که در طول اجراهای گذشتهشان که چه به صورت جمعی یا انفرادی بوده، بارها این مقوله را به رخ کشیدهاند؛از همین رو میتوان نیما دهقان و حمیدرضا آذرنگ را به ترتیب کارگردان و نمایشنامهنویسی تجربهگرا دانست.
آذرنگ در اغلب نمایشنامههایش، رویکرد و نگاهی متفاوت در پیش میگیرد و اصولا علاقه خاصی به ساختارشکنی در حیطه نمایشنامهنویسی کلاسیک دارد و تاکنون نمایشنامههای موفقی چون «خیال روی خطوط موازی»، «روزی روزگاری آبادان» و... را خلق کرده است.
نمایشنامه «دو متر در دو متر جنگ» از دیگر نوشتههای آذرنگ در پی همین نگاه و رویکرد قرار دارد که اتفاقا به کارگردانی نیما دهقان روی صحنه رفت و یکی از تجربیات مشترک و موفق آنان محسوب میشد.
دهقان هم با کارگردانی نمایشهایی چون «کادانس»، «دو متر در دو متر جنگ» و... نشان داد که فرایند تجربهکردن را به خوبی پشتسر گذاشته و مدتی است که از این تجربیات و رسیدن به شیوه اجرایی خاص گروهش، بهرهبرداری میکند.
اجرای نمایش «مادر مانده» نوشته حمیدرضا آذرنگ و به کارگردانی مشترک نویسنده با دهقان میتواند نقطه عطفی در کارنامه کاری مشترک این دو باشد که از چند تجربه مشترک آنان نشأت گرفته و به لحاظ انتخاب داستان، موضوع، پرداخت داستان و جنبههای دراماتیک اثر، دارای اشتراکات فراوانی است.
آذرنگ از نگارش نمایشنامه به علاقه همیشگیاش یعنی ساختارشکنی در روایت کلاسیک داستان و نمایشنامه پایبند بوده و پرداخت متفاوتی را در داستان در پیش گرفته است که این رویکرد با تمام نقاط قوت و مثبتی که در نمایشنامه جاری کرده به حذف عناصری هم منجر شده است و به لحاظ داستانی و نوع روایت نمایش را از هدفمندی دور کرده است.
آذرنگ همانند سایر آثارش داستانی ساده و بدوی را بهوفور در اجتماع دیده میشود دستمایه نگارش اثر جدیدش قرار داده است و با پرداختی دراماتیک، وفاداریاش به داستان و قصه را کمرنگ کرده تا به عناصر دراماتیکی اثر نزدیک شود.
از همینرو جهان نمایش«مادر مانده» کاملا نمایشی است که از جذابیتهای بصری و روایی برخوردار است و مخاطب در مواجه با اثر پیش از داستان به ادراک و دریافتهایش از نمایش وابستگی و نیاز پیدا میکند و به دلیل به کارگیری همین رویکرد و نگاه است که بر جذابیت اثر افزوده شده و زیباییهای خاص در صحنههای مختلف نمایش شکل گرفته است.
دور شدن آذرنگ از شیوه کلاسیک داستانگویی در روایت نمایش، بزرگترین نقطه قوت نمایش است اما در عین حال با طرح داستان شهادت حبیب و اتفاقات روی داده روی صحنه، شخصیتهای نمایش همانند آثار کلاسیک به 2گروه آنتاگونیست و پروتاگونیست تقسیم میشوند و ساختاری کلاسیک در طراحی شخصیتهای نمایش شکل میگیرد که در تضاد و تعارض با نوع روایت نمایش قرار دارد.
داستان زندگی صنم و پیشینه او با طرح مسئله به پایان میرسد و علاوه بر گنگبودن برای مخاطب از ارائه کوچکترین اطلاعاتی به تماشاگر خودداری میشود و این بر بار مظلومیت صنم میافزاید.
اما مخاطب بهدرستی نمیتواند شناخت مناسبی از او و گذشتهاش پیدا کند. با تمام این مسائل «مادرمانده» در حیطه اجرا، نمایش موفق و قابل قبولی است و دلیل این موفقیت و جذابیت نمایش را علاوه بر نوع روایت و ساختارشکنی قواعد کلاسیک نمایشنامه (با تمام کاستیها) باید در شیوه اجرایی نمایش بررسی کرد.
تعلیق و چالش دراماتیک برگرفته از مؤلفههای موجود در داستان در حیطه اجرا بهخوبی مورد توجه قرار گرفته و با پرداخت دقیق به این مؤلفهها، تلاش شده تا با ترفندها و شگردهایی دراماتیک این کاستیها برطرف شود.
وارد کردن ذهنیت شخصیتهای نمایش در فضای واقعی و گامبرداشتن لحظهای به سمت فضایی غیرواقعی، نوعی برش سینمایی را پدیدار کرده تا بهلحاظ بصری جذابیتهای زیادی را برای مخاطب پدیدار کند.
درهم شکستن قواعد زمانومکان و از بینبردن وحدت سهگانه ارسطویی در حیطه اجرایی، یک گام روبهجلوی دیگر در نمایش «مادرمانده» است که بهخوبی و منطبق بر نگاه رویکرد حاکم بر اثر در پیروی از اصول و قواعد موجود در نگارش نمایشنامه شکل گرفته ومحتوا را رقم زده است.
تلفیق فضای رویا و واقعیت با استفاده از عناصری چون نور، دکور، آکسسوار و... باعث شده تا روایت و اجرا به هم نزدیکتر شوند و نوعی تکنیک جدید در حیطه اجرا و روایت را رقم زده است. استفاده از پردهها برای ورود و خروج به فضای واقعی، غیرواقعی و نمایانکردن ذهنیت شخصیتها فرمهای تصویری زیبایی را رقم میزند و بهنوعی جریان سیال ذهن را در اجرا تقویت میکند و مخاطب هم با این رویداد ارتباط موفق و پایداری برقرار میکند.
نوع روایت تلفیقی در نمایشنامه وحدت و پیوند عمیق و مناسبی با نوع طرح کارگردانی و شیوه اجرایی نمایش در صحنهها دارد. این تلفیق منبعث از متن در حیطهاجرا هم با نمایاندن صحنههای واقعی، غیرواقعی و تلفیق واقعیت و رویا بهکار گرفته شده و تعلیق داستانی نمایش را رقم زده است.
در حالیکه تعلیق داستانی نمایش «مادرمانده» بهدلیل نوع خاص روایت و حذف برخی عنصرها و همچنین روند داستانی نمایش در حیطه متن، کاهش پیدا میکند با اتخاذ این رویکرد در اجرا، جبران مافات میشود.
اشتراکات فکری موجود میان آذرنگ و دهقان باعث شده تا نوع رویکردشان به داستان با موفقیت پیش رود؛
در عین حال خلاقیت و تکنیکهای بهکار گرفتهشده از سوی آذرنگ در نگارش نمایشنامه و همراهی نیما دهقان و بهرهگیری از تجربیات گذشتهاش و همفکری با آذرنگ تجربه موفق و قابلقبولی چون «مادرمانده» را رقم زده است که در نهایت عنصر «خلاقیت» را بیش از پیش نمایان میسازد.
آذرنگ و دهقان با اجرای «مادرمانده» نشان دادند که میتوانند زوج خوبی در زمینه کار گروهی و مشترک باشند.