نوار با صدای محجوب و گاه لرزان جوانی جنوبی و با این بیت آغاز شد بال بگشایید اینجا کربلاست / آب و خاکش با دل و جان آشناست خوب که با نوحه خو میگرفتی به نوحه بعدی میرسیدی که خیلیها امروز آن را شنیدهاند، خیلیها میشنوند و خیلیهای دیگر هم ممکن است بعدها بشنوند.
با این مطلع: یاران چه غریبانه رفتند از این خانه / هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه درست 10 سال بعد در یکی از کنگرههای شعر دفاع مقدس که آن سال در آبادان برگزار میشد، پرویز بیگی حبیبآبادی، شاعر این شعر را دیدم. آن روزها جوانتر از امروز بود و لباس نظامی آبی با درجه سرهنگ دومی به تن داشت.
14 سال بعد در روز اول مهر او را در تالار وحدت ملاقات کردیم و پس از گفتوگو، با او به منطقه آمدیم. چون پرویز بیگی حبیبآبادی خودش را برای شرکت در مراسم عروسی یکی از بستگانش در خیابان کرمان آماده میکرد.
بیگی حبیبآبادی یکی از شاعران مطرح دفاع مقدس و از بنیانگذاران کنگره شعر دفاع مقدس است، نام او در کنار شاعرانی چون حسین اسرافیلی، عبدالجبار کاکایی، علیرضا قزوه، شیرینعلی گلمرادی و... از نامهای گره خورده با مفهوم دفاع مقدس است. او 14 سال در منطقه 14 زندگی کرده و هنوز هم هفتهای یکی ـ 2 بار گذارش به محلههای ما میافتد. گفتوگوی ما را با شاعر غریبانه بخوانید.
- از یاد یاران رفته آغاز کنیم. یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه. این مصراع خاطرهانگیز چطور شکل گرفت و آفریده شد؟
واقعیتها را نمیتوان تغییر داد، بویژه واقعیتهای گذشته را. به همین دلیل ممکن است در پاسخ به این پرسش به ورطه تکرار بیفتم. با این حال هر بار بر کلمات گذشتهام، مطلبی دیگر افزون میشود. زمانی احساس کردم در سرزمینی اهورایی زندگی میکنم و میتوانم بر خاکش قدم بزنم که جنگ اتفاق افتاد.
همه نگاهها معطوف به این واقعه بزرگ بود و ما هم مثل همه شاعران این دیار، همگام با رزمندگان شعر سرودیم و واژهپردازی کردیم. حالا پس از گذشت 30 سال که به آن موضوع نگاه میکنم، درمییابم هر چیزی در جای خودش اتفاق افتاده و جایی برای خود سانسوری وجود ندارد.
چون اعتقاد دارم شاعر نباید خودش را سانسور کند. اگر این اتفاق بیفتد یعنی آن شاعر خودش را تاریخش را، اشکها و لبخندهای سرزمینش را حذف کرده است این مسئله هم برای شاعر گناهی نابخشودنی است هم بخشی از تاریخ را به فراموشی و ابهام سپرده است.
اما برای رسیدن به پاسخ شما درباره شکلگیری غزل «غریبانه» باید بگویم که کودکی من در خرمشهر و آبادان سپری شد و تصاویری که از کودکی در ذهن انسان نقش میبندد، ماندگارترین تصاویر است. من تصویرهای زیبا و ماندگاری را از گذشته این 2 شهر به خاطر دارم؛ تصویرهایی مرکب از تاریخ و جغرافیای این 2 شهر. اما 28 سال پیش که با گروهی از شاعران خوب حوزه هنری آن روزگار به آبادان قدم گذاشتیم، تمام تصاویر ذهنی من از این 2 شهر فروریخت.
غروب یکی از روزهای آذر ماه سال 60 بود و خرمشهر در اشغال بعثیها. تصویر غروب سرخ و غمانگیز خرمشهر در اشغال ما را به سوی محله کت شیخ آبادان هدایت کرد. رزمندگان روی پارچهای نوشته بودند ما غریبانه میجنگیم و غریبانه به شهادت میرسیم.
زمین آن شهر در آن زمان حکم گهوارهای را داشت که شلیک توپ و انفجار گلولههای تانک و خمپاره دشمن، آن را تکان میداد. شهر فروریخته بود و آنچه در برابر خود میدیدیم تصویر غریب و وحشتآور بود. درست آن وقت بود که این بیت در ذهنم پدید آمد که: یاران چه غریبانه رفتند از این خانه/ هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
- و پس از آن آقای کویتیپور آن را با صدای دلنشین اجرا کرد؟
نه، پیش از آقای کویتیپور خیلیهای دیگر آن را خوانده بودند. من این شعر را اولین بار تلفنی برای یکی از دوستانم، وحید امیری خواندم. او قرار بود دوباره به خرمشهر برگردد. امیری نقل میکرد ما هر جا این شعر را میخواندیم فردا در جای دیگری آن را میشنیدیم.
فرجالله سلحشور، کارگردان سینما و تلویزیون هم این شعر را با صدای خوبش خواند، همین طور حاج صادق آهنگران و محمود فخری. در زمزمههای حسامالدین سراج هم بود و سپس آقای کویتیپور آن را اجرا کرد.
- در موفقیت این شعر شرایط جنگی و قرار گرفتن در آن فضا طبیعتاً خیلی تأثیرگذار بوده است، این طور نیست؟
بله درست است. با این همه توفیقی بود که نصیب من شد و معتقدم این لحظهها کمتر اتفاق میافتد و حاصل شرایط خاص است که مانند خطوطی است که در یک نقطه به هم میرسند و همدیگر را قطع میکنند. آن موقع است که این پتانسیل نهفته آزاد میشود. مثل شهادت و رشادت نوجوان بسیجی حسین فهمیده یا شهادت عباس دوران که خود را با هواپیما به جمع بعثیهای جنایتکار زد و خبر شهادت او همه محاسبات جهانی را بر هم زد.
من اعتقاد دارم این برخورد خطوط با هم در یک نقطه مشخص در شعر و هنر هم اتفاق میافتد و یکی از این شعرها برای خود من همین غزل غریبانه است. 30 سال برای یک اثر عمر زیادی نیست، اما در عین حال عمر کمی هم نیست.
- حالا که از 30 سال گذشت زمان صحبت کردید، آیا گذشت 21 سال از جنگ و پایان آن این ذهنیت را تقویت نمیکند که سوژههای جنگ یا بهتر بگویم دفاع مقدس تمام شده است؟
هر چیزی که در اطراف ما میگذرد برای همیشه سوژه است؛ بهار، تابستان، پاییز، زمستان، شکست، پیروزی، فقر و دفاع مقدس. دفاع مقدس 8 سال تمام ذهن و قلم و قدم و حضور مردم را در خود جای داده و توانمندی عظیمی برای پرداخت دارد که به نظر من حتی یک قرن هم اگر از آن بگویند و بنویسند باز هم کم است.
این داستان در غرب هم رخ داده است. 10 سال پیش یکی از دوستان میگفت در غرب 2 هزار و 500 کتاب درباره جنگ ما نوشته شده است و این نکته دال بر آن است که دامنه این موضوع بسیار گسترده است و از آنجا که این حماسه، حماسه ملت ایران است میتواند برای خود مردم جذابیت بیشتری داشته باشد همچنین به نتیجهای مناسب و قابل قبول انجامیده است.
حماسه عاشورا نزدیک به هزار و 400 سال پیش رخ داده اما همچنان در شبکه ذهنی شاعران تار و پود دارد و در لایههای مختلف حضوری جاری. محاصره نیشابور از سوی مغولان و حماسه دفاع نیشابوریان در برابر تجاوز و جنایت آن قوم و کشتار مردم بیدفاع موضوعی است که درباره آن میتوان 10 شاهنامه سرود. پس حماسه محدود به زمانی خاص نیست و شاعر هم وابسته به همین اتفاقات است.
- با منطقه ما انگار از سالهای دور آشنایید، این آشنایی چطور اتفاق افتاده است؟
در سال 1348 یعنی دقیقاً 40 سال پیش به اعتبار شغل پدرم، ساکن تهران شدیم و اولین محلهای که در ذهنم به عنوان خانه پدری شکل گرفت، خیابان نیکنام بود. من یکی 2 محله آنطرفتر به مدرسه میرفتم و مدرسه ما به نام ناصرخسرو در خیابان ایران بود. چند سال زندگی و سکونت در منطقه 14 یعنی از 1348 تا سال 72 که نزدیک به 24 سال میشود در چند محله منطقه شکل گرفت.
محله نیکنام که گفتم محله کوکاکولا یا خیابان نبرد و محله سرآسیاب دولاب. حالا هم ارتباطمان با این محله قطع نشده است؛ به تبع آنکه خانه پدری هنوز در این منطقه است و گذار ما دست کم 2 روز در هفته به این محلهها میافتد.
- با این وصف شما خاطرات زیادی از منطقه ما دارید.
بله، خوب به یاد دارم که در آن سالها بویژه سالهای دفاع، همه مردم منطقه یک دل و یک پارچه بودند. من خود شاهد چند موشک باران در این منطقه بودم. یادم میآید یک موشک در خیابان نبرد فرود آمد و تلفات زیادی داشت. شیشههای منزل ما شکست. مردم هم سرگردان بودند.
عدهای دنبال گمشدههای خود میگشتند و عدهای دیگر سوگوار عزیزانشان. به جز این تصویرهای غمانگیز، تصویرهای با شکوه و غرورآفرینی هم در این محلهها دیده میشد؛ مردم به مساجد میرفتند برای کمکرسانی به مصدومان حادثه موشکباران و برای کمکرساندن به رزمندگان اسلام و همینطور ثبتنام برای اعزام به جبهه.
- به جز آدمهایی که از آن روزگار ماندهاند، آیا تصویری هست که شما را یاد محلههای آن دوران بیندازد؟
نکته اصلی این است که متأسفانه محلههای ما نه فقط در منطقه 14 بلکه در کل ایران نماد و نشانهای از روزگار دفاع مقدس در خود ندارند. بچههایی که در این محلهها زندگی میکنند بعید است بدانند در تاریخ فلان و محله فلان، موشک به محلهشان اصابت کرده و باعث به شهادت رسیدن چند هممحلهای شده است.
آنها نمیدانند چرا نام کوچهشان به نام فلان شهید است. آنها حتی نمیدانند خانواده آن شهیدی که کوچه یا خیابانشان به نام او مزین شده، در همان کوچه زندگی میکنند. آیا ساخت نماد، مجسمه تا تابلوهایی که در بردارنده اطلاعات مربوط به جنگ در محله باشد، سخت و دشوار و پرهزینه است.
جوانان امروز دچار شکاف نسلی و گسست عمیق شدهاند چون گذشته را نمیشناسند. قبول کنید که فضای فرهنگی برای تشریح دفاع مقدس وجود دارد، اما متأسفانه همتش نیست.
- و هنرمندان هم آیا مقصرند؟
ما باید بپذیریم که بسیاری از فرصتها را از دست دادهایم. این بخش قابل جبران نیست. نگاه من البته 100 درصد ناامیدکننده نیست چون معتقدم فرصتهای بسیاری هنوز باقی مانده است میتوان کارکرد، فضاسازی کرد و ناامید هم نشد. نگاه کنید به کتابی به نام «دا» که این روزها از مرز چاپ هفتادم هم گذشته است.
همین طور کتابهای دیگر که به چاپ صدم رسیده. این همت همگان را میطلبد و باید نهادینه شود. اگر شهرداری بخواهد، هنرمندان هم دست به کار شوند چون آنها به پشتوانه نیاز دارند و شهرداری پشتوانه بزرگی است.
اگر این اتفاق بیفتد و آموزش و پرورش هم توجهی به ادبیات دفاع مقدس داشته باشد، طبیعی است که نقاط روشن، راه را روشن میکنند و چراغها همواره روشن خواهد بود. به نظر من پرداختن به موضوع دفاع مقدس مانند رفتن در بیابانی است که چشمههایی روشن در آن جریان دارند؛ چشمههایی با آب زلال.
من چند وقت پیش در یک سخنرانی درباره آسیبشناسی هنر دفاع مقدس 24 مورد آسیب را یادآوری کردم که بیشتر آنها متوجه مسئولان بود و تنها بخشی از آن به هنرمندان مربوط میشد. البته بخشی از این آسیب هم نگاههای سیاسی و جناحی است که مانند موریانهای بر تنه یک درخت تناور آسیب وارد میکند.
همشهری محله - 14