اینها بخشهایی از نوشتههای دفتر خاطرات جواد است؛ 14 ساله است و به جرم خرید و فروش موادمخدر دستگیرش کردهاند. ظاهرا بعد از اینکه این شغل! را انتخاب کرده خودش یکی از مصرفکنندهها شده است. بهجز سن کم و اعتیادی که داشت مواردی که در مورد او بسیار تأسفآور بهنظر میرسید میزان ترس و نفرتی بود که از مادرش داشت. جواد گفت: همه بلاهایی که امروز به سرم آمده بهدلیل لجی است که با مادرم کردهام.
دوست داشت درس بخوانم و برای نمرههایی که میگرفتم مرا میزد من هم لج کردم و درسم را رها کردم. روزی که فهمید به مدرسه نمیروم طوری به من حمله کرد که مجبور شدم از خانه فرار کنم.
قبل از آن مدام به من تذکر میداد که اگر سراغ دود بروم مرا میکشد. من هم از قصد، سیگار خریدم و توی جیبم گذاشتم تا آن را ببیند. وقتی کتک مفصلی خوردم تصمیم گرفتم سیگار را امتحان کنم و این شد شروع حال و روز امروز من.
به گفته دکتر رحمان میلادی، آسیب شناس مازندرانی، جواد در حال حاضر در کانون اصلاح و تربیت این استان تحت نظر است و مراحل ترک و درمان را میگذراند اما تا نفرتی را که مادرش با هر بار کتک زدن در دل این بچه ایجاد کرده پاک نکنیم کمک جدیای نمیشود به او کرد و چه بسا در آیندهای نه چندان دور نفرت او از مادرش به نفرت از همه زنها گسترش یابد و این عامل، خود فاجعهای بیافریند.
من و یک عمر پشیمانی
دکتر گفت: متأسفم، کاری از دست ما بر نمیآید. او دیگر هیچ صدایی را نمیشنود.
با شنیدن این حرف زن جوان به دیوار بیمارستان تکیه داده و روی زمین نشست. حرفی را که شنیده بود نمیخواست باور کند، پیمان دیگر صدایی را نمیشنید. با دست خودش بچهاش را معلول کرد بود.
زهرا گفت: هر دفعه تصمیم میگرفتم که دیگر این کار را تکرار نکنم اما شیطنتهایش بدجوری اعصابم را خراب میکرد و باعث میشد کنترلم را از دست بدهم. آن روز لعنتی، اینقدر توپش را توی پذیرایی شوت کرد تا بالاخره گلدان کریستالم را شکست.
من هم به قدری عصبانی شدم که دوتا سیلی محکم به گوشش زدم.گریهکنان به سمت اتاقش رفت، هر بار این کار را میکرد، نیم ساعت بعد رفتم سراغش. دم در ایستادم و صدایش کردم، هرچه صدا زدم چشمهایش را باز نکرد. ترسیدم رفتم بالای سرش و تکانش دادم. بیدار شد، نفس راحتی کشیدم و گفتم بچه مگه مردی، چرا جواب نمیدهی؟
دیدم دارد هاج و واج نگاهم میکند. ازش دلجویی کردم، اما هی تند تند میگفت چی مامان؟ من نمیشنوم، فکر کردم شوخی میکند، اما دکتر گفت که در اثر سیلیای که خورده شنوایی صد در صد گوش چپ و 85 درصد گوش راستش را از دست داده است.
دکتر میلانی معتقد است که تنبیه بدنی کودکان متأسفانه در کشور ما بسیار رایج بوده و شاید خیلی از پدرها و مادرها غافل از اینکه با هر تنبیه چه آسیب جدیای به روح و روان و آینده فرزند خود وارد میکنند این کار را انجام میدهند.
وی با اشاره به اینکه تنبیه بدنی حتی از سوی پدر و مادرهای دلسوز هم کودکآزاری محسوب میشود گفت: ناراحتکننده است اما آمارهای غیررسمی که در نتیجه تحقیقات دانشگاهی به دست آمده گویای این است که بیش از 60 درصد از خانوادههای مازندرانی برای تربیت فرزندان خود از تنبیه بدنی استفاده میکنند.
وی اظهار داشت: تنبیه بدنی ساختار مغز را تغییر میدهد و فرآیندهای عصبی خاصی را مختل میکند. همچنین تنبیه بدنی به کودک میآموزد که زدن دیگران راهی برای حل مسائل است. در حالی که با استفاده از دیگر روشها، کودک مهارتهای شناختی سطح بالا، خویشتن داری و تفکر منطقی را خواهد آموخت.
شاید دکترها موفق بشوند با استفاده از سمعک مقداری از شنوایی یکی از گوشهای پیمان کوچولو را به او بازگردانند اما به راستی وقتی او بزرگ شود و جویای علت اصلی معلول شدنش شود مادرش چه جوابی برای او دارد؟ و یا شاید جواد با روان درمانی حالش بهتر بشود ما روزگار و عمری را که از دست داده میتواند چگونه جبران کند؟
کاش با کمی خویشتن داری و صبوری از بروز این حوادث که دامنه گستردهای از آینده کودکانمان را تحتتأثیر قرار میدهند جلوگیری کنیم.
همشهری استانها