بیست نوجوان دیگر دور آتش نشسته و به لباس سیاه جادوگری او خیره شدهاند.
این نوجوانها از شهرهای مختلف آلمان به جنگل «هرتس» آمدهاند تا در یک اردوی چند روزه شرکت کنند؛ قرار است آنها در این اردو با طبیعت آشنا شوند و آن را بهتر کشف و درک کنند. منطقه جنگلی هرتس در ایالت «نیدرزاخزن» در شمال غرب آلمان قرار دارد و بهترین جای ممکن برای نزدیکشدن به طبیعت است. اینجا حدود سیصد روز از سال، باران میبارد و شاید بتوان گفت که قلب سبز آلمان است؛ شاید برای همین هم نام آن را هرتس گذاشتهاند، چون هرتس در زبان آلمانی به معنی قلب است.
نیکولاس با لباس سیاهش همه را جادو میکند و برای دوستانش خاطرهای فراموش نشدنی به جا میگذارد
نوجوانها تمام روز را با چکمههای لاستیکیشان در علفزارها و جنگل قدم میزنند و با شگفتیهای طبیعت آشنا میشوند. وقت و بیوقت باران میبارد، اما خیلی زود هم آفتاب میشود.
این اردوی دسته جمعی هدف دیگری هم دارد: بازگویی قصهها و افسانههای قدیمی؛ قصههایی درباره جادوگرها، اشباح و ...
نیکولاس برای داستانگویی از دوستانش هم کمک گرفته است و قصهاش، در حقیقت قصه همه بچههاست
تماشای طلوع آفتاب از تجربههای جالب این سفر است
طناب کشی با اسب؛ این اسبها تنه درختهای چند صد کیلوگرمی را میکشند، پس تعجبی ندارد که در مسابقه با بچهها برنده شوند
غروب، بعد از یک روز پر ماجرا، همه دور آتش جمع میشوند و هرکدام از نوجوانها یک داستان تعریف میکند. آنها بیشتر این داستانها را از مادرهایشان شنیدهاند، اما بعضیهایشان هم مثل نیکولاس، به کمک نیروی تخیلشان قصه میگویند. قصه نیکولاس درباره جنگل هرتس و جادوگری سیاهپوش است که میخواهد این جنگل را جادو و نابود کند. او برای اینکه همه را تحت تأثیر قرار دهد، لباس سیاه جادوگری میپوشد.
شب که میشود نوجوانها برای خواب به چادرها میروند. خسته تر از آناند که به قصههایی که شنیدهاند فکر کنند. آنها خیلی زود به خواب میروند.