این نقطه آغازی برای ورود به این حوزه فکری است. براین اساس جهتگیری اصلی نویسنده مقاله حاضر به سمت و سوی بحثی با عنوان «تحول و پیشرفت در ایران از نوگرایی شیعی تا مدرنیزاسیون غربی» متوجه است. طرح کلی مد نظر (تشیع و مدرنیته) راهبری است به منظور تبیین این مسئله که آیا از نگاه تشیع و براساس آموزههای آن میتوان برنامهای در جهت نوگرایی و پیشرفت به دست آورد که با یک بیان تاریخی عجین باشد؟ این مطلب را میخوانیم.
آنچه از نظر سیر تاریخی میتوان پیرامون نوگرایی در تاریخ ایران دنبال کرد، مربوط میشود به نوگرایی جامعه ایران در پنج قرن گذشته؛ در روزگار صفویان. براساس شواهد صحیح تاریخی میتوان گفت در دوره صفوی ما شاهد نوعی تحول عمیق در نگاهمان به هستی بودهایم که به نظر میآید پس از ورود اسلام به ایران از مهمترین نقاط اعتلای تاریخ ما باشد. به نظر والتر هینتس، ایران امروز از نظر سیاسی و فرهنگی بر همان پایهای استوار است که سلاطین صفوی در قرون 16 و 17 میلادی بنا نهادند. علت این قضاوت را در این نکته میتوان دانست که ایجاد نوگرایی یا حتی توسعه آن در این دوران، داخلی، طبیعی و بومی بوده و وقفه در آن نیز روال مشخص و معینی را طی کرده است. در واکاوی عمیق نهضت صفویان در ایران لازم است توجه داشته باشیم که جریان شیعه به عنوان روح حاکم بر نهضت صفویان، علت و مولد جریان نوگرایی در این دوران بوده است.
راجر سیوری از محققان تاریخ ایران، معتقد است در تاریخ ایران پس از اسلام، ظهور سلسله صفویه نقطه عطفی است مهم؛ پس از قرنها فرمانروایی بیگانه، ایران دوباره به کشوری قدرتمند و مستقل در شرق اسلامی بدل میشود. این سلسله مهم، هویت ایرانی را دیگربار زنده کرد و بعد از هشت قرن و نیم فرمانروایی سلسلههای بیگانه، یک کشور مستقل ایرانی تاسیس کرد. به نظر وی مهمترین کار شاهاسماعیل اعلام تشیع اثنیعشری یا دوازده امامی به عنوان مذهب رسمی کشور جدید صفویه بود. پیامد این حکم کل سیر حرکت تاریخ دوره بعدی ایران را تغییر داد و باعث ایجاد رنسانسی در ایران شد که وی از آن با نام «رنسانس صفوی» یاد میکند.
ایران دوره صفوی، دورهای درخشان در تاریخ ایران اسلامی بوده است. سفرنامههای بیگانگان، در ایران آن روز شاهدی بر پیشرفتهای علمی و اجتماعی در ایران است. شاخصههای این پیشرفت را میتوان در تمامی چهار بخش مطرح در یک نوگرایی متوازن ردیابی کرد. در بخش اجتماعی میتوان به عواملی همچون؛ سطح زندگی، اشتغال، برابری اجتماعی، امنیت، بهداشت، سطح سواد و... اشاره داشت.
در بعد فرهنگی، مسائلی همچون ایجاد روحیه خودباوری، شکلگیری هویتی جدید با توجه به آموزههای شیعی، توجه و اهتمام به ترویج علم، دانش و هنر، یادآور رشدی فرهنگی در فضای ایران است. اما در بعد سیاسی نیز میتوان شاخصههایی از پیشرفت را در دوران صفوی شاهد بود. مسائلی همچون: ایجاد اندیشه سیاسی و قالبی نو برای حکومت براساس نگرشهای تشیع و مدنیت ایران، اهتمام به مردم و پاسخگویی حکومت نسبت به نیازهای آن، قانونپذیری حکومت، مشارکت مردم در امور، وجود تفکر و استراتژی در حکومت، مشروعیت حکومت، انتصاب مجریان براساس لیاقت و حتی مسئله مهم و اساسی قدرت و استبداد. اما در مورد فضای اقتصادی نیز میتوان نکات قابل توجهی را از روند رو به رشد بخشهای اقتصادی و اندیشههای وابسته به آن در دوران صفوی و روند نوگرایی بومی ایران دید.
نوگرایی ایران در قالب مدرنیزاسیون غربی
یکی از دورههایی که میتوان از آن به عنوان دورانی سرنوشتساز در تاریخ تحولات ایران یاد کرد، مقطع تاریخی از جنگهای ایران و روس تا سقوط نظام پهلوی است که میتوان از آن با عنوان عصر مدرنسازی جامعه و دوران فعالیت جریان مدرنیزاسیون غربی، یاد کرد. چند برداشت فکری در مورد این دوره و مباحث وابسته به آن مطرح است:
1- بحث از این موضوع، در جامعه ایرانی گاه با نوعی نگاه مثبت و با نوعی استقبال اولیه مواجه شده است و بار مثبت آن غلبه داشته است. 2- حرکت تاریخی این مسئله، با بخشی از روحیه ایرانی که در آن با ابتکار، نوآوری و خلاقیت عجین بوده است همراه شده و نوعی افق جدید و پویایی و خوشبینی و اعتلا را نویدداده است. 3- بهرغم اقبال اولیه، مدرنیزاسیون در مراحل بعدی به دو شق و حوزه کاملا مجزا و منفک تبدیل شد و این حرکت ملی در اواسط کار با نوعی طبقه و تفکر خاص توام بود.
در این بخش است که ما شاهد سیطره تفکر ایدئولوژیک غرب بر جریان نوخواهی هستیم و شروعی است برای تولد جریان مدرنیزاسیون غربی. شق اول در این مسئله ادامه همان جریان طبیعی نوگرایی ایران در عصر صفویه است و به خاطر آنکه با تثبیت و رشد فرهنگ شیعه در کشور همراه بود، همگام و همسنخ با آن به پیش میرفت. اما در طرف دیگر، که ترجمان مدرنیسم بوده، مسئله به گونهای دیگر اتفاق افتاد؛ در این شرایط جامعه ایران چند ضربه اساسی و مهلک را پذیرا شده بود و در حقیقت این نوع از نوگرایی با شرایطی بد و انحطاطی فراگیر در جامعه قاجار همراه بوده است. در یک جمعبندی از مقدمهای که تاکنون ارائه شده، میتوان گفت: نوخواهی عصر قاجاریه در دو مرحله انجام شد؛ یکی مرحله طبیعی نوخواهی ملی و بومی ایرانیان و دیگری مرحله تبدیل آن به نوعی غربگرایی و سپس غربزدگی و خودباختگی.
به نظر میآید نگاه جریان مدرنیزاسیون غربی در ایران به دیگران از حد اخذ نداشتهها و رفع کمبودها، بالاتر رفت و به از بین بردن داشتهها و جایگزین کردن افکار وارداتی به جای نگرشها و اندیشههای اصیل اسلامی ایرانی منجر شد. برای نمونه میتوان به جریان مشروطه به عنوان یکی از نقاط عطف مهم تاریخ ایران اشاره کرد. در این نهضت زمانی که جریان امور از حد تحول جامعه در برابر استعمار و استبداد بیرون رفت و به صورت سیطره تفکر ایدئولوژیک غربمحور بر ارکان جامعه بروز کرد. نوعی واگرایی ملی را نسبت به خود شاهد بود و نتیجه آن تبدیل استبداد سنتی ایران که تا حدی خود را در چارچوب شرع محدود میدید به استبدادی مدرن شد که هیچ محدودیتی را در اعمال قدرت، در مقابل خود برنمیتافت.
یکی از دلایلی که این نوشتار برای ناکامی جریان مدرنیزاسیون غربی در ایران به آن معتقد است این است که دلایل و نظریات متفاوتی در باب علل توسعهنیافتگی ایران بهرغم سابقه 200ساله این جریان در ایران از سوی طرفداران و مجریان آن مطرح شده است و این خود نشان از ناکارآمدی این نگرش است که به دنبال دلیل آن هستند و اگر نگوییم پیاده شدن نگرش مدرنیزاسیون، پیشرفت جامعه ما را چندین دهه به عقب انداخت، حداقل میتوان گفت راکد نگه داشت و مانع پیشرفت بر مبنای اصولی و صحیح آن که از دوره صفوی شروع شده بود، شد.
همانگونه که به طور مکرر اشاره شد، تحول طبیعی و تاریخی این مرز و بوم، پس از فراز و نشیبهای فراوان، بالاخره در نوزایی جامعه ایرانی در عصر صفوی تجلی کرد و ملیت ایرانی با هویت دینی و پشتوانه مذهب شیعه اثنیعشری، که ریشه در جان جامعه داشت، در آستانه ظهور دنیای جدید، جامعه پویا و زندهای را پایهگذاری کرد که برای بقای خود دو خصلت بنیادین به همراه داشت: 1- هویت ملی ایرانی؛ 2- هویت اعتقادی ایرانی. این در حالی است که تحولات و نوزایی جامعه ایرانی در عصر صفوی، مورد کم لطفی و بیمهری محققان ایرانی قرار گرفت.
نوزایی در هنر و صنعت، فلسفه و حکمت، کلام و ادیان، امنیت و آزادی، سیاست و اقتصاد، معماری و شهرسازی، هرکدام به تنهایی کافی بود که توجه متفکران و محققان این مرز و بوم را به علل و پشتوانه فکری این تحولات در این دوران معطوف گرداند و از برآیند این توجه بستر مناسبی برای تحولات دوران بعدی فراهم آید. سوال اساسی این است که چرا روشنفکران ما، به عنوان سکاندار جریان مدرنیزاسیون غربی، نوگرایی و تحول طبیعی و تاریخی ایران را در عصر صفوی مورد توجه قرار نداند، در حالیکه میتوانستند از آن به عنوان الگوی کارساز اهداف، انگیزهها و سیاستهای ایران در دوران بعد استفاده کنند و تنها به رفع نقایص آن بپردازند. اما متاسفانه روشنفکران ما آنچه را که خود داشتند از بیگانه تمنا کردند. امری که به نظر میآید در انقلاب اسلامی مورد توجه قرار گرفته و لازم است پس از آن نیز در هیات نخبگان ما قرار گرفته و بر مبنای آن برنامهریزی شود.
در کل میتوان گفت: انقلاب اسلامی در ابتدا به صورت اجمالی و در ادامه تفصیلی، با الهامگیری از نهضت صفویان و جریان نوگرایی برگرفته از آن به عنوان سنت خود و نیز تجربه آموزی از جریان مدرنیزاسیون، چارچوب کلی خود را شکل داده و بر طبق آن به چینش عناصر پرداخته است، همان راه صحیح و اصولی که در طول تاریخ معاصر، جریان نوگرایی اصیل و دینی به دنبال آن بودهاند.