به گزارش همشهریآنلاین، هفت سال از درگذشت «هاشمی رفسنجانی» گذشته است؛ سیاستمداری که سیاستورزیهای او در ساحات و مناصب گوناگون واجد ویژگیها و شاخصههایی بعضاً متمایز و متباین بود؛ این تمایز و تباین موجب شکلگیری جبهههایی از موافقان و مخالفان وی شد که درگذشت او نیز نتوانست به این جبههبندیها خاتمه دهد. برای بررسی و کنکاش در باب زیست سیاسی «اکبر هاشمی رفسنجانی» به سراغ یکی از موافقان او رفتیم تا هاشمی را از منظر و مرئای او، بیشتر بشناسیم.
گفتوگوی مهر با «محمد عطریانفر» عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران که در دولت اول هاشمی، معاون سیاسی وزیر کشور (عبدالله نوری) بود، دو بخش دارد؛ یک بخش بررسی و وارسی تناقض رویکرد سیاسی هاشمی در ابتدای انقلاب اسلامی و سپس در سالهای پایانی حیات اوست؛ مشخصاً اینکه چرا هاشمیِ «ثباتگرای» دهه ۶۰ در نیمه دوم دهه ۸۰ به خاطر «بغض احمدینژاد» عدم همراهی با «ساختار رسمی» را در پیش گرفت و به تاویلی، «تجدیدنظرطلب» شد؛ بخش دیگر این گفتوگو شامل نقد سیاستهای دولت سازندگی مشخصاً «تعدیلگرایی» این دولت که آثار سیاسی و اجتماعی فراگیر به دنبال آورد، است. در ادامه مشروح این گفتوگو را از نظر خواهید گذراند.
جناب عطریانفر! تورق صفحات تاریخ دهه ۶۰ و مرور وقایع بحرانساز آن، از انفجار دفتر نخستوزیری تا دستگیری «مهدی هاشمی» معدوم و قضیه «منتظری»، کاوشگران عالم سیاست را به این نظرگاه رهنمون میسازد که هاشمی در این دهه، سیاستمداری «ثباتگرا» بود و تمام همّ و غمّ خود را مصروف بر آن داشت تا نیروها و طیفهای انقلابی، دچار تشتّت و واگرایی نشوند؛ همین هاشمی اما در نیمه دوم دهه ۸۰، رفتارهای ثباتگرایانه را کنار گذاشت و مواضعی اتخاذ کرد که اگر نگوییم تجدیدنظرطلبانه بود، حداقل قند را در دل تجدیدنظرطلبان و اصطلاحاً «رویزیونیستها» آب کرد؛ آیا هاشمی با گذشت بیش از دو دهه، با وجود آنکه به لحاظ مرجعیت سیاسی پختهتر و بالغتر شده بود، دچار عارضه شیفت گفتمانی شد و از ثباتگرایی عدول کرد؟
هاشمی رفسنجانی را باید در زمره شخصیتهای اثرگذار و نخبه قلمداد کرد که در دوران مبارزه با رژیم طاغوت در کسوت روحانیت، لباس رزم بر تن کرد و منشأ اثر شد. او البته بسیار اقبال بلندی داشت که در عنفوان و غره جوانی، مرادی همچون حضرت امام خمینی (ره) را یافت و شیفته او شد و از این حیث نیز بلند اقبال بود که در اوج بلوغ و پختگی سیاسیاش، نهضت امام (ره) به ثمر نشست و انقلاب اسلامی به پیروزی دست یافت.
مطابق با چارچوبهای نظری و عملی، غالباً راهبران یک انقلاب، شخصیتهایی آوانگارد و رادیکال هستند که در موقعیت ثباتبخشی به نظام سیاسی جدید، اصطلاحاً کُمیتشان میلنگد و ناتوان هستند، لهذا مسؤولیت استقرار و ثباتبخشی به نظام جدیدالتأسیس را عناصر دیگر عهدهدار میشوند اما در انقلاب اسلامی ایران، چنین فرمولی به صورت تام و تمام پیاده نشد چراکه شخصِ حضرت امام (ره) به عنوان بنیانگذار نظام و هاشمی رفسنجانی به عنوان شخصیت مؤثر در این مهم، ذوابعاد بودند و هم واجد شاخصههای انقلابیگری و هم واجد قدرت ثباتبخشی به نظام و نظم موجود بودند؛ گواه این گزاره، آن است که امام (ره) و حَواری مخصوص و سرباز فداکار او یعنی هاشمی رفسنجانی، برخلاف انقلابهای به وقوع پیوسته در اطراف و اکناف عالم که بالمرّه تمام ساختارهای رژیم سرنگونشده را مُنهدم و مُنهزم میکردند، چنین رویهای را در پیش نگرفتند و برخی ساختارهای کارآمد از رژیم گذشته را حفظ کردند؛ ساختارهایی نظیر ارتش یا بخش ضد جاسوسی دستگاه امنیتی؛ از سویی دیگر، بعضاً در اِوان انقلابها، انقلابیون کلام و موضع و اقدام خود را به مثابه قانون لازمالاتباع برای همگان تلقی میکنند؛ شاخصه و معیاری که در حکومتهای مستبد و خودکامه بسیار برجسته است؛ اما در انقلاب اسلامی ایران چنین پدیدهای ظهور و بروز نیافت چراکه منظومه فکری و عملی حضرت امام (ره) و شخصیتهای ممتازی نظیر هاشمی رفسنجانی در حوزه حکمرانی، رجوع و اتکای به رأی و نظر مردم بود و آنان به عنوان راهبران انقلاب، برای همه آحاد و اقشار و طبقات جامعه از جمله زنان، نقشی تعیینکننده قائل بودند.
نباید از نظر دور داشت که اگرچه نسبت میان حضرت امام (ره) و هاشمیرفسنجانی نسبت مراد و مریدی بود، اما امام (ره) هاشمی را طرف مشورت قرار میدادند و به پیشنهادات وی جامه عمل میپوشاندند؛ نقل معروف آیتالله وحید خراسانی از نخستین دیدارش با هاشمیرفسنجانی در اَفواه پیچیده است که در معیّت و جوار حضرت امام (ره) نشسته بودند و مشاهده کردند که هاشمی هر بار ورود میکند و پیشنهاداتی برای انتصاب اشخاص میدهد و امام (ه) به سرعت میپذیرند؛ لذا این جایگاه برای آقای هاشمیرفسنجانی محرز است؛ کاری به حرفهای چهار انسان کمجنبه در عصر فعلی نداشته باشیم که تحتتأثیر یک سری بازیهای سیاسی، کار آنها به جایی میرسد که در نقد آقای هاشمی رفسنجانی حرفهای نامناسبی میزنند.
هاشمی شخصیت مؤسس است؛ وقتی میگوئیم شخصیت مؤسس است، نه شخص مؤسس، یعنی یک منظومه و شخصیت حقوقی وجود دارد که اینها در تأسیس نظام نقش اول را داشتند؛ در نقطه کانونی مجموعه، شخص امام (ره) قرار دارد و نزدیکترین حلقه به ایشان شخصیتهای بسیار اندکی هستند که هاشمی، از سرآمدان آنهاست. روندها و رویکردهایی که هاشمی رفسنجانی در عمر ۳۸ ساله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از خود بروز داد، برخی برانگیخته و برکشیده از یک موضوع خاص آن زمان است، برخی ناشی از حل یک رقابت است و بخشی هم ناشی از تأدیب یک جریان است و بخشی، به اصل نظام برمیگیرد و در واقع سینه چاکی برای حفظ نظام است.
تمام رفتارهای هاشمی رفسنجانی باید در زمان خود، مورد نقد و بررسی قرار بگیرند و نمیتوان حکم واحدی برای همه آنها صادر کرد؛ لذا این آقای هاشمی رفسنجانی پدیدهای از آن سنخ است؛ از برجستگانِ نخبگانی است که از متوسط هوش زمانی خود، بالاتر بود و جهان پیرامونی خود را از عمق دیده محدوده چشم خود، فراتر میدید و پشت دیوارها و مرزهای کشور را هم میدید، پشت جامعه سنتی مذهبی و حوزوی ایران را هم میدید، پشت جامعه فقیر ایران را هم میدید، پشت طبقه متوسط شهری و روستایی را نیز میدید، ورای معادلات و محاسبات منطقهای، بازیهای قدرت رژیم طاغوت را میدید، پشت روابط کشورهای عربی را هم میدید.
مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی همیشه در اوج بوده است؛ او در ۳۸ سال زیستش پس از انقلاب همواره در اوج است؛ چه در کسوت ریاست مجلس چه در کسوت ریاستجمهور و مناصب دیگر؛ اگر ۱۰ سال دیگر هم زنده بود، این در اوج بودن استمرار داشت؛ هاشمی مسائل را از حد فردی بالاتر میدید و ملی فکر میکرد؛ خیلی اسیر اسامی نمیشد، بیشتر به مسمی و محتوا اهتمام داشت. اعتدال و عقلانیت، دو شاهبال حرکت آقای هاشمی رفسنجانی بود؛ امروز تقریباً برای همه، حجیت آن دو مقوله اثبات شده است و تمام نظریههای رادیکال، چه چپ و چه راست، رنگ باختهاند؛ تفکر و مشی هاشمی رفسنجانی، امروز نیاز زمان ماست.
پس از نظر شما ثباتگرایی، سیاست و رویکرد مستمر و مداوم هاشمی رفسنجانی بود و رفتارهای او در وقایع سال ۸۸ هیچگونه تمایز و تباینی با کنشهای او در دهه ۶۰ ندارد؛ اما برخی معتقدند هاشمی در نیمه دوم دهه ۸۰ چون سهمش را از کیک قدرت تقلیل یافته دید، از ثباتگرایی عدول کرد و علیه نظم سیاسی موجود، موضعگیری کرد.
هاشمی رفسنجانی همواره و علیالدوام ثباتگرا بود و در مقام تثبیت نظام عمل میکرد، چه در دهه ۶۰ و چه در نیمه دوم دهه ۸۰؛ اما همین هاشمیِ ثباتگرا در میانههای دولت خاتمی، فریادگر و دغدغهمند شد و این امر نیز ناشی و مُنبعث از همان ثباتگرایی او بود؛ هاشمی چنانچه میدید که دو رکن اسلامیت و جمهوریت نظام در حال مخدوششدن و آسیبدیدن هستند، فریادگر میشد؛ چه در دولت خاتمی و چه در دولت احمدینژاد. هاشمی مرد میانجی بود؛ او خود را از سیاستمداری و سیاستورزی بازنشسته نکرده بود و با چشم بینا و بصیر، روندها و رویکردها را مورد مطالعه و مُداقه و اِمعان نظر قرار میداد و مداخلهگری داشت و تذکر میداد؛ گاه تلخکامانه و گاه مشفقانه.
فریاد و صدای رسا و موضعگیریهای هاشمی رفسنجانی از میانه دولت خاتمی، نسبت به انحراف مشهود بود؛ اگر خاطرات آن دوره را نگاه کنید، نقد به جریان اصلاحات موج میزند، نه به اصلاحات بلکه به مدعیان اصلاحات؛ در همین زمان نیز هاشمی در دفاع از رهبری، سینه چاک میکند؛ همین هاشمی با همین مختصات و مشخصات نیز وقتی جماعتی تحت پوشش و ادعای ولایتمداری درصدد مخدوشکردن جمهوریت نظام هستند، باز هم فریادگری میکند. برای هاشمی که در دوران نهضت و استقرار نظام جمهوری اسلامی مجاهدتها کرده است، بسیار سخت و صعب بود که احمدینژاد به عنوان یک مدیر درجه سه که برکشیده بود، بخواهد بنیان بوروکراسی دولت پرچمدار توسعه را واژگون کند.
هاشمی در سال ۸۸ دغدغه قدرت نداشت و فریادگریاش برخلاف تعبیر مخالفانش، ناشی از کمشدن سهمش از «کیک قدرت» نبود؛ هاشمی شخصیتی تکلیفمدار بود؛ در جریان انتخابات مجلس ششم، من در دیداری با او به تبیین و تشریح دلایل عدم رأیآوریاش پرداختم و به او اثبات کردم که به سبب هجمههای دوم خردادیها و مدعیان اصلاحات، نظرسنجیهای کف خیابانی گواهی بر عدم اقبال عمومی به وی است؛ دوم خردادیها هاشمی را شخصیتی ضد آزادی و دیکتاتور و ثروتاندوز و اشرافی شناسانده بودند؛ آنها راویان روایتهای غلطی در باب هاشمی بودند؛ علیایحال هاشمی در ابتدا قبول و باور نداشت که رأی نمیآورد ولی نهایتاً استدلال مرا پذیرفت اما به سبب تکلیفمداری، کاندیدای انتخاباتِ مزبور شد. در اینجا نباید از نظر دور داشت که تخریبی که علیه هاشمی در سال ۷۶ شد، به مراتب غلیظتر و بیشتر و موسّعتر از تخریب او در سال ۸۴ بود.
در باب سیاستهای اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی موسوم به سیاستهای «تعدیل» انتقادات فراوانی وجود دارد؛ برخی معتقدند هاشمی در این سیاستها، جوانب اجتماعی را مغفول گذاشت و طبقات محروم را نادیده گرفت؛ ارزیابی شما چیست؟
هاشمی رفسنجانی جزو نوادر شخصیتهایی است که تا سالیان متمادی موضوع سیاست ما و موضوع گفتوگوهای مدیریتی این کشور است چراکه تجربه موفقی داشت. «سعید لیلاز» کارشناس اقتصاد میگوید که در یک قرن مطالعات اقتصادی ایران، سه دوره توفیقات و توسعهمندی اقتصاد را تجربه کردهایم که یکی از این دورهها، حدفاصل سالهای ۶۸ تا ۸۴ است که مربوطه به دوره ریاستجمهوری هاشمی و استمرار همان سیاستهای اقتصادی و توسعهمحور او، در دولت خاتمی است.
البته مطالعه خاطرات سالهای ۷۸ و ۷۹ هاشمی رفسنجانی گویای انتقادات پنهان و آشکار او از دولت اصلاحات به سبب عقیمگذاشتن برنامههای توسعهمحور است.
بله؛ وی معتقد بود چرا از راه گذشته خود کوتاه آمدید؛ دوستان ما که لوکوموتیوران مباحث توسعه اقتصادی در دولت آقای خاتمی بودند، بعضاً تحفظهای بیجا داشتند؛ هاشمی اینها را میدید و عصبانی بود. خاتمی هم خود اذعان داشت که اقتصاد نمیداند و فقط اقتصاددانان را جمع میکند؛ صاحبنظران اقتصادی، صنعتی و کارآمدان و صاحبمنصبان امر صنعت، اقتصاد و مدیریت از جنس توسعه در آن مقطع همه در مکتب آقای هاشمی رفسنجانی پرورش یافتند. در دولت دفاع مقدس هم آقای هاشمی پشت صحنه بود و او مدیریت آن دولت را انجام میداد که بتواند با کمبود درآمدهای ارزی، جنگ را اداره کند.
عصبانیت هاشمی رفسنجانی از دولت خاتمی تنها منحصر به مقولات اقتصادی بود؟ شیطنتهای سیاسی برخی منتسبین دولت اصلاحات در عصبانیت او مدخلیّت نداشت؟
ما یک دولت و یک گفتمان اصلاحی داریم. دولت هاشمی تمام شد، دولت خاتمی بر همان ریل ادامه داشت، آدمها هم تقریباً با تفاوتهایی، همان افراد بودند؛ به خصوص در جنبههای ساختاری اعم از صنعت، اقتصاد، مدیریت، سازمان برنامه و غیره اینطور بود. دولت آقای خاتمی یک لایه پنهان داشت که در آغاز شکلگیری دولت، پایههای آن بر حزبی گذاشته شد که مدعی نظریه اصلاحطلبی، بود. آنها در پنهان با سیاستهایی که داشتند، بعضاً مصیبت ایجاد کردند که حتی محمد خاتمی را عصبانی و دلخور نمودند؛ آنها به زبان بیزبانی و به جبر جمهوریت با نماد سید محمد خاتمی، سیاستهایی را در پیش گرفته بودند که به معنای تضعیف رکن اسلامیت انقلاب و نظام بود؛ خاتمی هم از پس آنها برنمیآمد و این چیزی بود که هاشمی خوب میفهمید و آن را نگرانکننده میدانست. خاتمی گرفتار کار اداره کشور بود و نمیتوانست در چند جبهه بجنگد؛ ضمن اینکه ظرفیت آقای خاتمی در مقایسه با آقای هاشمی رفسنجانی، متفاوت بود. از طرفی دیگر، دوم خردادیها شمشیر را علیه هاشمی از رو بستند.
یکی از دلایل تحفظ خاتمی برای ادامه سیاستهای اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی، پرهیز از بروز آثار سیاسی و اجتماعی این سیاستها بود؛ به بیان دیگر خاتمی برای حراست از سبد رأی خود کوشید سیاستهای اقتصادی دولت خود را متفاوت از قبل طراحی کند؛ در همین ارتباط به کتاب «اقتصاد سیاسی در جمهوری اسلامی» نوشته «بهمن احمدی امویی» اشاره میکنم؛ در بخشی از این کتاب، «مسعود نیلی» که مسؤول طراحی و تدوین «برنامه سوم توسعه» بود تصریح میدارد که خاتمی برای ارسال لایحه برنامه سوم به مجلس پنجم، تردید بسیار داشت چراکه متأثر از رأی برخی مشاورین خود، به این باور رسیده بود که با این لایحه، جامعه بار دیگر دچار شکاف طبقاتی نظیر آنچه در دوره دولت هاشمی رخ داد، میشود؛ نظر شما در اینباره چیست؟
ممکن است اتفاق افتاد باشد ولی این با شاکله هاشمی رفسنجانی همسو نیست چون هاشمی از طبقه روستایی بالا آمده، درد محرومان را میفهمید و برخی شورشهای اجتماعی را درک میکرد اما دو نکته را فراموش نکنید، واقعیت این است آقای هاشمی رفسنجانی زمانی کشور را به دست گرفت که ما تهی از هر ظرفیت مالی و ارزی بودیم؛ بار سنگین هزار میلیارد دلاری آثار و تبعات جنگ روی دوش این دولت بود؛ یک توقعات وحشتناکی تلنبار شده از گذشته وجود داشت؛ زیرساختها از بین رفته بود، بحث مهاجرتها را باید تمشیت میکرد؛ هزاران هزار میلیارد، آسیبهایی بود که به بدنه کشاورزی و نخلهای میلیونی منطقه خوزستان وارد شده بود؛ تمامی ظرفیتهای تولیدی نفت متوقف بود و امکان توسعه نداشتیم، بار سنگینی از بدهیها و گرفتاریها همراه هاشمی بود، وی همزمان مسؤولیتی را گرفته که هواپیمای ناقصی را هم باید راهبری کند و به مقصد برساند و هم پرواز دهد. طبیعتاً ریپ میزند، طبیعتاً عارضه ایجاد میکند. اینکه بگوییم هاشمی نمیفهمید، حتماً حرف غلطی است، اما روی دو جنبه میتوانیم متوقف شویم، یک اینکه معمولاً وقتی به یک عملیات اقتصادی و جراحی بزرگ دست میزنیم، قبل از این جراحی، باید چتر تأمین اجتماعی را پهن کنیم که طبقات آسیبپذیر، آسیب سخت نبینند؛ اینکه هاشمی رفسنجانی این کار را کرد یا نکرد، قابل گفتوگو است؛ حتی میتوان اثبات کرد که وی این چتر را پهن کرد و دلیل آن، کاهش ضریب جینی است؛ در دوره مورد بحث فاصله طبقات محروم با طبقات بالا کم شد؛ اما یک توقعاتی جامعه بعد از جنگ از خود بروز داد که پاسخی در قبال آن مطالبات و توقعات داده نشد.
در یک مقطعی، شهید رجایی به عنوان نخست وزیر گفت پول نداریم و نمیتوانیم بنزین ۵ ریالی به شما بدهیم، از فردا بنزین ۳ تومان است؛ یعنی این کالای استراتژیک را ۶ برابر کرد و آب از آب تکان هم نخورد چراکه مردم توقعی نداشتند اما در سال ۹۸ اندکی روی قیمت بنزین گذاشتند، شورش شد. علیایحال در دوره قبل از هاشمی چنین مطالبهای نبود؛ در دوره هاشمی جنگ تمام شده بود؛ به تعبیری مادرانی که تا قبل از ۶۸، فرزند میزاییدند برای شهادت، بعد از آن، برای زندگی فرزند زاییدند؛ در واقع الگوی زیستی مردم تغییر کرده بود؛ این مطالبات رو به تزاید، هاشمی را در برابر نارضایتی قرار داد. ممکن است آنچه آقای نیلی اشاره کرده، واقعیت داشته باشد اما اینکه تصور کنیم خاتمی میفهمید و هاشمی نمیفهمید را قبول ندارم؛ ولی واقعیت این است برخی جراحیهای اقتصادی با توجه به محدودیتهای منابع خونریزیهای خود را دارد؛ علیایحال من نمیتوانم باور کنم هاشمی رفسنجانی نسبت به ضرورت رعایت حال طبقات آسیبپذیر در فرآیند توسعه اقتصادی، بیتفاوت بود.
برخی منتقدین هاشمی رفسنجانی بر این باورند که سیاستهای اقتصادی دولت سازندگی از سنخ «توسعه آمرانه» بود و پیامدهای سیاسی و اجتماعی را نادیده میانگاشت؛ چقدر با این تحلیل همراهی دارید؟
هاشمی قائل به توسعه آمرانه نبود بلکه «توسعه مصلحانه» را مدنظر داشت؛ البته هاشمیرفسنجانی حرفهایی داشت و میگفت که اگر در خلال یک پروژه ۵۰۰ میلیون دلاری ۵۰ میلیون تومان فساد رخ داد، به خاطر آن ۵۰ میلیون فساد، کل پروژه را تعطیل نکنیم؛ در عین اینکه به آن فساد هم رسیدگی کنیم. هاشمی زیرساختهای مخابراتی را درست کرد و سوار آن موج شدیم و توانستیم اینترنت را راهبردی کنیم؛ آیا این توسعه آمرانه است؟ اینکه توانستیم ظرفیت تولید بتن، سیمان و فولاد را بالا ببریم، توسعه آمرانه است؟ حتی اگر باشد ما سر اسم دعوا نداریم، مهم این است که به نتیجه رسیده باشیم.
نقد دیگری که نسبت به دولت سازندگی مطرح است مربوط به نوع گرایش هاشمی و تیم اقتصادی او مشخصاً روغنیزنجانی و نوربخش درباره «حدّیقف کارکرد دولت» است؛ شما در بخشی از اظهاراتتان اشاره داشتید که بعد از جنگ، مطالبات عمومی از دولت فزونی یافت. در چنین شرایطی که اساساً طبیعت «فضای پساجنگی» است، چرا دولت سازندگی به سمت سیاستهای معطوف به «بازار آزاد» و «دولت حداقلی» رفت؟ به نظر میرسد بخشی از چالشهای بروز یافته در آن مقطع، معلول این نگاه دولت سازندگی بود؛ ارزیابی شما چیست؟
من صاحب تخصص در حوزه اقتصادی نیستم و این مطلب را نمیدانم؛ ولی ایرادی به این رفتار نبوده است. آقای هاشمی رفسنجانی را اتفاقاً آن زمان میتوانیم نقد کنیم که چرا در مقابل مجلس بعد (مجلس چهارم) موضع نگرفت که دستوبال آقای هاشمی رفسنجانی را بستند. سیاستهای تعدیل آقای هاشمی رفسنجانی به لحاظ اثرات روانی در گام اول خیلی نگرانکننده بود؛ همین حالا اتفاقاتی که در دولت آقای رئیسی رخ داد و ارز ۱۸ هزار تومانی به ۵۰ هزار تومان رسید، منطبق با دستورالعملها و فرمتهای بازار آزاد، رد نمیشود و میگویند قیمت باید طبیعی و تابعِ عرضه و تقاضا باشد. آن چیزی که شما بیان میکنید از جنس سیاستهای دولت جنگ و دفاع مقدس است که دولت وقت، همین کار را میکرد و همه چیز را کنترل میکرد.
آیا هاشمی نمیتوانست این رویکرد یعنی کنترلگری را بعد از جنگ هم ادامه بدهد؟
جمعبندی رئیسجمهور وقت، کسی که مسؤولیت اداره کشور را عهدهدار شده، این نبوده است؛ ظاهراً بر اساس شاخصهای اقتصادی که تیپهایی مثل آقای لیلاز روی این استدلال میکنند این (سیاستهای بازار آزاد) را نتیجهبخش و مثبت میدانند؛ ایرادی به این نیست؛ طبقات اجتماعی در همه دهکها احتمالاً آسیبهایی دیدند؛ طرف تلویزیون منزل را نتوانسته تأمین کند، ماشین نو نتوانسته بخرد؛ اما دولت دوم هاشمی تنها دورهای است که در مقطعی نسبتاً طولانی، قیمت ارز بازار آزاد، برابر یا کمی کمتر از ارز دولتی است؛ اینها گامهای بسیار مهمی است که در دولت آقای هاشمی رفسنجانی، برداشته شد.
در بحث توسعه اجتماعی و سیاسی نیز که اینقدر مانور داده شده که خاتمی سردمدار آن است، زیرساختهایش در دولت هاشمی رفسنجانی تدارک دیده شد. دانشگاهها و توسعه آموزش عالی و دانشگاه آزاد یک کار مهمی است؛ روزنامههایی که در دوره هاشمی رفسنجانی خلق شدند، قابل توجه است؛ قضیه مخابرات، امر مهمی است که دیده نمیشود و به چشم نمیآید؛ همواره ذهن ما معطوف به این است که آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس گفته است که من، دولت غیر سیاسی دارم؛ حرف او درست بود؛ نمیخواست بگوید وزرای من اهل سیاست نباشند بلکه میگفت اعضای کابینه من، مسؤولیت اصلی خود را فراموش نکنند؛ در قضیه دانشگاه و نوع نگاه هاشمی به دانشگاه هم این امر صادق است؛ از منظر هاشمی دانشگاه باید به مأموریت ذاتی خود اهتمام داشته باشد و فکر تولید کند و مدیر و متخصص تربیت کند و چنانچه یک دانشجو قصد فعالیت و اقدام سیاسی دارد، آن را در امور فوق برنامهاش قرار دهد؛ همین قبیل موارد است که به هاشمی مزیت و تفاوت میدهد؛ همین مصادیق است که هاشمی را فحشخور میکند؛ آدمهای بزرگ فحشخوری بیشتری دارند.
نظر شما