همشهری آنلاین- رابعه تیموری:همکارانش یکییکی از کنارشان میگذشتند و وارد دفتر دبیران میشدند. لحظهای بعد بوی چای تازه دم توی دفتر پیچید. مریم باز هم میگفت: از بیماری لاعلاج مادرش که داروهایش کمیاب شده، از بدهکاری پدرش که اینروزها سیگار از سیگارش نمیافتد... وقتی مریم خوب سبک شد، دیگر چایی او از دهان افتاده بود، زنگ به صدا درآمده بود و بچهها راضی و ناراضی به کلاس میرفتند. ایستاده چای سرد را سر کشید و به طرف کلاس رفت. مریم ته کلاس نشسته بود، نیمکت ردیف آخر، حالا چشمهایش میخندید. اینجا یکی از دبیرستانهای متوسطه دوره دوم دخترانه تهران است:
بیشتر بخوانید:زنگ تفریح یادتان نرود
صدای قیلوقال دختران حیاط مدرسه را پر کرده است. پنجره اتاق دبیران رو به حیاط باز میشود و صندلی رو به حیاط، جای ثابت خانم موسوی است. صندلیهای چرمی ساده دور تا دور اتاق چیده شدهاند و تنها نشانی که میز خانم مدیر را از سایر میزها جدا میکند، تلفن سیاه رنگ گوشه آن و قاب عکسهایی است که کنار هم ردیف شدهاند. بسیاری از چهرههای خندان توی عکسها، در میان همکاران فعلی او دیده نمیشوند. بزکودوزک دیوارها هم به ساعتی گرد خلاصه میشود و گلدانهای گل سانسوریا، نخل، آلوئه ورا و گل عنکبوتی که در گوشه کنار اتاق چیده شدهاند شاداب و سرحال هستند. به قراری نانوشته باید صندلی کنار کتابخانه برای جوانترین و کمحرفترین دبیر مدرسه خالی بماند. خانم سعیدی با اتوبوس رفتوآمد میکند و برای این که کیفش سبکتر باشد، کتابهایی را که تازه میخرد توی کتابخانه میگذارد تا زنگهای تفریح مطالعه کند. وقتی هم تمام میشوند، فقط آنهایی را که خیلی خاص و جذاب هستند به خانه میبرد.
خانم معلمهای کمحافظه
تا وقتی دبیر زبان انگلیسی به دفتر نیامده، خوش و بشها و چاق سلامتیها کوتاه و زیر لب است، ولی او که از راه میرسد، همهمه آرام اتاق به ولوله تبدیل میشود! همکارانش او را الهه صدا میزنند و ١٢ سال خدمتش را در همین مدرسه گذرانده است. از آتش سوزاندن و شوخیهای خودمانی اش نمیتوان حدس زد که امروز صبح از بیمارستان یکراست به مدرسه آمده و وقتی خانم مدیر حال مادرش را میپرسد، انگار همکارانش از کمحافظه بودنشان کمی شرمنده میشوند. خانم موسوی از خانم ناظم سختگیر مدرسه بچهها را بهتر میشناسد و هر بار که او از شیطنت یکی از بچهها گلایه میکند، خانم معلم ادبیات آنقدر حسنهایش را میشمرد که خانم ناظم متوجه میشود نیمهپر لیوان را ندیده است! اما وقتی درددل او به شیطنت و بازیگوشی رویا میرسد، خانم موسوی با دیدن او که گوشه حیاط مشغول آب پاشیدن روی بچهها و تقلید تکه کلامهای معلمان است، ترجیح میدهد سکوت کند. با آن که خانم ناظم قدغن کرده که دانشآموزان زنگ تفریح مزاحم معلمان شوند، مریم از توی حیاط و به ایما و اشاره به خانم موسوی میفهماند که باز دیشب خانه آنها میدان جنگ بوده و باید به دور از چشم خانم ناظم با او گپ بزند و درددل کند تا بتواند زنگ بعد، سر کلاس هندسه دل به درس بدهد.
تفریح تمام شد
خانم کمالی همیشه برای تدارک ناهار خانواده پیشنهادهای دست اولی دارد و وقتی او با سینی چای از راه میرسد، خانم مدیر سر بحث در مورد ناهار را باز میکند: «خانم کمالی جان سبزی سرخ کرده و بادمجانهای کبابی که دیروز برایم خریدی حرف نداشت. برای ناهار بچهها کشک و بادمجانی پختم که به صد تا چلوکباب میارزید.» تعریف و تمجید او کافی است که همکارانش هم مشتری شوند و خانم کمالی را مامور کنند که لیست سفارشات آنها را به بانوی سرپرست خانواری برساند که در همسایگی او زندگی میکند و خرج درس و مشق تنها دخترش را با پاک کردن سبزی و فروش سبزی آش و قورمه سبزی، پیازداغ، سیرداغ و بادمجان کبابی درمی آورد. جعبه بیسکوییت روی میز خریداری ندارد و قبل از این که چایهای خوشرنگ و تازه دم خانم کمالی از دهان بیفتد، چاشنیهای رنگارنگ یکییکی از کیفها بیرون میآیند. هنوز فنجانهای سفید دور طلایی خالی نشدهاند که خانم ناظم به سراغ کلید مدور گوشه دفتر میرود تا با صدای کشدار و گوشخراش آن پایان زنگ تفریح را اعلام کند. درحالیکه فنجان چای خانم موسوی هنوز دستنخورده روی میز است، همکارانش یکییکی به سمت کلاسهای درس میروند.
نظر شما