«رستگاران» که در مقایسه با مجموعههای قبلی از فیلمنامه جاندار و پرکششتری برخوردار است و در عین حال اصولی و معقولتر داستانش را روایت کرده، درست متناسب با حالوهوای تماشاگر در این ساعت از شبهای تابستان با اوج و فرودها و بزنگاههای بجا و بهموقع او را مقابل تلویزیون میخکوب میکند و علاوه بر تپندگی قلب داستان که به ماجرای کلاهبرداری و بعد پلیسی آن برمیگردد، روابط آدمها و سیری که با پشت سرگذاشتن اتفاقات متعدد طی میکنند نیز جای بحث زیادی دارد.
روابطی که گاه دیالوگهای جذابی را میان آنها برقرار میکند و گاهی هم البته شعار و نصیحت توی دهانشان میگذارد. به هرحال فیلمنامه سریال «رستگاران» آنقدر در مورد توجه قرار گرفتن آن، نقش پررنگ و تعیینکنندهای داشت که از میان تمام عوامل سعید نعمتالله (نویسنده) را انتخاب کنیم و در رابطه با ضعف و قوتهای کار با او به گفتوگو بنشینیم.
- آقای نعمتالله در تیراژ سریال «رستگاران» آمده که طرح اولیه از آقای شفیعی (تهیهکننده سریال) بوده. این طرح به چه شکل بوده؟ سفارشی که در کار نبود؟
طرح که نبود، یک ایده بود که آقای شفیعی یک روز که توی اتاق دفتر کار ایشان نشسته بودیم به صورت شفاهی مطرح کردند و اصلا چنین طرحی در ذهنش نبود با این وسعت. من آن ایده را گرفتم و جالب است بدانید که آن ایده برای نوشتن یک تله فیلم 90دقیقهای مطرح شده بود و به نظر من اصلا 90دقیقهای خوبی نیامد، چون حجم زیادی از اطلاعات و اتفاقات را لازم داشت و اصلا در چنین چارچوبی جا نمیشد.
من این طرح را برداشتم و حدود 70درصد از آن را عوض کردم و بسط خیلی کلی دادم. طرحی که هیچکس اینقدر جدی به آن نگاه نمیکرد ولی واقعیت این است که یک طرحهایی هستند که وقتی شما در حد یک جمله آن را میشنوی انگار دادمیزند که بیا من را بنویس. این طرح هم آن زاویه زنانهاش و هم زاویه مردانهاش چنان جذابیتی در ذهن من داشت که این اتفاق افتاد. معمولا طرح برای من یک خط است. یعنی همان یک خط میگوید که آیا این طرح نوشتنی هست یا نه.
همانطور که من الان مدتی است که طرحهای مختلف میشنوم و هیچکدام را حس نمیکنم که نوشتنی باشد. ولی این طرح که اسمش اول «آشفتگی» بود، واقعا در آن یک خط اول این ظرفیت را مسلم کرده بود و در ذهن تهیهکننده همچنین چیزی نبود چون او کارش این نیست. هر کس کار خودش را میکند.
- آن یک خطی که آقای شفیعی برای شما تعریف کرد چه بود؟
اینکه دختری به تهران میآید و با دوستی آشنا میشود که کیف زن است و او آرام آرام این دوست را متحول میکند. این چیزی بود که من به شدت مخالفش بودم. شما اگر کل سریال را نگاه کرده باشید هیچ کجا نمیبینید خجسته پونه را نصیحت کند که بکن یا نکن. به این دلیل که من اعتقادی ندارم که آدمها نصیحتپذیر باشند. اگر هم قرار است نصیحتی بیفتد باید به زبان نقد باشد.
- پس همه مسائلی که در این داستان اصل به حساب میآیند در ذهن خودتان بوده و هیچ سفارشی درباره آنها نشده؟
بله، به هیچ وجه سفارشی نبود. این کار اصلا قراردادی هم نداشت. در واقع روز اول من گفتم این کار را انجام میدهم ولی فعلا توجیحی ندارم، باید بنویسم. چون اصلا نویسندهای نیستم که ده صفحه طرح بنویسم که روی آن نظر بدهند خوب است یا بد. پس من این قرار را با آقای شفیعی بدون هیچقراردادی با سازمان گذاشتم و حدود یک سال و چهارماه نوشتم تا به 30قسمت رسید.
- کار البته شکل و شمایل کارهای سفارشی را ندارد. اما یکسری جزئیات آن که به مسائل اخلاقی و اعتقادی آدمها برمیگردد، در یک جاهایی به نظر تلقین و اصراری وجود داشته. مثل بستگی چادر با آدمهای خوب یا بستگی استقلال با بیراهه رفتن و...
نه. من واقعا اصرار ندارم که آدم خوبها چادری باشند، ولی این اصرار را دارم که بگویم آدم خوبهای ما چادریها را هم شامل میشوند. در مورد اینکه تلقینی و زورکی بوده و به سر خجسته ننشسته هم مخالفم. اتفاقا به اعتقاد من بهترین پوشش برای کاراکتر خجسته که فرد اخلاقگرایی است همین بود.
- مسئله همین است دیگر. اخلاقگرایی چه وابستگی به چادر دارد؟ یعنی چون اخلاقگراست چادر سر کرده!
نه، بحث این نیست که چادر به کسی اخلاقگرایی میدهد. چادر یک بحث پوششی است که یک قشر زیادی به آن اعتقاد دارند و یک قشری هم میتوانند نداشته باشند. اصلا من دعوایی هم در این زمینه ندارم. اما چیزی که وجود دارد این است که نوع کاراکتر خجسته و آشفتگیهایی که احاطهاش کرده و هم به لحاظ بصری و زیباشناسی و از هر بعد دیگری که من به آن نگاه میکردم، میدیدم که واقعا این بهترین پوششی است که برای او میتوان انتخاب کرد.
- مسئله این است که تلویزیون ما مدتی است خیلی به مخاطبش توصیه سنتگرایی و روی آوردن دوباره به زندگی سنتی دارد و این به عقیده من کار شما را هم شامل میشود.
خب فیلمنامه این مجموعه مسئولیتش با من نویسنده است و من این فیلمنامه را با تفکرات و تجربیات خودم پیاده کردهام، حالا چه درست باشد چه غلط. من هم آدمی هستم که بسیار به سنتها علاقه دارم. زندگی شخصی من هم همینطور است. نوع موسیقی که گوش میکنم، ادبیات داستانی که میپسندم و... همه همینطور. به دلیل اینکه فکر میکنم اگر به جامعهای که خیلی مدرن زندگی میکنند و سنت را کنار گذاشتهاند هم نگاهی بیندازیم میبینیم که یک گوشه کنارهایی از شهر هنوز دست به این سنتها نزدند.
ما به طبیعت که میرویم میگردیم یک حیوانی، آبشاری، درختی پیدا کنیم، کنارش عکس بگیریم. این به خاطر وابستگی ما به این چیزهاست. حالا 2 حالت وجود دارد. ما یا ادای وابسته نبودن را درمیآوریم که خیلی بد ادایش را درمیآوریم و یا اینکه یادمان میرود که اگر یادمان میرود من پیشنهادم این است که یادمان نرود. من یکی به سنتها خیلی پایبند و معتقدم جوامعی که از سنتهایشان زیادی فاصله گرفتهاند میبینیم که برمیگردند.
پس پستمدرن از کجا شکل میگیرد؟ این برگشت به عقب برای چیست؟ به این دلیل است که انسان در زندگی مدرن یک کمبودهایی را احساس میکند و مجبور میشود برگردد به عقب و به سنتها، چون آنها ارضایش میکند و زندگیاش قدری روغن کاری شدهتر جلو میرود.
- ولی پیشرفت هم پیآمدش آشفتگی و بیقاعدگی نیست.
کی گفته بده؟ من عرضم این است که مدرنیته چیز بدی نیست، ولی یک چاله چولههایی دارد که وقتی برمیگردی به عقب میبینی یک سنتهایی هست که میتواند این چالهها و خلأ را به راحتی پر کند.
- شما شخصیتی دارید مثل پونه که اگر میخواهد مستقل باشد و تنها زندگی کند دچار هزار و یک مشکل شخصیتی و اخلاقی است. دزد است!
بحث پونه، بحث جدا زندگی کردن نیست. البته من یک چیزی درباره این جدا زندگی کردن بگویم. یک جملهای هست که نمیدانم از کیست ولی حرف درستی است. میگوید: «خوشبختی»
در آن است که تو زندگی را بهشیوه «خود سپری کنی». ولی این زندگی را به شیوه خود سپریکردن تا آنجایی قابلاحترام است که بهشیوه زندگی دیگران آسیب نرساند. پونه هم در قصه ما یک حقهایی دارد. وقتی پدر پونه 6-5تا بچه دارد ولی نوع درآمدش خیلی قابلتوجه نیست، یعنی او هم مقصر است. برای چه این همه زادوولد داشته که بچهاش به جاهطلبیهایی که دارد نرسد. ولی از طرف دیگر پونه هم آرزوهایی دارد که درست نیست.
به بقیه ضربه میزند. کمترینش زدن کیف دیگران است. بیش از این نمیتواند باشد چون ذاتش از پایه و بنیان ذات بد و خرابی نیست. یک جاهطلبی دارد که به خانواده ضربه میزند. به جامعه ضربه میزند. پس ربطی ندارد به مستقلبودن. چه کسی گفته دختری مستقل زندگی کند بد است؟ ولی من میگویم چارچوبهای خانوادگی را نظر بگیریم، ببینیم آیا آن چارچوب میپذیرد به این شیوه زندگی کنیم؟ مگر ما فقط برای خودمان زندگی میکنیم. یک وقتی هست که من خانوادهای دارم که یک رفتار من را ناهنجاری میداند، من اگر میبینم که اشتباه از سمت آنهاست باید قدری کوتاه بیایم چون من یک نفرم و آنها 5نفر.
پس باید به این چارچوب خانوادگی احترام گذاشت. اگر این چارچوب پذیرفت که دخترش برود خانه مستقل بگیرد، برود ولی اگر نپذیرفت، من میگویم بهتر است کمی کوتاه بیاید، به این دلیل که خود من اینطور هستم در زندگی. خانواده برایم خیلی چیز مهمی است. وقتی بین دوستانم حرف مهاجرت میشد میگفتم من اصلاً بلد نیستم جایی بروم خارجی زندگی کنم، دور از این خانواده و آداب و سنتهایم و این باز بهخاطر علاقه من به سنتهاست.
- چیزی که در مورد «رستگاران» از همان قسمت اول جلبتوجه کرد پایداری خجسته و ایمانش به احمدرضا بود بهرغم همه مدارکی که آن را زیر سؤال میبرد. بهنظر، این شاه بیت داستان شماست که خلاف همه داستانهایی است که این روزها روایت میشود.
البته شما لطف دارید اما این مجموعه چون 50 قسمتی است ما باید بلد میبودیم هر پارت را به یک شکل روایت کنیم. یک پارت تا پیداشدن احمدرضا بود و در پارت بعدی به شکهای خجسته میرسیدیم. راست این است که وصل ممکن نیست، همیشه فاصلهای هست.
همیشه تا آن چیزی که در ذهن ماست فاصلهای وجود دارد. امکان دارد من در زندگیای شخصی با همسرم نوع زندگی که او هم میپذیرد را انجام دهم ولی در یک گوشهکنارهایی شکل زندگیای که او نمیپسندد را هم انجام دهم. خجسته هم زنی است که پدرش به او میگوید ما هیچ لجبازی نداریم، تو باید بالای سر شوهرت وایستی. ولی اگر هم خلاف کرده بپذیر. خجسته هم از یک جایی به این ایمان میرسد.
ما مرز بین تعصب و منطق را داریم میبینیم. یک وقتی هست که زنی با تعصب ادعا میکند شوهر من قطعاً شوهر خوبی است و حرفی در آن نیست، که این حرف غلطی است، به این دلیل که تو ممکن است 20سال با کسی زندگی کنی و یکدفعه اتفاقی بیفتد و خلافش ثابت شود. تقریباً همه ما بالاخره اندازه یک بار کاری کردهایم که مستحق مشکوکشدن باشیم یا زندانرفتن حتی. بعضی شانس میآوریم و کسی نمیفهمد یا قانون یادش میرود. خجسته هم از یک جایی بهقدری مدارک وجود دارد که همهچیز را زیر سؤال میبیند و آن یقینی که دارد به احمدرضا قدری سست میشود. حتی نوع رفتار خجسته از اینجا عوض میشود و ما او را کلافهتر میبینیم، کمحرفتر میبینیم.
من اصلاً اصراری که در مورد شخصیت خجسته داشتم و روناک یونسی هم خوب کار کرد، این بود که خجسته تحت هیچ شرایطی قرار نیست که منزه باشد و یکجایی داریم که توسط پدرش توبیخ میشود که چرا دیر به خانه میآیی؟ یا یک جاهایی تندی میکند، قضاوتهای اشتباه دارد. خجسته یک آدم اخلاقگراست ولی معصوم نیست. حتماً گناه هم متوجه او هست. اگر نباشد از جنس مردم نیست. آنوقت آن چادری که سرش کرده هم میشود یک چادر دستورالعملی و بهدردنخور. این سیر و تحولات را نه فقط خجسته که همه شخصیتهای من در طول داستان و در شرایط متفاوت طی میکنند به این دلیل که رفتارها و ریاکشنهایی که ما داریم در شرایطی که همهچیز بروفقمراد ماست که اصلاً اهمیتی ندارد. این بانزاکتبودن من در مقابل شما اصلاً اهمیتی ندارد، در خلوت است که باید ببینیم چه اتفاقی میافتد.
آنجا چطور فکر میکنم وقتی همهچیز نرمال است، تو آدم خوب و اخلاقگرایی باشی که به درد نمیخورد. من که سیگاری هستم اگر 3 روز حبسام کنند که نکشم، نمیتوانم بگویم من 3 روز نکشیدم، نتوانستم که بکشم. در مورد خجسته و باقی شخصیتهای این مجموعه هم باید ببینیم در شرایط مختلف چطور رفتار میکنند.
- نکته دیگری که ما در مجموعهها و فیلمهایمان زیاد شاهد آن هستیم و در این کار هم وجود دارد جلو افتادن شخصیت اصلی از پلیس است در حل معماها.
البته یک جاهایی هست که شخصیت ما از پلیس جلو میزند ولی همه آنها جاهایی است که به بنبست میخورد و اگر بنبستی باز میشود توسط پلیس است. پلیس ما عمداً مواقعی دور میایستد و نگاه میکند که روابط خصوصی این آدم را بفهمد و جایی که به دردش بخورد وارد ماجرا میشود. اما چیزی که در قسمتهای پایانی بخصوص جلوهگر میشود این است که قطعاً گره توسط پلیس بازمیشود، به این دلیل که پلیس حقوقش را میگیرد. من مالیات میدهم که پلیس این کار را بکند. پس منی که اعتقاد دارم چون مالیات میدهم پلیس این کار را باید انجام دهد در فیلمنامهای هم که مینویسم پلیس گرهگشای من خواهد بود. اما ما متأسفانه صبرمان کم است. این سریال 50 قسمت است. ولی پلیس ما هم توقع دارد که در این مجموعه پلیس همان اول کار سر برسد و همهچیز را حل کند. این که منطقی نیست، زمان میبرد دیگر.
- راستی من یک جاهایی مسئله زمانی داشتم با این کار. به نظرم این گذر زمان با توجه به اینکه چند قصه در هم تنیده دارید که با هم پیش میروند، یک جاهایی گیجکننده بود.
اتفاقاً این نکته خیلی مهمی که دوستان حواسشان نیست این است که کل این داستان در 20روز اتفاق میافتد و من هر چند قسمت یکبار به زمان هم اشاره میکنم و نوع فیلمنامهنویسیای که من علاقه دارم این است که هیچوقت پرتی نداشته باشم. من یک وقتی از یک شبم 4قسمتی استفاده میکنم، از یک روزم 5 قسمت گرفتم. این مسئله هم که گفتید شاید در قسمتهای اول قدری گیجکننده بود ولی از یک جایی میبینیم که همه قصهها چسبیده به هماند چون این آدمها همه، دغدغهشان میشود احمدرضا و گره میخورند به هم. پس حالا که این داستان همه در 20 روز اتفاق میافتد سؤال من این است که مگر پلیس همه متهمها را همیشه در عرض 20روز گرفته که حالا نوبت به ما که رسید وارسید؟
- پس همه نکات این مجموعه، از عملکرد پلیس تا سمتوسویی که شخصیتها به آن هدایت میشوند از اعتقادات خودتان سرچشمه گرفته.
بله. من یک مسئله را به طور کلی و بیهیچ نگرانی از تهمتهایی که بهکار زده شود بگویم. در مورد این سریال، سریال کمترین فشار از سمت سازمان روی ما بود. حتی همین الان که کار در حال پخش است و آن هم بهخاطر وجود علیرضا افخمی بهعنوان ناظر کیفی در کنار ما بود. ممکن است هر کسی اسم علیرضا افخمی را از دور بشنود تصورش این باشد که ناظر کیفی یعنی کسی که قرار است بیاید بگذارد توی کار، ولی افخمی واقعاً این کار را با من نکرد. خیلی هم به من کمک کرد و ما کمترین ممیزی را داشتیم چون کسی است که چارچوبهای تلویزیون را خیلی خوب میشناسد، ضمن اینکه اصلاً به این کار سلیقه تحمیل نکرد. نظرتنگی نکرد. افخمی یکی از بازوهای مهم این کار بود. از سویی شانس دیگر من این بود که تهیهکننده بیآزاری هم بالای سر این کار بود و کارگردان خوبی مثل سیروس مقدم؛ پس اگر ضعفی میماند متوجه من است.