به همین دلیل است که او هم « ارین براکوویچ» و هم «قاچاق» را در کارنامهاش دارد و هم سری «اوشنها» که گویی فقط به کار اثبات حرفهایگری سودربرگ میآیند؛ فیلمهایی که خودش میگوید با علاقه کارگردانیشان کرده ولی در آنها، به ندرت میشود نشانههایی از هوشمندی فیلمسازی را مشاهده کرد که در بیست و چند سالگی و با اولین ساخته بلندش در کن چشمها را خیره کرد.با چنین پسزمینهای، مخاطبی که به تماشای «خبرچین!» (The Informant)، آخرین ساخته سودربرگ مینشیند، شاید در وهله اول احساس کند که این بار هم با فیلمی سر و کار دارد که سوداگرانه گیشه را به بهای سرگرمکنندگی، پررونق نگه میدارد. «خبرچین!» را اگر ببینید تصدیق میکنید که چنین قضاوتی خالی از حقیقت نیست ولی اینبار سودربرگ در کنار تجارت، کوشیده تا کمی هنر را نیز چاشنی قضیه کند. نکته غافلگیرکننده فیلم حال و هوای کوئنی آن است. رد پای برادران کوئن در بسیاری از لحظات «خبرچین!» قابل مشاهده است.
«خبرچین؛ یک داستان واقعی» نوشته کرت آیکن والد، که دستمایه فیلم سودربرگ است، براساس ماجرایی واقعی نوشته شده است؛ ماجرایی که یکی از عجیبترین پروندههای قضایی آمریکا در دهه90 را رقم زد. ویتاکر، مدیر عالیرتبه شرکت بزرگ ADM براثر فشارهای همسرش نزد پلیس میرود و به کلاهبرداری و زدوبندهای مسئولان شرکت با موسسات رقیب برای بالابردن قیمتها اعتراف میکند؛ اعترافی که تنها آغاز ماجراست و پلیس از او میخواهد تا اسنادی برای اثبات ماجرا فراهم کند. به این ترتیب ویتاکر شروع به ضبط صدا و تصویر به صورت مخفیانه میکند و رسما خبرچین پلیس میشود. این در حالی است که کمی بعد ویتاکر با خبری که همه را شگفتزده کرد، خبرساز میشود: ویتاکر از مدیران ADM در حالی که مشغول همکاری با پلیس درباره پرونده زدوبند شرکت متبوعش بود، 9میلیون دلار کلاهبرداری کرد.
با دستگیری ویتاکر مشخص میشود که او یک بیمار روانی است و از دو ویژگی متناقض و متضاد در رنج است. در واقع ویتاکر 2روی سکه دارد؛ یک رو مردی پرنشاط، امیدوار به زندگی و گرم و برونگراست و روی دیگر، به شدت افسرده، منزوی، ناامید، سرد و ناتوان از برقراری ارتباط است و پس از همکاری با پلیس افسردگی او شدت میگیرد. آیا خبرچینی، باعث حادشدن بیماری ویتاکر شده است؟ وکیل او که چنین اعتقادی دارد.
چنانکه از داستان فیلم نیز پیداست، «خبرچین!» فیلمی است که همه هستی و امکان وجودیاش را از کاراکتر ویتاکر اخذ میکند؛ کاراکتری که مت دیمون نقشش را با مهارت تمام بازی کرده و با توجه به علایق اعضای آکادمی میتوان آن را نقشی اسکاری نیز نامید. دیمون در «خبرچین!» هم اضافهوزن پیدا کرده و هم در لحن و منش خود نیز تغییراتی حاصل کرده تا در یکی از متفاوتترین نقشهای زندگیاش، حضوری پرذوق را تجربه کند.
اعتماد به نفسی که ویتاکر برای کلاهبرداری به آن نیازمند است، با حضور درک شده دیمون به دست میآید. چهره منعطف او باعث میشود تماشاگر از سویی بپذیرد که با فردی سادهدل و درستکار که فساد همکارانش را فاش میسازد روبهروست و از سوی دیگر نشانههایی از توهم که سودربرگ به نمایش میگذارد، با وجود بار کمیکداشتن، نخستین دریچهها را برای ورود به دنیای یک روانپریش میگشاید.
سودربرگ در ترسیم فضایی که کنایه و پوزخند در آن تسلط داشته باشد، گرچه موفق عمل میکند ولی برخی منتقدان اعتقاد دارند، او به دستآوردن چنین ویژگیای برای فیلمش را به بهای از دست دادن فردیت و امضای خود، به کف آورده است، چنانکه برخی اعتقاد دارند، «خبرچین!» بیش از آنکه همراستا با آثار سودربرگ باشد، نزدیک به حالوهوای برادران کوئن است. به تعبیری این کوئنیترین فیلم سالهای اخیر است که البته توسط کارگردان دیگری ساخته شده؛ کارگردانی که اتفاقا یکی از پولسازترین و موفقترین فیلمسازان هالیوود است.
به عنوان مثال این ایده که ویتاکر، به شدت علاقهمند به فیلم «شرکت» تام کروز است و نهتنها بارها به تقلید از آن پرداخته بلکه چنان شیفتگی را از حد گذرانده که هدایت مسیر زندگیاش را به این فیلم سپرده و آن شوخطبعی و اعتماد به نفسی که ریشهاش بیشتر بلاهت است تا ذکاوت،تماشاگر را یاد فیلمهای برادران کوئن میاندازد. آزمون اصلی فیلمساز، چگونگی ترسیم کاراکتر چندوجهی ویتاکر است؛ کسی که هم میتواند نقشههای پیچیده بکشد و اجرا کند و هم اینکه درست هنگامی که وکیلش با ادله محکم در حال بازگرداندن ورق به سود اوست، به دلیلی احمقانه اخراجش کند تا با حکم سنگین دادگاه مواجه شود.
سودربرگ در شخصیتپردازی ویتاکر، ریزبینی را فراموش نکرده ولی در برخی از لحظات روانکاوی کاراکتر را با فانتزی بودن تاخت زده است. چالش اصلی اما جایی رقم میخورد که ویتاکر با اجرای خوب و حرفهای متدیمون گرچه برای تماشاگر جالب توجه به نظر میرسد اما قابل همذاتپنداری نیست. طبیعی است که تماشاگر نتواند خودش را جای کاراکتری بگذارد که در حالی خبرچینی همکارانش را برای پلیس میکند که خودش هم مشغول کلاهبرداری است و بعد وقتی در مهلکه گرفتار میشود، آنقدر هوشمند نیست (یا به تعبیر بهتر آنقدر بیماری روانیاش شدت دارد) که بتواند خودش را از بند نجات دهد. پردازش دقیق کاراکتری که از روانپریشی و اختلالات شخصیتی در رنج است، نیازمند ورود به ساحتی است که سودربرگ علاقهای به آن نشان نمیدهد.
به همین خاطر «خبرچین!» بیش از آنکه عمیق باشد، پرفراز و نشیب است و البته پرزرق و برق! سودربرگ در مقام صنعتگری که کارش را خوب بلد است، باز هم توانسته یک فیلم تجاری دیگر به کارنامهاش اضافه کند که کاملا سرگرم کننده و تماشایی است، به خصوص اینکه کارگردان در حفظ ریتم داستان، توالی ماجراها و در یک کلام روایت متناسب، توانایی قابل توجهی را به نمایش میگذارد. اگر کسی با دیدن سری « اوشنها» به تماشای «خبرچین!» بنشیند قطعا با فیلمی فراتر از توقعش مواجه میشود و اگر فیلم به عنوان کاری از کارگردان «جنسیت، دروغها و نوارهای ویدئو» و «قاچاق» مورد ارزیابی قرار گیرد، سطحیبودنش توی ذوق میزند.
در قضاوتی بینابین، «خبرچین!» نه شاهکار است و نه مبتذل؛ فیلمی است سرگرمکننده که حرفهای ساختهشده و متدیمون به خاطرش احتمالا نامزدی اسکار را بار دیگر تجربه خواهد کرد.