مردم معمولاً وقتی میفهمند شما شاعرید، شروع میکنند به خواندن یک شعر و میپرسند: «خوندی این شعر رو دیگه، نه؟» یا مثلاً اسم یک شاعر یا مجموعه شعری را که خواندهاند بر زبان میآورند تا به گمان خودشان، اطلاعات و سطح شعری تو را محک بزنند. و خدا آن روز را نیاورد که به آنها بگویید «نه». آنوقت حتماً چپچپ نگاهت میکنند و با کنایهای غیرشاعرانه میگویند: «تو دیگه چهجور شاعری هستی!»
خب البته کسی منکر خوبیهای مطالعه و آشنایی با شعرهای موفق شاعران بزرگ نیست. هم من و هم شما به خوبی میدانیم که هرچه بیشتر بخوانیم، دستمان در ساختن خانههای مقاوم شعری، پرزورتر خواهد بود. اما این قضیه ربطی به برداشت و توقع نابجای مردم از یک شاعر ندارد.
مردم وقتی به یک مثلاً فوتبالیست برمیخورند، از او سؤالهایی درباره تیم آیندهاش یا این که در بازیهای بعدی حضور خواهد داشت یا نه میپرسند و به فکر محک زدن توانایی او در بازی فوتبال از طریق پرسیدن سؤالهایی دربارۀ تاریخ فوتبال نمیافتند. اما نمیدانم چرا وقتی به یک «شاعر» میرسند، از او چنین توقعی دارند و فراموش میکنند که کار شاعر، سرودن شعر است؛ و اینکه اصلاً به خاطر همین، اسم او را شاعر گذاشتهاند. اگر قرار بود او همۀ شعرهای خوب دنیا را خوانده باشد، اسمش را میگذاشتند «خوانندۀ شعر» نه شاعر. البته شکی نیست که هر شاعری، برای بیشتر آموختن، باید شعرهای شاعران خوب را بخواند و سیر مطالعۀ شخصی خود را دنبال کند؛ اما همانطور که گفتم، این موضوع دیگری است.
گاهی لازم است به جای خجالتکشیدن از این که شعر فلان شاعر کهن یا معاصر را نخواندهاید، سرتان را بالا بگیرید و به چشمهای پرسان و متعجب بگویید: «نخیر، نخواندهام! آخر میدانید، من شاعرم!»
*
گاهی چنان بَدَم که مبادا ببینیام
حتی اگر به دیدۀ رؤیا ببینیام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیام
شاعر شنیدنیست، ولی میل میل توست
آمادهای که بشنویام یا ببینیام؟
این واژهها صراحت تنهایی مناند
با اینهمه مخواه که تنها ببینیام...
بخشی از شعر «شبهای شعرخوانی من بیفروغ نیست»، سرودۀ محمدعلی بهمنی