مجموع نظرات: ۰
یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۳
۰ نفر

پسرک خردسال با موهای فرفری و لُپ‌های بَرآمده، در حالی که دستش را به دست مادر گره زده با شوقی بی‌نهایت، درِ ورودی موزه کودکی ایرانک را که حالا هر قدم نزدیک و نزدیک‌ترش می‌شوند، نگاه می‌کند. قندی شیرین در دلِ کوچکش آب می‌شود و حلاوتش به لب‌هایش می‌رسد که گشاده به خنده درمی‌آیند.

ایرانک

همشهری آنلاین- سحر جعفریان: حالا دیگر، یکی دو قدم بیشتر با موزه‌ای که چند ماه در انتظار وعده بازدیدش خیال‌ها می‌پروراند، فاصله ندارد. موزه‌ای پُر از اسباب‌بازی و قصه که پیش از این، تصایرش را فقط در آگهی‌های تبلیغاتی‌ِ آنچنانی دیده بود. تصاویری هیجان‌انگیز که در هر یک از آنها، هم‌سالانِ قد و نیم‌قدش لابه‌لای اسباب‌بازی‌های متفاوت موزه، شادمانه وول می‌خوردند و بازی می‌کردند و مربی‌های مهربان‌تر از خاله و عمه‌های واقعی (!) بدون خستگی هم‌بازی‌شان می‌شدند. با مرور آن تصاویر ذهنی‌ست که طاقتش طاق می‌شود و دست مادر را رو به سوی جلو می‌کشاند تا زودتر به واقعیتِ آن آگهی‌های تبلیغاتی و آن موزه خیال‌انگیز برسد. به موزه کودکی ایرانک همان بهشت کودکان خوش‌آمدید.

گشتی در موزه اسباب‌بازی‌ها و قصه‌ها | ایرانِ کوچک اینجاست

کودکان رستم‌دوست

خردسالان از ۳ ساله‌های بامزه تا کودکان ۱۰ ساله بازیگوش همین که وارد موزه می‌شوند، با ریتم موسیقی شاد، به جنب و جوش درمی‌آیند. یکی از مربی‌ها برای استقبال جلو می‌آید و با خوشرویی می‌گوید: «خوش اومدید دوستای قشنگم. قراره اینجا کلی بازی کنیم ...» آریان همان پسرک خردسال با موهای فرفری و لُپ‌های برآمده است که در یک چشم برهم زدنی خودش را می‌اندازد در آغوشِ خانم مربی و می‌گوید: «خاله... خاله... عروسکِ رستم و سهراب کجاست؟ من دوست دارم با اونا بازی کنم.» مربیِ مهربان دستی به سر او می‌کشد و آرام و شمرده این چنین پاسخش را می‌دهد: «صبر کن پسرِ قویِ من؛ آسیاب به نوبت.» آریان از تعجب چشم‌هایش را تنگ می‌کند و پُرسان می‌گوید: «آسیاب به نوبت یعنی چی خاله؟» مربی هم خوشحال از مُرادی که به وقت حاصل آمده، ادامه می‌دهد: «بیا بریم تا قصه‌شو برات تعریف کنم.» بعد از این جمله خانم مربی‌ست که باقی کودکان حاضر نیز یک به یک می‌پرسند: «منم بیام خاله؟» و این یعنی، آغازِ تورِ موزه‌گردی کودکی ایرانک.

آسوریگ؛ افسانه درخت خرما و بزی

حالا آریان و باقی کودکان، قطار می‌شوند و سوی راست موزه حرکت می‌کنند تا ابتدا با تاریخ بلندِ بازیچه‌ها و اسباب‌بازی‌هایی آشنا شوند، با نخستین اسباب‌بازی‌ها که مهره‌ها بودند و سوتک، جغجغه و یویو. بازدیدکنندگان کوچک همچنین از شنیدن کهن‌ترین متن ادبی ایرانی با نام آسوریگ به وجد آمدند و گوش سپردند به قصه‌هایی از شاهنامه مانند فرانک و فریدون، زال و سیمرغ، رستم و سهراب. مریم یکی از کودکان بازدیدکننده است که از میان شخصیت‌های قصه‌ها به سیمرغ، دل بست؛ برای همین دستش را بالا می‌برد و با صدایی زیر می‌پرسد: «خاله، سیمرغ رو می‌تونیم توی باغ‌وحش ببینیم!؟» زمانی که تعدادی از کودکان با ماکت‌های فرمونک، لَهفتان، زِیادِ و کورشت که از جمله نخستین بازیچه‌ها و ابزار سرگرمی، مشغول بازی هستند، مادرانشان در کارگاه قصه‌خوانی با قصه‌های خرما و بزبزقندی خاطره‌بازی می‌کنند: «نوبت رسید به بُزک...بزک با دُم کوچک... محکم به طبل جنگ زد...با دَنگ و دنگ و دنگ زد...»

گشتی در موزه اسباب‌بازی‌ها و قصه‌ها | ایرانِ کوچک اینجاست

مکتب‌خانه تا اتاق سایه‌بازی

پیشتر، ماکت‌های بزرگ و جذاب مکتب‌خانه مقابل چشمان کنجکاو کودکان نمایان می‌شود. کودکانی که مدرسه برایشان در خاطراتی از گوشه و کنار حیاط، زیر نیمکت، زنگ تفریح و یا غیرانتفاعی‌های خاص خلاصه شده وحالا چوبِ ملا و سرمشقِ دیوان بعد از تماشای نخستین کتاب‌های چاپ سنگی، توجه‌شان را جلب می‌کند. وقتش است که با میرزا حسن رشدیه و جبارباغچه‌بان نیز آشنا شوند. مربی مهربان با صدایی آهنگین می‌خواند: «زاغکی قالب پنیری دید و به دهان برگرفت...» چند قدم جلوتر، سیر تکاملی اسباب‌بازی‌ها و بازی‌ها در موزه به دوره قاجار می‌رسد. عروسک‌های پارچه‌ای دست‌دوز (مردم‌ساخت) از چَمچَه خاتون تا تَکم هر کدامشان برای کودکان موزه‌گُرد که راحله میانشان از همه کوچکترست، دوست‌داشتنی‌تر و دلرباتر از شخصیت‌های عروسکی و کارتونی مثل سیندرلای بی‌نقص، جلوه می‌کند. اتاق خیمه شب‌بازی، سایه بازی، شهرفرنگ، نخودچی‌ها، اسباب‌بازی‌های محلی، سعد و نحس زایش، ابزار کودکانه مشاهیر و اهدایی‌های قدیمی از جمله دیگر بخش‌های این موزه است که کودکان تا پایان با حوصله و اشتیاق در آنها گشت و گذار کردند.

کد خبر 839841
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha