عجیب است که ارتش پاکستان این روزها در سوات و وزیرستان جنوبی برای محو طالبان نمیکوشد بلکه آنگونه که آصف علی زرداری (رئیسجمهوری که هنوز جایگاهش را باور ندارد و بیشتر در هیبت سابق خود به مانند بازرگانان رفتار میکند) گفته است ارتش پاکستان برای بقای نظام سیاسی پاکستان است که اینگونه میجنگد.
طالبانی که توسط سرویس اطلاعات داخلی ارتش پاکستان در دهه 1990 روانه افغانستان شد تا این کشور را چند سالی در تاریکی فرو ببرد اکنون در قلب پاکستان ریشه دوانده است.ارتش پاکستان چند ماهی است که برای نجات و بقای این کشور با طالبان میجنگد. کانون این جنگ دره سوات است اما طالبان جنگ را به دیگر شهرهای پاکستان کشاندهاند.
در چند دهه اخیر، پاکستان جز در برهههای کوتاه، همواره با افزایش قدرت طالبان و به معنایی جریان افراط گرایی مواجه بوده است. شاید تنها در چند سال حکومت پرویز مشرف بود که – آن هم به واسطه فشار کمرشکن وقایع پس از 11 سپتامبر – پاکستانیها توانستند تا حد زیادی قدرت روزافزون جریان افراط را محدود به چند قبیله مناطق شمال غرب کنند و گرنه پس از مشرف هم، داستان دوباره همان شد که پیش از او.
در اکتبر 1999 میلادی که پرویز مشرف با کودتا دولت نوازشریف را سرنگون کرد، کسی در میان تحلیل گران شرق و غرب دنیا تعجب نکرد؛ چه آنکه پاکستان هم به مانند تایلند کشور کودتاهاست و 4 کودتا در چند دهه عمر آن نشان از عادی بودن این امر داشت. تعجب اما آنجا بود که مردم پاکستان بر خلاف گذشتههای خود، از کودتاگر نه بهعنوان یاغی که به مانند قهرمان استقبال کردند.
نواز شریف و سلف او بینظیر بوتو آنقدر در دوران حکومت خود منافع شخصی و حزبی را به منافع مردم پاکستان ترجیح داده بودند که کمتر کسی را میشد یافت که از رفتن آنان سرخورده شده باشد. در همین دوران بود که پاکستان، آرام آرام جولانگاه طالبان و جریان افراط شد که حتی مدارس مذهبی آنان هم خود را بینصیب از بودجه و خزانه دولت نمیدیدند.
11 سپتامبر که شد مشرف هم به اقتضای روزگار به جبهه جنگ بر ضدتروریسم پیوست تا پس از افغانستان و عراق مقصد بعدی لشکرکشی نومحافظهکاران ساکن کاخ سفید نباشد. ژنرال مشرف خیلی زود مقصود بوش را آنگاه که فریاد میزد آنان که با ما نیستند بر مایند را فهمید و برای کاخ سفید پیام دوستی فرستاد.
در داخل پاکستان هم اصلاحاتی که مشرف در ساختار سیاسی و اقتصادی پاکستان انجام داد آنقدر رادیکال بود که حتی دشمنان سیاسیاش هم انگشت به دهان گرفتند و نظریهپردازان عالم سیاست به بحث پرداختند که چگونه کودتاگری میتواند اینگونه راه دمکراسی خواهی بپیماید.
نواز شریف، بوتو و همه رهبران پیشین پاکستان برای بقای خود راهی جز تامین نظر گروههای تندرو نداشتند. حال آنکه مشرف کودتاگر بود و قرار نبود در انتخاباتی شرکت کند که مجبور به تامین نظر جریانهای افراط باشد. شاهرگهای حمایتی پاکستان از طالبان افغانستان هم در همین برهه تا حد زیادی قطع شد و جز بخشی از لایههای پایینی سازمان اطلاعات پاکستان (ISI) کسی از جریان افراط حمایت نمیکرد. تنها گویا قضای روزگار بود که در کشوری که بحران افراط بخش جداییناپذیر سیاستش را تشکیل داده، دیکتاتوری لیبرال بر سر کار آید تا برای مدتی هرچند گذرا دست و پای جریان افراط جمع شود.
پس از مشرف همان جریان پیش از او قدرت گرفت؛ با این تفاوت که این بار یاران بوتو به انتقام خون رهبر فقید خود، همسر بوتو را بر جایگاهی نشاندند که برای او خیلی بزرگ بود. نواز شریف هم که از اتحاد با بوتو بهدنبال دوختن کیسهای برای آینده سیاست خود بود، با رفع خطر مشرف و بیاعتنایی حزب بوتو به وی در ساختار قدرت، بار دیگر به جمع مخالفان دولت پیوست و این بار مخالف دولتی بود که خود در بر سرکار آوردنش نقشی هرچند اندک داشت.
جریان افراط پاکستان در این فضای کشمکشهای سیاسی، باردیگر توانست روی پای خود بایستد. مناطق قبایلی شمالغرب و وزیرستان اینک دیگر تنها پایگاه آنان نیست که به گفته یوسف رضا گیلانی، نخستوزیر اگر نجنبیم دیگر پاکستانی باقی نمیماند. چندی پیش چیزی نمانده بود که حاکمیت دولت پاکستان هم به مانند حاکمیت دولت افغانستان تنها به پایتخت این کشور محدود شود.
شاید با این تفاوت که تسلط طالبان بر افغانستان اسباب دردسر بیشتری را برای طرفهای درگیر این جنگ فراهم میآورد اما تسلط طالبان بر پاکستان مفهومی جز هستهای شدن جریان افراط نخواهد داشت. همین دو- سه روز پیش بود که مصطفی ابوالیزید، فرمانده ارشد جریان تندروی القاعده رؤیای هستهای شدن جریان افراط را باردیگر مطرح کرد؛آرزویی که بنلادن، ملاعمر و مولاناهای پاکستان سالیان درازی است در پی آنند و بعید نیست روزی هم محقق شود. اینگونه اگر شود خواب راحت برچشمان همه، حتی همسایگان این 2 کشور هم حرام خواهد شد که آنان نهقانونی دارند و نه مرامی در میزان خشونت ورزی.
مهمترین اتهام دولت جدید پاکستان زدوبند با جریان افراط برای سیاست ورزی و حکومتی راحت بود. امضای چند توافقنامه میان دولت و طالبان هم شاهدی قوی برای این ماجرا بود. امضای این توافقنامهها برای جریانی که تا چندی پیش دولت مرکزی بهدنبال محوش بود به مثابه فتح الفتوحی میمانست و برای دولتیها هم چیزی کم از اعتراف به شکست نداشت. ضعف دولت و انتقاد شدید محافل داخلی پاکستان به این توافقنامههای صلح با طالبان سبب شد تا طالبان دیگر خود را محصور در محدوده مناطق قبایلی ندانند. آنان اینک خود سودای رهبری پاکستان را بر سر دارند. از سویی قدرت نمایی طالبان و جریان افراط با حملات گسترده به پاسگاههای ارتش پاکستان، بمبگذاری در هتلها و مراکز توریستی، ربایش مسئولان محلی و... ادامه یافت.
دولت کمی دیر ولی بالاخره زیر فشار غرب و دولت جدید آمریکا که خطر هستهای شدن طالبان را در بیخ گوش خود میدیدند، راهی مناطق قبایلی شد. پیروزی ظاهری با ارتش سراپا مسلح پاکستان بود که این بار حتی هواپیماهای آمریکا راهم در کنار خود میدید. نتیجه اما همانی شد که از قبل پیشبینی میشد. بسیاری از اعضای طالبان در میان مردم عادی و آوارگان غیرنظامی به مناطق دیگر تحت کنترل طالبان گریختند تا یاریگر ادامه قدرت این جریان باشند.
دولت پاکستان در این چند ماه کوشیده تا مسیرهای ارتباطی طالبان را قطع کند اما تضمینی برای احتمال سازماندهی مجدد این جریان در همان مناطق وجود ندارد که اگر داشت اینگونه رهبران سیاسی پاکستان ناامیدانه دست یاری به سوی غرب دراز نمیکردند. با این حال دولت پاکستان به هدف پشت پرده خود که رهایی از اتهام همراهی با جریان افراط بود، رسید. دولت پاکستان آنگونه که چند روز پیش آصف علی زرداری در واشنگتن پست نوشت محکوم به پیروزی است. این هشدار زرداری را غربیها بیش از دیگران جدی گرفتهاند که اگر جریان افراط را در پاکستان و افغانستان شکست ندهیم، در سایر نقاط دنیا گسترش مییابد. همین است که همه را ترسانده است؛ سونامی جریان افراط در راه است.