همشهری آنلاین؛ حوادث: بامداد دیروز به قاضی موسی رضا زاده بازپرس جنایی پایتخت خبر رسید که جوانی ۲۵ ساله هدف ضربات متعدد چاقو قرار گرفته و جان باخته است.
بررسی ها حکایت از این داشت که درگیری مقابل یک سوپرمارکت واقع در شرق تهران رخ داده است. بررسی دوربین های مداربسته نشان می داد که کارگر سوپرمارکت که جوانی ۲۶ ساله بود با مقتول که چند خیابان آنطرف تر و در یک مغازه طباخی کار میکرد درگیر شده و به زندگی او پایان داده است.
۴ ساعت زمان کافی بود تا کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت، متهم به قتل را در خانه اش دستگیر کنند. او اما هرگز تصورش را نمی کرد که مرتکب قتل شده است. این متهم برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت.
بدشانسی آوردم
متهم به قتل بوکسور حرفه ای بوده و سالها قبل موفق شده مقام قهرمانی کسب کرده است. او گمان می کرد که مقتول زنده است و میگوید بد شانسی آورده است چون به خیال خودش ضربه هایی که به مقتول زده سطحی بوده و هدفش ترساندن او بوده است اما از بخت بدش به قاتل تبدیل شده است. گفت و گو با او را می خوانید.
با مقتول اختلاف داشتی؟
نه من اصلا او را نمی شناختم.
پس چه شد که با هم درگیر شدی و جانش را گرفتی؟
چون او دو سه روزی می شد من را زیر نظر گرفته بود. سایه به سایه تعقیبم می کرد. شب حادثه هم چپ چپ نگاهم کرد و همین موجب شد به شدت عصبانی شوم. اما قصد کشتن او را نداشتم و فقط می خواستم او را بترسانم.
تعریف کن آن شب چه اتفاقی افتاد؟
من آن شب متوجه شدم که مقتول از دوستان یکی از همکاران سابقم است. من در یک مغازه سوپرمارکت کار می کردم. چند ماه قبل با یکی از همکارانم به نام ناصر که در سوپرمارکت کار می کرد، درگیر شدیم. او با قوطی کنسرو به سرم کوبید و وقتی صاحب سوپرمارکت متوجه شد، اخراجش کرد. مقتول هم از دوستان ناصر همکار سابقم بود. او من را زیر نظر داشت تا به خاطر اخراج شدن دوستش از من انتقام بگیرد. شب حادثه هم من در حال تعطیل کردن سوپرمارکت بودم که دیدم مقتول کنار درخت ایستاده و چپ چپ نگاهم می کند. رفتم سراغش و گفتم چرا دست از سرم برنمیداری. گفت تو همانی هستی که باعث اخراج دوستم شدی. شروع کرد برایم شاخ و شانه کشیدن. ابتدا با مشت به او ضربه زدم اما وقتی دیدم دست بردار نیست و همانجا ایستاده، چاقویی از مغازه برداشتم و برای ترساندنش چند ضربه به او زدم. بعد از اینکه خون آلود افتاد، مغازه را تعطیل کرده و به خانه رفتم. حتی یک درصد هم تصور نمی کردم که او بمیرد چون ضربه هایی که زدم کشنده نبود.
اما فوت شد؟
از بدشانسی من است. باور کنید من برای خودم آدم حسابی بودم. زمانی به صورت حرفه ای بوکس کار می کردم و مقام آورده ام. مدال نقره و برنز در کشور و استان کسب کرده ام و قرار بود به شهرت برسم اما خب نشد و ناچار شدم ورزش را رها کنم. درواقع خودکرده را تدبیر نیست.
چرا نشد و ناچار شدی ورزش را رهاکنی؟
چون معتاد به گل شدم. در جریان رفت و آمد با دوستان نابابم، شروع کردم به مصرف گل. رفته رفته معتاد شدم. به همین دلیل ناچار شدم ورزش را رها کنم. اجازه بدهید دلیلش را بگویم. راستش من مادرم را سالها قبل از دست دادم و پدرم همه زندگیم بود. اما پدرم هم به صورت ناگهانی فوت شد دچار افسردگی شدیدی شدم. ورزش را رها کرده و معتاد به گل شدم. از آن پس زندگیم نابود شد. امیدوارم خانواده جوان جان باخته حلالم کنند.
نظر شما