چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۸ - ۱۱:۱۵
۰ نفر

ندا رجبی: رمضان امسال با سال‌های قبل فرق داشت

انگار همه احترام کمتری برای روزه‌داران قائل بودند و تلویزیون همچون خیابان‌های شهر که بوی غذاهای سرد از آنها به مشام می‌رسید، چندان تلاشی برای حفظ رنگ و بوی این ماه مبارک نکرده بود. گرچه نصیحت، شعار و دعوت به تحول و تغییر از آن کم نشنیدیم اما از آن حال خوبی که در سریال‌هایی مثل «صاحبدلان»، « او یک فرشته بود» «خانه به دوش» و... شاهد بودیم، خبری نبود. اما در میان سه مجموعه‌ای که در این ماه  به طور نامنظمی روی‌آنتن رفت، گویا مجموعه «پنجمین خورشید» بیشتر مورد توجه قرار گرفت و به تعبیری در شهر کوران با یک چشم پادشاه بود. از علیرضا افخمی،  نویسنده و کارگران این سریال آن قدر کارهای بدیع و قابل توجهی دیده‌ایم که نقایص این کار را به حساب خستگی او بگذاریم، گرچه خودش به شدت از این مجموعه دفاع می‌کند و با ما درباره افت کیفیت این کار نسبت به کارها ی قبلی‌اش مخالف است.

  • آقای افخمی شما فیلمبرداری مجموعه «پنجمین خورشید» را سه ماه قبل از رمضان شروع کردید و در روزهای آخر رمضان باز به روز پخش رسیدید. میانگین زمان فیلمبرداری شما در هر روز به چه شکل بوده؟

ما 4ماه فیلمبرداری کردیم که اگر روزهای تعطیل را دربیاوریم، می‌شود صدروز و ما به طور متوسط روزی 8دقیقه گرفته‌ایم. ضمن اینکه کار، خیلی پرلوکیشن بود.

  • این در شرایطی بود که شما بعضی روزها هم سر فیلمبرداری نبودید  و دستیارتان کارگردانی می‌کرد. این مسئله به کار که به هر حال به اسم شما که به عنوان کارگردان پای آن خورده و باید حساسیت‌هایی در این‌باره داشته باشید  لطمه نمی‌زند؟

چرا، طبیعتا من دوست ندارم اینطور بشود و حساسیت‌هایی دارم که به وسیله بقیه حتی دستیارم نمی‌تواند به طور دقیق رعایت شود و محصولی که او دارد حتما با چیزی که من دوست دارم فاصله دارد ولی بالاخره باید طوری جفت‌وجورش بکنیم دیگر! این اتفاق البته در مورد مجموعه« زیرزمین» هم افتاد. وقتی آن طرف فیلمنامه نداشته باشیم من مجبورم بنشینم و به فیلمنامه هم برسم یا اگر تدوین اشکال یا گره‌ای داشته باشد، وقت بگذارم و حل و فصلش کنم یا حتی در مورد موسیقی و... گاهی لازم است که باشم و نظارت کنم و اینها همه گلوگاه‌هایی است که فکر می‌کنم هر کدام را رها کنم به کار صدمه می‌خورد.

  • شما غیر از نویسندگی و کارگردانی سال‌هاست که به عنوان ناظر کیفی با تلویزیون همکاری می‌کنید و از این طریق تقریبا بر همه امور و شرایط تلویزیون در امر سریال‌سازی واقف هستید. شما چرا طرحتان را دیر به جریان انداختید و زودتر فیلمنامه را آماده و تصویربرداری را شروع نکردید؟

ساخت یک کار با فراغ بال یعنی روزی 4دقیقه تصویربرداری که این 200روز وقت لازم دارد و با احتساب روزهای استراحت گروه و جابه‌جایی لوکیشن می‌شود 230روز و چنین شرایطی یعنی شما امسال که ماه رمضان تمام شد بلافاصله پیش تولید کار برای سال آینده را شروع  کنی. یعنی فیلمنامه آماده باشد و تازه این چهار یا پنج دقیقه خودش کم نیست. شما استاندارد سینما را که در نظر بگیرید که روزی دو دقیقه است، در تلویزیون باید دوبرابر و نیم باشد که در نهایت 5 دقیقه می‌شود  و همین را با وسواس گرفتن کارسختی است.

پس حالا وقتی در این تعجیل دوبرابر می‌شود شش برابر، آن وقت دیگر خود به خود کیفیتی باقی نمی‌ماند. پس اینکه مرتب گفته می‌شود باید زودتر شروع کنیم معنی‌اش دو ماه زودتر نیست؛ همین ماه رمضان امسال است برای رمضان سال بعد و این،  طرح آماده می‌خواهد و گروه آماده. الان ماه مبارک که تمام شود به من و گروهم بگویند بیایید برای سال بعد شروع به کار کنید، ما حالش را نداریم. بنابراین چنین مشکلی ریشه در مسائل بنیادی‌تر دارد و معنی‌اش این است که باید گروه‌های بیشتری وارد کار رمضان بشوند. الان گروه‌هایی که کار رمضان کرده‌اند و تجربه‌اش را دارند گروه‌های خیلی محدودی‌اند و این گروه‌های محدود، امسال که کار تمام شد خسته‌اند و انرژی ندارند، تا بخواهند خستگی در کنند و به یک طرح جدید برسند و ارائه دهند و تصویب شود و شروع به کار کنند که  باز می‌شود همین وضعی که الان داریم.

  • در مورد متن، شیوه‌ای که در «میوه ممنوعه» به کار گرفته شد هم به لحاظ پیشرفت بیشتر در کار به لحاظ زمانی چاره‌اندیشی مناسبی بود و هم تاثیر خیلی زیادی در کیفیت آن داشت. به نظرم کارهای شما از ایده‌های خوبی برخوردارند اما در مورد دیالوگ‌ها می‌لنگند؛ مخصوصا در مورد کارهایی که کارگردانی هم برعهده خودتان است.

ما اتفاقا هم در « روز حسرت»  و هم در این کار با آقای ابوالحسنی متن را  ‌نوشتیم و هرچند که تفکیک وظیفه آنطور که در «میوه‌ممنوعه» شده بود در بین ما صورت نگرفته که یکی طرح بزند و یکی دیالوگ بنویسد چون اصولا  آن شکل کارکردن یک تیم دو نفره خیلی هماهنگ با هم را لازم دارد. ما چنین تیمی را در گذشته کمی دورتر و در سریال «گمگشته» که من نظارت کیفی‌اش را برعهده داشتم با آقایان سیدسعید رحمانی و علیرضا کاظمی‌پور هم داشته‌ایم و چند کار دیگر که با هم همکاری کردند و آقای کاظمی‌پور باز با آقای علیرضا نادری هم این تجربه را داشت ولی این روش ادامه پیدا نکرده و همه‌گیر نشده چون خیلی سخت است مچ شدن دو تا آدم به این شکل و طوری که در آخر کار هر دو از کار هم راضی باشند و این اصولا در دنیا هم خیلی مرسوم نیست و دوام ندارد.

  • اما با وجود این همه آدم‌های مشتاق و در بسیاری موارد کاربلد، عجیب است که مشکل از کمبود گروه‌های سازنده برای جلو افتادن سریال‌های مناسبتی باشد!

خب مدیران تلویزیون باید این راه حل را جست‌وجو کنند و اجازه دهند گروه‌های جدید و تازه نفس به عرصه ساخت سریال‌های رمضان بیایند تا گروه‌های خسته شده و مستهلک شده بتوانند خودشان را بازسازی کنند و با یک فاصله 3-2 ساله کار جدید بسازند تا کیفیت کارشان بالاتر برود. اصلا در چنین وضعی خود مدیران هم خیلی نگران هستند و دغدغه این مسئله را دارند و استرس روزهای آخر پخش سریال‌ها به خصوص اگر پربیننده هم شده باشند بیشتر از همه و اول به سازندگان و بعد به مدیران وارد می‌شود.

  •  امسال به کلی ماه رمضان و معیارهایی که برای این ماه مدنظر قرار می‌گیرند در مورد سریال‌ها رعایت نشده بود و هیچ فرقی با سریال‌های باقی ایام سال نداشتند؛ با  این حساب چه سختگیری‌ای است که به گروه‌های بی‌تجربه در ساخت سریال‌های رمضانی اعمال می‌شود؟!

البته حرف‌تان را قبول دارم و خوب است که ما داستانی را بتوانیم بسازیم که ماه رمضان در آن تنیده باشد، اما خب شما هم نشسته‌اید بیرون گود و می‌گویید لنگش کن! ما هم همه تلاشمان را می‌کنیم و هر وقت بتوانیم ماه رمضان را قاطی داستان‌مان می‌کنیم ولی گاهی واقعا نمی‌شود و قصه اقتضا نمی‌کند و فقط نشان‌دادن سحری و افطار هم جالب نیست.

  • راستی آقای افخمی چرا ما وقتی می‌خواهیم از مسائل دینی و اخلاقی حرف بزنیم همیشه متوسل به خیالپردازی و فانتزی می‌شویم؟

شما می‌دانید که مفاهیم و معانی اخلاقی همیشه باید در پس‌پشت داستان پنهان باشند و اینکه چه کسانی چه پیام‌هایی از یک کار دریافت می‌کنند می‌تواند کاملا شخصی باشد و حالا به نظر من این پیام می‌تواند در قالب یک داستان کاملا فانتزی به تماشاگر داده شود و اگر تماشاگر این پیام را دریافت کند و بر او موثر شود دیگر هیچ خرده‌ای نمی‌شود به فیلمساز یا نویسنده گرفت که چرا با یک داستان فانتزی این پیام را داد.

  • چرا این مقطع زمانی سال64 تا امروز را برای تعریف داستان‌تان انتخاب کردید؟ با توجه به طراحی بعضی کاراکترها مثل غلامرضا قصد نداشتید بچه های جنگ رابه امروز بیاورید؟

نه، با این‌که ارادت ویژه‌  و شدیدی به بسیج دوره جنگ دارم ولی آن بسیجی که من در سال64 توصیف کردم و خیلی دوست‌داشتنی است وجود خارجی داشته و هیچ‌کس هم به من درباره‌اش سفارشی نکرده‌ و ما به ازای اعتقادی من است. اما در مورد انتخاب این مقطع زمانی هم دلیل داستانی داشتم و آن عدد24 بود که به عنوان ملاک گرفتم که 24ساعت شبانه‌روز را مدنظر داشت و در ضمن 24پره که دور آن خورشید‌های کتیبه بود و به این در جایی اشاره هم شد. اینها مبانی داستانی بود و وقتی حال حاضر را درنظر بگیری و 24سال به عقب بروی به سال64 برمی‌خوری، ضمن اینکه سال64 هم به نظر من سال خوبی برای این روایت بود؛ سالی بود که مملکت هنوز درگیر جنگ بود و فضا خیلی متفاوت بود نسبت به زمان حال و همه چیز عوض شد؛ از ساختمان‌ها و اتوبان‌ها‌ تا مناسبات آدم‌ها.

  • چرا تنها چیزی که از این تغییر و تحولات به چشم محسن می‌آید اتوبان و موبایل است؟ چرا حالا که به این موضوع پرداختید سعی نکردید به این موضوع نگاه عمیق‌تری داشته باشید؟

بله. من سعی می‌کردم از این موارد احتراز کنم. برای اینکه به نظر می‌آید الان به راحتی نمی‌شود از این حرف‌ها زد و گفت که مردم چقدر نسبت به آن دوره از هم دورتر شده‌اند چون همان جنگ عنصر مهمی بود در نزدیک‌کردن و پیوسته‌کردن مردم و در مهربان‌تر شدن‌شان با هم؛  بسیار موثر بود و این را در هیچ کجای دنیا نمی‌شود در موقعیت جنگ در آنها پیدا کرد و مختص کشور ما بود ولی حالا هم نمی‌شود محکوم‌شان کرد. در مورد محسن و حیرت کردنش از مسائلی که با آن روبه‌رو هم می‌شود اگر قرار بود آنطور که شما می‌گویید عمیق‌تر به مسائل نگاه کند باید تبدیلش می‌کردم به یک آدم فکورتر و از طبقه دیگری که حالا وقتی به زمان حال می‌آید چیزهای عمیق‌تری را ببیند و دغدغه‌های جدی‌تر داشته باشد که در آن صورت او یک کاراکتر دیگری می‌شد و داستان دیگری داشتیم و دیگر این داستانی که من می‌خواستم بگویم نمی‌شد.

ما اصل را براین گذاشتیم که همه چیز را از دریچه دید محسن ببینیم و هر وقت که او در سال64نیست ما هم نباشیم و ندانیم که آنجا دارد چه اتفاقی می‌افتد. پس این کاراکتر همه چیز این سریال بود و اگر قرار بود کس دیگری باشد، مثلا به جای شاگرد مکانیک پایین‌شهری که مادرش آب انار می‌فروشد یک استاد دانشگاه باشد، آن وقت دیگر داستان این نبود ولی من می‌خواستم برای یک بچه جنوب‌شهر این اتفاق بیفتد با هزار آرزو که حالا وقتی به زمان حال می‌آید یک آرزوی بزرگ‌تر برای او ایجاد می‌شود و آن هماست که عاشقش می‌شود؛  این داستان من بود نه چیز دیگر.

  • در سرنوشتی که برای آدم‌های داستان‌تان در 24سال بعد که به زمان حال می‌رسید انتخاب می‌کردید در بعضی موارد به نظرم نوعی بدآموزی‌و یا ناگزیری از دچار شدن به سرنوشتی محتوم وجود داشت. مثلا در مورد فرزین که بچه یک خلافکار بود و چون پدرش چنین رویه‌ای دارد حتما بچه‌اش خلافکار بزرگ‌تری می‌شود.

نه، باید به این مسئله جور دیگری نگاه کرد؛  این یک هشدار است برای همان بچه‌ها که اگر راه پدرت را بروی اینطور می‌شود. من با چنین استدلالی مشکل دارم چون به محض اینکه چنین استدلالی را به رسمیت بشناسیم دیگر هیچ حرفی نباید بزنیم و از آن تعبیر به حکم دادن و قضاوت کردن می‌شود. مگر ما در محاورات خودمان همین را نمی‌گوییم. مگر به یک خلافکار نمی‌گوییم 2سال دیگر که بچه‌ات پشت لبش سبز شد،  می‌شود یکی مثل خودت و با این نصیحت مگر قصد نداریم او را از کار خلافش بازداریم و بترسانیم. ما وظیفه داریم آینده محتوم یکسری خلافکاری و بزهکاری و بیراهه‌رفتن را نشان بدهیم بنابراین با شما مخالفت می‌کنم. من خاطرم هست زمانی که روز حسرت پخش می‌شد هم به ما گفتند چرا فلانی را در برزخ نشان دادی؟ چرا جای خدا نشستی قضاوت می‌کنی و حکم می‌دهی؟ و این خیلی حرف عجیبی بود. خب کسی که نزول می‌خورد می‌رود جهنم. این چیزی نیست که ما گفته باشیم. این گفته از قول خدا در قرآن است؛ یعنی اصلا صورت مسئله را پاک کردند. انگار نه انگار قرآنی وجود دارد!

  • البته حرف شما درست است در این باره، اما مسئله‌ای که من هم با سریال‌هایی مثل روز حسرت داشتم سیاه و سفید دیدن آدم‌ها بود و فرشته دیدن این و شیطان‌ دیدن آن یکی.

این را اتفاقا من خیلی قبول دارم که نباید اینطور نگاه کرد و فکر می‌کنم اگر سریال‌های من تا به حال موفقیتی داشته یکی از مهم‌ترین دلایلش همین بوده که هیچ وقت سعی نکردم به شخصیت‌ها سیاه و سفید نگاه کنم.

  • در مورد «او یک فرشته بود» قبول دارم که اینطور نبود، در مورد اغماء هم همین‌طور اما «روز حسرت» نه، اینطور بود.

خب اینکه ما بگوییم هیچ شخصیت مثبت و سفیدی وجود ندارد هم درست نیست. شما اگر «بردبار رفته» را دیده باشید در آن شخصیتی هست به نام «ملانی» که مطلق خوبی است و هیچ‌گاه قدم کجی برنمی‌دارد. شما می‌گویید باورپذیر نیست؟ نه. هیچ‌کس در مورد بربادرفته این حرف را نمی‌زند.

  • من در مورد محسن «پنجمین خورشید» هم همین اعتقاد را دارم. شما می‌گویید محسن همه چیز این داستان بود ولی من می‌گویم او جز یک قصه‌گو که ما را به داستان در گذشته و حال وصل می‌کند چیز دیگری نبود و ما لایه‌های مختلف این شخصیت را نمی‌دیدیم و خیلی یک وجهی بود، در حالی که مثلا همایون خیلی شخصیت پخته‌تر و جذاب‌تری داشت.

البته در محسن هم از یک جایی لایه‌های عاشقانه‌ای به وجود آمد و قدری تماشاگر را
 درگیر کرد با این کاراکتر، ضمن اینکه مسلما امکانی که برای شخصیت‌های دیگر مثل همایون فراهم بود برای محسن نبود که ما بتوانیم پیری او را ببینیم و طبیعتا نمی‌توانست این اتفاق به آن شکل برای این شخصیت بیفتد که ما لایه‌های پنهان دیگری از او را ببینیم.

  • چون ضبط کار به پخش خیلی نزدیک بود بازخوردها تاثیری از روند داستان و پایانش داشت؟

من تقریبا سعی کردم همان چیزی که از اول در ذهنم بود را دنبال کنم. البته بازخورد مردم هم خیلی خوب بود و انتقاد مشکلی با کاراکتر یا اتفاقی در داستان به من نرسید که بخواهم اصلاح کنم

کد خبر 91040

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز