راستی حکایت کودکان و نوجوانان سرزمین من هم شنیدنی است. آنها میراثداران واقعی پدرانی هستند که جبههها را فتح کردند و سرفرازانه یا شهید شدند و یا به آغوش کشور بازگشتند. این، حکایت امروز ما نیز هست.
پرواز با امید
پر از اشتیاق و پر از انرژی جوانی با آرزوهایی بزرگ، شبها را به روزها پیوند زدند و تلاشی خستگیناپذیر به طلوع سپیدهای روشنتر از تمام سپیدههای امید بستند. آرزوها هر لحظه در دل و جانشان ریشه میافکند و میخواستند بروند تا در میدانی دیگر برگی دیگر از سرافرازی ایران زمین را رقم بزنند.
اینها پهلوانان افسانهای ایران نیستند که در لابهلای داستانها و حکایتها در جستجویشان بودهایم. اینان قهرمانان و بالاتر از آن پهلوانان زنده این سرزمین هستند که با قدرت عقل، علم و درایت، راه پیروزی را در پیش میگیرند و ندای آزادی و آزادگی سر میدهند.
دلهای پر از امیدشان در تب و تاب مسابقه بزرگ میتپید و شور نوجوانیشان با عقلانیت پر ابهتشان پیوند میخورد. به روزهای بزرگ میاندیشند و به بزرگی ایران. به آینده خوب میاندیشند و این که عروسکهای آهنیشان ناگهان جان خواهند گرفت و فریاد رستموار از عمق جان سرخواهند داد. آرزوهایشان هر لحظه بزرگتر و پختهتر میشد و شبهایشان میرفت تا بوسهای بر آستانه سحر بزند.
امیدهایشان میرفت تا بارور شود و آن روز که از خواب برخاستند، روزنههای امید را بیش از روز گذشته گشودهتر دیدند. آماده شده بودند تا عازم دیار فرنگ شوند و سرزمین همیشه سرد اتریش را با گرمی اشتیاقشان تب و تابی دیگر ببخشند.
خسته و اما پر از امید بودند. آنها به دروازههای پیروزی رسیده بودند. حالا تقریباً فراموش کرده بودند آن همه زحمت و تحمل سختیها را. وقتی به یاد میآوردند که چه نهادهایی حمایتشان نکردند، کمی آزرده میشدند. فرودگاه در انتظار پرواز آنها به اتریش بود و پس از دقایقی، صعود آغاز شد. آنها صعود را آغاز کرده بودند، پیش از آن که به مقصد برسند. البته پیش از این نیز بارها دلشان به هوای رقابت و سرفرازی تا آسمان وین پر کشیده بود. این حکایت نوجوانان این دیار بود که سوار بر هواپیما عازم اتریش شدند و با امید به پیروزی دست عروسکهای آهنینشان را گرفتند. از همان لحظه هم امید به پیروزی در نگاهشان پیدا بود.
سه نوجوان به سرپرستی علیرضا امینی و با حمایت شهرداری تهران راه اتریش را از سمت آسمان پیش گرفتند و در فرودگاه وین بر زمین نشستند. آنها برای پیروزی آمده بودند و آنقدر اعتماد به نفس داشتند که خود را برای جشن پیروز آماده کرده بودند.
صدایی به گوش میرسید
وقتی فریاد مسلمانی در گوشهای از جهان به کمکخواهی بلند میشود، دیگر مسلمانان بدون درنگ به سمت او میشتابند. مردم مسلمان و متدین ایران ثابت کردهاند برای فریاد مسلمانان فلسطینی که برادران دینی آنها محسوب میشوند از هیچ اقدامی فرو نگذاشتهاند.
این موضوع حالا در میان اندیشههای کودکان و نوجوانان این دیار هم یافتنی است. نوجوانانی که با حمایت شهرداری تهران راهی مسابقات روباتها در اتریش شده بودند هم با درک این موضوع از مقابله با تیم رژیم صهیونیستی پرهیز کردند و بدین گونه حمایت خود را از مردم مظلوم فلسطین اعلام کردند.
اتریش پر از هیاهوی صنعتی شدن است و در این میان این سرزمین باید برای نوجوانان ما که سراسر وجودشان علاقهمند به علم و دانش است، جذاب باشد. اما اینجا صداهایی به گوش میرسد. صدای ناله کودکی است که در آغوش پدر در خون غلطیده و رفته رفته با خون درمیآمیزد. بعید است این صدای یک کودک اتریشی باشد. صدا از آن سوتر میآید. جایی به نام خاورمیانه.
چهرههای مصمم
دختر ایرانی برای رسیدن به مسابقات جهانی روبوکاپ شبها تا دیر وقت در کنار دوستان خود تلاش میکرد و از اوقاتی که میتوانست به بازی و تفریح بپردازد تا خستگی درس خواندن را از خود دور کند، برای رسیدن به هدف والایی استفاده کرد.
او در کنار دوست و همکار خود تیمی را تشکیل داده بود تا بتواند در مسابقات جهانی پرچم ایران را به اهتزاز درآورد. در این میان دختر ایرانی به همراه دیگر دوستان خود با درخشش در مسابقات داخلی توانستند جواز حضور در رقابتهای بینالمللی را که در اتریش برگزار میشد، کسب کنند. در این میان، از بین نهادهای متعدد، شهرداری تهران بود که دست این نوجوانها را گرفت و آنها را روانه مسابقات بزرگ اتریش کرد. سفری پر از آرزو و امید برای نوجوانانی که میتوانستند قهرمان دنیا شوند.
چهار نوجوان ایرانی آمده بودند تا اتریش را فتح کنند و سرفرازانه به دیارشان بازگردند. اشتیاق پیروزیشان از قبل به سراغشان آمده بود و این اشتیاق وصف ناشدنی بود.
مسیر تازهای که از اتریش میگذشت
مسابقات آغاز شد و نوجوانان ایرانی خود را برای مصافهای بزرگ آماده کرده بودند. همه چیز مهیای قهرمانی بود و تیم ایرانی امیدوارتر از همیشه. اما در اتریش اتفاقی رخ داد که شاید مسیر زندگی این نوجوانان را تغییر داد. تیم آنها با موفقیت از گروه خود صعود کرد. با دلی پر از امید در آرزوی بردن دور دوم مسابقات، راهی این دور شدند. اما ناگهان تیم ایرانی در گروه دوم با تیم رژیم صهیونیستی همگروه شد.
پس از مراسم قرعهکشی نام منحوس رژیم صهیونیستی تنها یک چیز را به یاد دخترکی که تنها 13 سال داشت آورد؛ خون، اشغال و ظلم به کودکان و آواره کردن برادران و خواهران فلسطینی.
چگونه ممکن است نوجوانی مسلمانی که ربات امدادگر ساخته و امید به زندگانی دادن به انسانی را در اندیشه می پروراند دست دوستی به کسی دهد که جان انسان ها را می گیرد. نوجوانان و جوانان ایرانی که در تاریخ نام آنها را به نیکی یاد کردهاند تا به حال ثبت کردهاند هیچگاه در مقابل ظلم سر فرود نمیآورند.
او نیز همین کار را کرد و با غیرت ایرانی بودن خود تصمیم گرفت و تنها تصمیم و بهترین تصمیمی که پس از ماهها تلاش میتوانست بگیرد این بود که به کودکان فلسطینی هدیهای بدهد. حالا صدایی که در بدو ورود به اتریش میشنید به گوشش آشناتر میآمد. صدای کودکی در سویی از خاورمیانه. آنجا فلسطین بود.
سرزمینی که دست همین صهیونیستها به خون کودکان آن آغشته بود. نامهربانیهای صهیونیستها سخت آزارش میکرد. سه نوجوان ایرانی و سرپرست تیم تصمیم خود را گرفته بودند و تردیدی هم نداشتند. ذرهای تردید هم در تصمیمشان یافت نمیشد.
تصمیم قهرمانانه
دختر نوجوان ایرانی همانند دیگر دوستانش تصمیمی گرفت که قبل از او نوجوانان دیگر ایرانی در برابر دشمن و در عرصه جبههها گرفته بودند؛ میدان ندادن به دشمن. اما شرایط فرق میکرد و زمانهای دیگر فرارسیده بود.
این اقدام باید به گونهای دیگر انجام میشد. او و دیگر دوستانش تصمیم گرفتند از ادامه رقابتها انصراف دهند و با افتخار این تصمیم خود را اعلام کردند. زمانی که این خبر به مسئولان برگزاری مسابقات رسید آنها از اقدام نوجوانان ایرانی متعجب شدند.
وقتی صحبت میکردند سرشان را بالا گرفته بودند. کلامش هنوز کودکانه بود، اما محکمتر از صد سخنران بار دیگر از تصمیمی که گرفته بود، دفاع کرد. شاید اگر صد بار دیگر هم این اتفاق رخ میداد همین تصمیم را میگرفت....
او بزرگ بود و میشد با چشمی بازتر بزرگی او را دید. هر چهار نفرشان را میگویم که ذرهای ناراحتی از این که قهرمانی را از دست داده بودند، نداشتند. بلکه غرور هم داشتند و باید هم میداشتند.
آنها برای ملت ما قهرمان بودند و برای تمام آزادگان جهان، پهلوان. روباتهای آهنی آنها هم اگر جان داشتند اقدام صاحبانشان را میستودند. اما این روباتها نیز حالا قهرمان شده بودند. اینجا ایران است. ایران اسلامی که در آن غیور مردان و زنان تربیت میشوند تا مقابل ظالمان بایستند.
همشهری استانها