هفته پیش، مارگیت فرنک، بهعنوان برنده سال 2009 این جایزه معرفی شد. این جایزه ویژه نویسندگانی است که در عرصه ادبیات اسپانیولی زبان درخشیدهاند.
سازوکار معرفی نامزدها در این جایزه نیز جالب توجه است؛ جایزه از میان 29 نویسندهای که دانشگاهها و مؤسسات علمی مختلف معرفی کرده بودند، به مارگیت فرنک رسیده است.
این خبر در مقیاس زبان فارسی، میتواند برای ما تلنگری باشد. ما در جهانی زندگی میکنیم که همه چیز در آن به سمت جهانی شدن پیش میرود. صرفنظر از جایزههای ادبی فرازبانی مثل جایزه ادبی نوبل، جایزههای فراملیتی که مختص یک زبان است، در کشورهای مختلف برگزار میشود؛
مثل جایزه ادبی گنگور در فرانسه که نام طاهر بن جلون مراکشی یا عتیق رحیمی افغان در میان برندگانش دیده میشود. در اسپانیا هم غیر از جایزه یادشده، جایزههای ادبی دیگری مثل سروانتس نیز فراملیتی است و از میان همه نویسندگانی که در حوزه زبان اسپانیولی قلم میزنند، نفر برتر خود را معرفی میکند. حال به حوزه زبان فارسی بپردازیم. ما 3 کشور فارسی زبان میشناسیم. ایران، افغانستان و تاجیکستان.
علاوه بر آن کشورهایی را میشناسیم که تا همین یک قرن پیش، در حوزه فرهنگی زبان فارسی قرار داشتهاند مثل هندوستان، پاکستان، بنگلادش، ترکیه، آذربایجان شوروی و... دغدغههای زیادی وجود دارد پیرامون این ماجرا که چرا ادبیات فارسی معاصر، شاعر یا نویسنده جهانی ندارد.
جوابش را میشود از این راه پاسخ داد که هر زبانی هر قدر زندهتر باشد، ادبیاتش هم زندهتر و لاجرم گستردهتر خواهد بود. یک قدم بزرگ برای جهانی کردن ادبیات فارسی، معرفی زبان فارسی بهعنوان یک زبان فراملیتی است.
در این زمینه غفلت بزرگی صورت گرفته است. یک مثالش، هویت مولوی است. همه دیدیم و میبینیم که چطور ترکها دارند در جهان، مولوی را بهخود منسوب میدارند و بهاصطلاح او را بهنفع خود مصادره میکنند.
این وسط، یک نگرش سطحی، هم در ایران هم در افغانستان، کسانی را بر آن داشت که در سال مولوی، به مقابله با دعاوی ترکها برخیزند و شنیدیم که در کنار آن دسته از علاقهمندان ایران که فریاد مولوی ایرانی بوده است، برداشته بودند، افغانیها هم مدعی شده بودند که مولوی افغانی است زیرا زادگاهش بلخ بوده است.
واقعیت فراتر از این بود، مولوی متعلق به حوزه تاریخی – تمدنی زبان فارسی بوده است و در دوره او این حوزه تاریخی – تمدنی، هم ایران را شامل میشده، هم افغانستان، هم ترکیه، تلاش همزمان 3 کشور فارسیزبان: ایران، افغانستان و تاجیکستان، برای آنکه خود را مهد زبان فارسی معرفی کنند و ادعای قیمومیت بر آنرا داشته باشند، علاوه بر آنکه از نظر دادههای قطعی زبانشناسی، باطل است، از نظر سیاسی نیز اگرچه در سطح، خاستگاهی ملیگرایانه دارد و مستحسن بهنظر میرسد، در ژرفا بهضرر هر 3 کشور است، زیرا آنقدر مشترکات فرهنگی، تاریخی و زبانی بین آنها زیاد است که هرگونه ادعای قیمومیت بر زبان فارسی، امکان نزدیک شدن فرهنگ و زبان این 3 کشور همزبان را کم میکند و ایجاد یک گروه فراملیتی با زبان مشترک را به تأخیر میاندازد.
حال به پیشنهاد اصلی این گفتار میرسیم: راهاندازی یک جایزه ادبی در 4 حوزه شعر، داستان کوتاه، رمان و تحقیقات علمی، صدالبته این رشته چهارم میتواند از این 3 کشور فراتر رود و نیز حوزههای مختلفی چون ادبیات، زبانشناسی، تاریخ و... را شامل شود. البته تاکنون تلاشهایی شده است، مثلا جشنواره شعر فجر بخش بینالملل دارد اما این بخش، غیررقابتی است و میهمانهایی از کشورهای مختلف دعوت میکند که همه آنها هم فارسیزبان نیستند.
یا اینکه مؤسسه کارنامه نیز تلاشهایی در این زمینه کرده است، چنانکه در یکی از ادوار جایزه کارنامه، آصف سلطانزاده، نویسنده افغان جایزه داستان گرفت و بهطور جدی به جامعه ادبیات داستانی ایران معرفی شد، اما اینها کافی نیست و جای خالی یک جایزه معتبر با مبلغ بسیار بالا برای ادبیات فارسی به شکل فراملیتی خالی بهنظر میرسد.
توجه به این نکته که ما در کشورهای اروپایی و آمریکا چند میلیون ایرانی مهاجر داریم و طی این چند دهه، ادبیات ویژهای میان آنها شکل گرفته که از آن به ادبیات مهاجرت تعبیر میشود، ضرورت برگزاری چنین جایزهای را دوچندان میکند.
طبیعی است که برای تحقق چنین هدفی، باید کمی نگاه ملیگرایانه محدود و تا حدودی جزمیتهای ایدئولوژیک حاکم بر نگاه دولتی را کنار بزنیم و نیز در هیأتهای داوری جایزه برای همزبانانمان در تاجیکستان و افغانستان و حتی استادان ادبیات فارسی در کشورهای خارجی جا باز کنیم تا جایزه اعتبار پیشین را پیدا کند والا باز هم حکایت همیشگی پروژههای بزرگ زخمخورده را خواهیم دید.