۵ سال از مرگ مغزی و فوت دخترم می‌گذرد و خودم تبدیل شده‌ام به یکی از مبلغان اهدای عضو.

اهدای عضو

همشهری‌آنلاین - پروانه بندپی: زندگیِ خانواده‌هایی که عزیزِ مرگ مغزی دارند و با اهدای اعضای آنها به دیگران زندگیِ دوباره بخشیده‌اند، عجیب خواندنی و شنیدنی است. آدم‌هایی بسیار خاص که همین دور و بر خودمان زندگی می‌کنند، شغل‌های معمولی دارند، زندگی معمولی دارند، اما آن قدر زیبا زندگی می‌کنند که با شنیدن داستان‌شان اشک در چشم‌های آدم حلقه می‌زند و غبطه می‌خوریم از این همه درک و شهامت و انسان‌دوستی.

یکی از اینها پدر یاسمن است که حتی استخوان‌های آرنج دختر زیبایش را هم اهدا کرد و نه تنها هیچ وقت از این کار پشیمان نشد، بلکه آن را بزرگ‌ترین افتخار زندگی‌اش می‌داند.

«داوو نیک‌پور» راننده است، در محله نازی‌آباد تهران زندگی می‌کند و با آن که بیش از ۵ سال از فوت دخترش «یاسمن نیک‌پور» می‌گذرد، اما هنوز او را با خود و در کنار خودش می‌بیند. هنوز هم هر روز با موتورش از محل کار در محله سهروردی راهی قطعه ۳۰۵ بهشت‌زهرا می‌شود تا با دخترش که در کنار صدها اهداکننده‌ی زندگی آرمیده، دیداری تازه کند. خودش می‌گوید «اگر آنجا بگویید بابای یاسمن یا عمو داوود، همه من را می‌شناسند و جای دقیقم را نشان‌تان می‌دهند.»

دختر نوجوانی که استخوان‌هایش هم اهدا شد

عمو داوود، فرزندی به جز یاسمن ندارد و حالا تنها زندگی می‌کند اما پا به خانه‌ نقلی‌اش که می‌گذاری، انگار یاسمن هم آنجا است. «۱۴۰ عکس یاسمن را روی تمام دیوارهای خانه زده‌ام. هیچ وقت حس نکرده‌ام که دیگر پیش ما نیست. هرچند هر روز دلتنگشم. هر روز. با این حال خوشحالم که تمام اعضای بدنش را اهدا کردیم. به جز مغزش که در تصادف آسیب دید و به گفته پزشکان، یک‌چهارمش از بین رفته بود. حتی بافت و نسوج او را اهدا کردیم. گفتند اگر رضایت بدهید و آرنج دخترتان را اهدا کنید، اولین پیوند آرنج را در ایران خواهیم داشت و ما آن را هم اهدا کردیم. نمی‌خواستم بدن دخترم زیر خاک بپوسد. می‌خواستم زندگی‌اش ادامه پیدا کند. می‌خواستم چند نفر دیگر عمرشان به دنیا باشد. با اعضای دختر من.»

یک ثانیه از اهدای اعضای یاسمن پشیمان نشدم | در این 5 سال فقط 10 روز پیش دخترم نرفتم

یاسمن فقط ۱۷ سال و ۳ ماه داشت و فقط یک سال مانده بود تا دبیرستان را تمام کند اما نشد دیگر. پدر یاسمن از آن روز می‌گوید که دخترش آسمانی شد. «سالگرد فوت برادر بزرگم بود؛ ۱۲ مرداد ۱۳۹۷. من و مادرش برای مراسم سالگرد رفتیم و یاسمن هم با دوستش و همسر دوستش که تازه نامزد کرده بود، برای شام نامزدی بیرون رفتند. در اتوبان آزادگان بودند که آن حادثه وحشتناک رخ داد. متاسفانه سرعت ماشین‌شان خیلی بالا بود و از پشت به خاوری برخورد کرد که با سرعت پایین در لاین یک حرکت می‌کرد. سرعت ۱۳۰ در لاین یک خیلی بالا بود و ماشین واژگون شد و چندین معلق خورد و در این بین گاردریل از شیشه به گیجگاه یاسمن خورد که عقب نشسته بود.»

«وسط مراسم سالگرد برادرم بودیم که دوستان یاسمن تماس گرفتند و گفتند تصادف کرده و دستش شکسته ولی بعد معلوم شد که قضیه جدی‌تر از این حرف‌ها است. دخترم روز تصادف به کما رفت و فردایش اعلام کردند که مرگ مغزی شده و تمام. من می‌دانستم یاسمنم دیگر برنمی‌گردد. شب قبلش به برادرزاده‌ام گفته بودم و آماده شنیدن این خبر بودم. هرچند زمانی که دکتر من را صدا زد تا خبر را بدهد، نتوانستم بروم پیشش.»

۹ ساعت؛ از کما تا مرگ مغزی یاسمن

از کما تا جراحی یاسمن و اعلام‌ خبر مرگ مغزی او ۹ ساعت طول کشید و بعد از آن برای مادر و پدر یاسمن جلسه‌ای گذاشتند تا درباره اهدای اعضا با آنها صحبت کنند و آنها اعلام رضایت کردند. آقای نیک‌پور می‌گوید: «قبل از یاسمن، پسر برادرم و برادرم با فاصله یک سال فوت کرده بودند. هردو مرگ مغزی شده بودند. ما اعضای پسر برادرم را هم اهدا کرده بودیم. برای همین ذهن‌مان تا حدودی آمادگی داشت.»

بیشتر بخوانید؛

بعد از موافقت پدر و مادر یاسمن، او را به بیمارستان حضرت رسول انتقال دادند و یک روز بعد ساعت ۱۵:۳۰ او را برای درآوردن اعضایش به اتاق عمل بردند. آنها نه تنها اعضای اصلی یاسمن را اهدا کردند، بلکه بقیه اعضایش را هم در پزشکی قانونی اهدا کردند. از بافت نسوج تا چند استخوانش را. «به ما گفتند اگر با اهدا موافقت کنید، اولین پیوند آرنج را در ایران انجام می‌دهیم. من وقتی دخترم را تحویل گرفتم، فقط ۲ کیلو وزن داشت اما خوشحال بودم که اعضایش زیر خاک نمی‌پوسد و قرار است به چندین نفر زندگی ببخشد.»

آقای نیک‌پور می‌گوید: «جالب است که چند سال قبلش وقتی پدرم فوت کرد، وحشت داشتم که نکند بدن پدرم را بشکافند، ولی برای دختر خودم به طرز عجیبی شهامت پیدا کرده بودم و گفتم هر عضوی را که به درد می‌خورد، بردارند. وقتی کفن یاسمن را کنار زدم تا برای آخرین بار ببینمش، حس کردم ۱۰۰۰ سال است که خوابیده؛ لبخند زیبایی روی صورتش بود و چهره‌اش آرام و مثل همیشه زیبا بود. من بوسیدمش و گفتم دیدار به قیامت دخترم.»

هر روز با موتورم می‌روم بهشت زهرا

من هیچ کدام از گیرنده‌های اعضای دخترم را ندیدم. این را پدر یاسمن می‌گوید وادامه می‌دهد: «هم به این دلیل که قانون انجمن اهدای عضو و وزرات بهداشت این است که اهداکننده هیچ ارتباطی با گیرنده عضو نداشته باشد و هم این که خودم دوست نداشتم این کار را بکنم. چون مثلا فرد گیرنده قلب دارو مصرف می‌کند و این دیدار ممکن است به قلبش فشار بیاورد. قلب یاسمن به آقایی ۲۶ ساله که رسید و همین خوشحالم می‌کند.»

«وقتی اعضای عزیزتان را اهدا می‌کنید، دیگر حس نمی‌کنید که او دیگر بین‌تان نیست. الان ۵ سال و ۷ ماه از فوت دخترم می‌گذرد و گرچه حدود ۶ ماه شرایط روانی خوبی نداشتم اما هیچ وقت حس نکردم دخترم پیشم نیست. هنوز برایش لباس می‌خرم، عطر و ادکلن و چیزهای دیگر می‌خرم. هنوز هر روز کارم که تمام می‌شود، با موتورم می‌روم بهشت زهرا، قطعه جانبخشان و به او سر می‌زنم و شب برمی‌گردم. شاید در این مدت فقط ۱۰ روز پیش یاسمن نرفتم. فقط هم من آنجا نیستم. ما به هر مناسبتی همراه دیگر خانواده‌های عزیز مرگ مغزی آنجا جمع می‌شویم. به مناسبت یلدا، سال تحویل، ایام نوروز، شب احیا، شب ولنتاین، روز تولدشان و ...»

اهداکنندگان عضو معمولا در قطعه ۳۰۵ بهشت ‌زهرا خاکسپاری می‌شوند. نام قطعه: «جانبخشان اهدای عضو». آقای نیک‌پور می‌گوید: فضای عجیبی دارد آنجا؛ از کودک ۴ ساله آنجا خاک‌سپاری شده‌اند تا آقای ۷۰ ساله. بیشترشان جوان هستند و در گروه سنی ۱۷ تا ۲۲ ساله؛ دختر و پسر. ما گاهی تا دیروقت پیش عزیزان‌مان می‌مانیم. من در سرتاسر مسیر مزار یاسمن را باغچه درست کرده‌ام و با گل‌های تزئینی پر کرده‌ام. شبیه بهشت است آنجا.»

یک ثانیه از اهدای اعضای یاسمن پشیمان نشدم | در این 5 سال فقط 10 روز پیش دخترم نرفتم

حتی یک لحظه پشیمان نشدم

«حتی یک لحظه از اهدای اعضای اصلی و استخوان‌های دخترم پشیمان نشدم و با افتخار رضایت دادم.» این را پدر یاسمن می‌گوید و ادامه می‌دهد: «درواقع خود یاسمن به من می‌گوید چه کار کنم و چه کار نکنم. او همیشه به من این قوت قلب را داده و می‌دهد. ضمن این که اهدای اعضای میلاد؛ پسر ۲۱ ساله‌ی برادرم هم در این تصمیم‌گیری مؤثر بود. آن هم در سال ۱۳۹۲ که هنوز این فرهنگ جا نیفتاده بود.»

او می‌گوید: «بعد از پسر برادرم، خود برادرم هم مرگ مغزی شد اما ما اعضای او را اهدا نکردیم و من هنوز بابت این موضوع ناراحتم ولی پیش خودم می‌گویم شاید این کار هم سعادت می‌خواهد.»

فرهنگ اهدای عضو را تبلیغ می‌کنم

شب تولد عمو داوود، مراسم سوم یاسمن بود. او می‌گوید: «خدا حتی به دشمن آدم هم داغ عزیز ندهد. داغ عزیز واقعا سخت است. می‌گویند خاک سرد است ولی آدم روز به روز آدم بیشتر دلتنگ می‌شود. با این حال به این فکر می‌کنم که مرگِ با اهدای عضو خیلی فرق دارد با مرگِ معمولی. هم غم و اندوهش فرق دارد و هم صبوری‌اش. ما غم برادرم را یک جور می‌بینیم و فوت برادرزاده و دخترم را با غم دیگری می‌بینیم. حس عجیبی است و درکش سخت است؛ این که هم دلتنگی و هم حس می‌کنی عزیزت هنوز کنارت است. ما هنوز تولدش را در خانه جشن می‌گیریم. همراه اعضای خانواده و گاهی هم دوستانش. جالب است که تولد یاسمن ۳۰ اردیبهشت است و فردایش «روز اهدای عضو».

عمو داوود می‌گوید: «الان خیلی بهترم. آن موقع حدود ۶ ماه شرایط روانی خوبی نداشتم. دخترم رفته بود، همسرم طلاق گرفت، من فرو ریخته بودم اما هم خدا و هم یاسمن کمکم کردند. عزیزان در انجمن اهدای عضو برایمان دوره سوگ‌درمانی گذاشتند، پیش تراپیست رفتم، نمایندگی خانواده‌های اهداکننده را بر عهده گرفتم و بهتر شدم.

الان فرهنگ اهدای عضو را تبلیغ می‌کنم. خیلی کار زیبایی است. آخرین بار از طرف شهرداری در اتوبان‌های تهران تبلیغ اهدای عضو را کردم. عکس یاسمن را به ماشین‌ها می‌دادم و می‌دیدند که این دختری که تک‌فرزند بوده، اعضایش اهدا شده است. به نظرم حتی اگر یک خانواده هم تحت تاثیر این موضوع قرار بگیرد و برای اهدای عضو تصمیم بگیرد، یعنی موفق عمل کرده‌ایم.»

کد خبر 837050
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار بهداشت و درمان

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha