اسلاتر با آن که فقط 37 سال دارد با بازی در بیش از70 فیلم حکم یک بازیگر کهنهکار را پیدا کرده است و در حال حاضر تعدادی از فیلمهای او لقب کلاسیکهای سینما را گرفتهاند.
رودریگوئز که مدت زمان کوتاهی است که وارد فعالیتهای سینمایی شده و تابستان امسال با نسخه دوبارهسازی شده «ماجرای پوزیدون»- که البته در اکران عمومی شکست سخت تجاری خورد- نام و چهره خود را مطرح کرد.
در گفتوگوی مشترکی که با این دو بازیگر شده است، آنها در مورد عطش و علاقهشان به بازی در «بابی» حرف میزنند، فیلمی که توسط امیلیو استیوز- که خودش هم بازیگر سینماست- کارگردانی شده است.
«بابی» براساس یک حادثه واقعی ساخته شده است. سال 1967 رابرت اف کندی ترور شد. این نکته دستمایه اصلی فیلم است. اما ماجراهای فیلم تلفیقی از واقعیت و افسانه است، هتل آمباسادور هتل معروف شهر لسآنجلس در نزدیکی محل ترور قرار داشت.
قصه فیلم درباره یک دوجین مسافر و مهمان این هتل است که با روحیات، سن و سال، وضعیت طبقاتی و گرایشات مختلف در ساعت ترور کندی، در این محل حضور داشتند. خط اصلی قصه فیلم انعکاس مربوط به این ترور بر روی این کاراکترهای مختلف است. اسلاتر و رودریگوئز هم دو تا از همین کاراکترها هستند.
***
- با انجام مشترک این مصاحبه آیا چیزی و نکتهای درباره بازیهای یکدیگر کشف میکنید؟
اسلاتر: برای من جالب بود. من نشسته بودم و به حرفهای رودریگوئز درباره فیلمبرداری، تکرار آن و لحظاتی که داشت گوش میکردم. واقعیت این است که در پایان زندگی کندی آن شخصی که سر او را در دستش گرفت، همان کسی بود که توانست آخرین حرفهای او را بشنود.
او در پایان فیلم میگوید که کندی چه گفت. اصلاً مهم نیست که شما چه کسی هستید و یا چقدر ثروتمند یا فقیر هستید. مشهور هستید یا نه. همه ما روی این کره خاکی مدت زمان کوتاهی وقت داریم و باید ببینیم که میخواهیم با آن چکار کنیم؟
- چالش بازی در نقش کاراکتری مثل تیموس چه بود؟
اسلاتر: در لندن بودم که امیلیو به من زنگ زد. گفت که قصه از چه قرار است و چه کسانی درگیر آن هستند. او مضمون فیلم را برایم توضیح داد و من گفتم از حالا روی بازی من حساب کن، اما قبل از آن بگذار فیلمنامه را بخوانم. به آمریکا برگشتم و خیلی سریع نگاهی به فیلمنامه انداختم.
آن جا بود که با کاراکتر داریل تیموس آشنا شدم. حدس زدم که چه چیزی میتواند باعث بازی در این نقش شود و آمادگی آنرا داشتم که در پوست نقش فرو بروم. درک کاراکتری که کمی پیچ و خم داشت برایم خیلی مشکل نبود.
طبیعی است که در پایان فیلم با موضوع نژادهای مختلف موجود در آمریکا روبهرو میشویم. این نژادها در پایان قصه یک پل ارتباطی ایجاد میکنند. لحظه بازی بسکتبال و گوش کردن به رادیو این امکان را برایم فراهم کرد تا بتوانم به بهترین شکل ممکن کاراکتر تیموس را بازی کنم و در آغاز کار این نکته خیلی برایم مهم بود.
- با قصه زندگی بابی چقدر آشنا بودید؟
رودریگوئز: خیلی با این قصه آشنا نبودم. در مدرسهای که میرفتم. بیشتر درباره برادرش شنیده بودم و چیزهایی میدانستم. این عدم آشنایی تا زمانی بود که امیلیو به دیدارم آمد و گفت برای یکی از نقشهای فیلمش مرا انتخاب کرده است. از آن جا بود که من تحقیقات خودم را شروع کردم.
طی این تحقیقات بود که متوجه شدم او برای انجام چه کارهایی پایداری و استقامت کرد. بعد از خواندن فیلمنامه، بهویژه خیلی تحتتأثیر قرار گرفتم و این یک نقطه الهام برایم شد. به صورت طبیعی شما زمانی جذب کسی شده و تحت تأثیر او قرار میگیرید که چیزهایی دربارهاش بدانید.
اسلاتر: من هم مثل او هستم! من سال 1969 به دنیا آمدم و طبیعی است که چیزی از آن ماجرا را ندیده باشم. دانستههای من از طریق پدر و مادرم است. آنها برایم داستانهایی را در مورد کندیها گفتهاند. کندیها همیشه نماینده کیفیت بالای صداقت و شرافت بودهاند. این نکتهای است که در همه آنها میتوان دید. عدم حضور آنها در زندگی ما حکم یک تراژدی را دارد.
- کارکردن بر روی سوژهای که در مقایسه با چشمانداز تند ژئوپلتیک و سیاسی معاصر بسیار نزدیک به نظر میرسد، چگونه بود؟
اسلاتر: برای ما به عنوان بازیگر راحتتر بود که در آن لحظه باقی بمانیم. کل صحنههای خود را در بخشهای کوچک و مجزا گرفتیم. شاید مهمترین لحظه در ساخت فیلم، همان صحنه ترور بود.
واقعاً عالی و شگفتانگیز بود. ما آدمهایی را داشتیم که به عنوان سیاهی لشکر باید در نقش مردم عادی ظاهر میشدند، درست مثل همان روز. گوش کردن به آنها و شنیدن داستانهایشان، باعث پرقدرتتر و غنیتر شدن آن لحظه میشد.
رودریگوئز: وقتی داشتم فیلم را بازی میکردم، بیشتر از هر چیز بر روی این نکته متمرکز شده بودم که کار درست را انجام دهم. تو سر کار حاضر میشوی تا کار کنی. اما وقتی که بالاخره فیلم را دیدم، متوجه شدم که چه کار کردهام.
خیلی راحت است که کارم را انجام دهم و ببینم که چقدر این قصه به واقعیتها و مسائل معاصر نزدیک است و با آن چه که این روزها میگذرد و اتفاقاتی که رخ میدهد، یکی است. اما در طول فیلمبرداری، حقیقتاً اصلاً به این مسئله فکر نمیکردم.
- فکر میکنید «بابی» درباره امروز چه چیزی میگوید؟
اسلاتر: فکر میکنم این نکته فوقالعادهای است که فیلمی مثل «بابی» میتواند ساخته شود. امیلیو چنین قصهای را کنار هم گذاشت و آنرا کارگردانی کرد. این فیلم میتواند مثل یک دفترچه خاطرات باشد که داریم شرح آن را از زبان یک روح میشنویم.
مثل این است که یکی دارد میگوید: «آهای، روزگاری وجود داشت که ما داشتیم در این جهت حرکت میکردیم و این چیز از ما گرفته شد. احتمال وقوع چنین چیزی وجود دارد. اما مدت زمانی طول میکشد تا دوباره آدم دیگری بلند شود، صدایش را بلند کند و راه را ادامه بدهد.»
شاید در آن زمان ما آمادگی آن را نداشتیم که در آن جهت حرکت کنیم؟ ما نیازمند آن هستیم که این موضوع را درک و برای این پرسش پاسخی مناسب پیدا کنیم.
برای نسل امروز حادثه یازدهم سپتامبر مثل ترور کندی در دهه شصت میلادی است.
انواع و اقسام نقابها و پوششها فروریخت و ما دنیای تاریکتری را تجربه کردیم. فکر میکنم این یک نقطه عطف واقعی برای ما بود تا بفهمیم که به کدام سمت حرکت کردهایم و یا میخواهیم برویم.
- نگاه امیلیو استیوز را که برعکس یک روایت مستقیم شرح حال گونه مثل «جیافکی» الیوراستون عمل کرده است، چگونه میبینید؟
رودریگوئز: «بابی» نوع متفاوتی از یک روایت شرح حال گونه است. امیلیو به شکل دیگری به قصه نزدیک شد. همین نکته اولین چیزی بود که هنگام خواندن فیلمنامه مرا جذب خودش کرد.
اولین باری که فیلمنامه را در دست گرفتم، فکر میکردم با چیزی بیوگرافیوار مثل «جیافکی» یا «تیکسن» (هر دو ساخته الیوراستون) روبهرو هستم. اما خوشبختانه و در کمال تعجب دیدم که چنین نیست.
بعداز خواندن فیلمنامه به خودم گفتم: «چه خوب. این قصه بیشتر درباره آدمهایی است که کندی تحت تأثیر قرار داد، درباره مردم معمولی!»
- از آن جا که قصه فیلم دربرگیرنده یک سری کاراکتر خیالی است، چه تحقیقاتی در مورد این کاراکترها کردید؟
اسلاتر: من با تعدادی از آدمهای معمولی و فروشنده مواد غذایی صحبت کردم. به برخی هتلها سر زدم و با یکی از کارمندان یک هتل برای مدتی کار کردم. او خیلی آدم به درد بخوری بود و در خلق کاراکتر کمک زیادی به من کرد.
اما بیشترین کمک را امیلیو کرد. او میدانست که چه میخواهد و راهنماییهای لازم را در وقت مناسب ارائه میداد.
رودریگوئز: کاراکتر من الهام گرفته از کسی بود که در آن محل حضور داشت. یک عکس استثنایی از جوانی وجود دارد که رابرت کندی را در لحظه ترور نشان میدهد. همین عکس بود که الهامبخش کاراکتر من شد.
من حقیقتاً تلاش کردم تا درباره زندگی آن جوان تحقیق کنم، زیرا کاراکترم از آن عکس الهام گرفته بود و نه از زندگی خود آن شخص. در طول تحقیق، امیلیو هم خیلی کمک کرد و همه جا همراهم بود.
قبل از شروع فیلمبرداری او همراهی خیلی زیادی کرد. در عین حال ما فیلمهای مستند، موسیقی و مجلات آن دوران و کتابهای زیادی را هم دیده و مطالعه کردیم.
منبع: Movie web.com