقیده نویسنده، بهنظر میرسد دست کم این مسئله روشن باشد که نقاشیهای درودی – با فرض سوررئال بودنشان- فاصله و تفاوت بسیار زیادی با آثار سالوادور دالی دارد؛ هنرمندی که اساساً نقاشی سوررئال را شناسنامهدار کرده است.
اما چه چیزی در نقاشیهای درودی وجود دارد که مخاطب میتواند با دیدن آنها به کشف و شهود برسد؟ یکی از نکاتی که در اکثر کارهای درودی به چشم میخورد، نور منحصر به فردی است که در هر تابلو، ویژگی مخصوصی دارد و از سمت و سویی متفاوت تابیده شده است. این خصوصیت در تابلوهای «خواب در چشم ترم میشکند»، «سینهریز آسمان» و «آیینه و نور» محسوستر است.
گاهی این نور از یک طرف، آغاز شده و در وسط یا گوشه دیگری از تابلو تمام میشود، درست مثل «خواب در چشم ترم میشکند» اما گاهی این نورها به موج و کششی تبدیل میشود که بیننده، کمتر میتواند تفاوت بین نور و موج را متوجه شود.
بهعنوان مثال «مهربانان»، امواجی قوی دارد. این موجها –یا همان بازی رنگها- از زمین و آسمان به سمت گلهایی که در یک شاخه تصویر شدهاند، روان هستند. ولی همین امواج و نورها در تابلوی دیگری مثل «سرد»، نامحسوساند. در این نقاشی، قطرهها، قندیلها و آبی آرام و سردی که تابلو را پوشانده برای مخاطب اهمیت دارند و برای اینکه بیننده بهوجود امواج و نورها برسد، باید در جزء جزء عناصر تابلو دقت کند. در این صورت، متوجه کششی میشود که از ابتدای تابلو آغاز شده و آرام آرام، به افق میرسد، جایی که زمین و آسمان از هم جدا میشوند.
تابلوی دیگری که این نکته را خیلی خوب نشان میدهد، «درهای ناپیدا» است. این نقاشی، در گوشه سمت چپ، چوبهایی را به تصویر کشیده که خاموش شدهاند. از سوی دیگر بهنظر میرسد در زمین اطراف تابلو- که بیشباهت به صحرا هم نیست- طوفان شدیدی برپا شده و چیزی را به سمت شمال میکشاند؛ چیزی شبیه نورهایی که به مرور زمان به موج تبدیل شده است!
به علاوه، حتی اگر تمام حدسیات بیننده هم اشتباه باشد، مانیفستی را که درودی در آن، به مبانی رنگ از نگاه خودش میپردازد، نمیتوان نادیده گرفت. او درباره رنگ سفید مینویسد: «رنگ بیرنگ سفید، برای من همانند نور است بیآنکه از بافت نور باشد. اگر روزی نور را در رنگ سفید به اسارت قلم درآورم و آن را در نقاشیهایم رها کنم، آسمان را نقاشی خواهم کرد که آسمان نیست اما پرواز است!»همه اینها نشان میدهد که ترکیب و همنشینی رنگها، برای هنرمند، خودبهخودی اتفاق نیفتاده است و او را از این طریق به جایی کشانده که نور و رنگ را در قالب کشش و موج، به مخاطب نشان دهد.
مسائل دیگری هم درباره آثار درودی هست که مشخصاند، مثل گلهای او که بیننده بلافاصله، درودی و نقاشیهای او را به یاد میآورد. یا این نکته که در بسیاری از کارهای او، یکی از اجزای نقاشی، تک و تنهاست و تنهایی هنرمند و مخاطب را تداعی میکند. اما همه اینها به معنای تکراری بودن کارهای درودی نیست.
بهنظر میرسد اینکه آثار درودی را در هر جایی میتوان شناخت، اتفاق خوشایندی است که باید امیدوار بود همه نقاشان جوان به آن برسند؛ چیزی که بسیاری از منتقدان نقاشی و ادبیات، بر آن تاکید دارند و آن، چیزی نیست جز فردیت هنرمند در فرایند خلق اثر هنری. به عبارت دیگر، اینکه هنرمندی بتواند در طول سالهای فعالیت هنریاش، به امضا و اثر انگشتی مخصوص بهخود برسد و مخاطبش را در هر زمان و مکانی با خود همراه کند، به آسانی به دست نمیآید و مطمئناً بهای فراوانی به خاطر آن باید پرداخت؛ بهخصوص از آن جهت که هنرمندان واقعی طوری به این پروسه دست پیدا میکنند که نه آثار تکراری میآفرینند و نه از لذت بصری مخاطب میکاهند و در عین حال، هر روز بهدنبال تصویر کردن تجربیات عجیب و غریب هم نیستند.