تا به قول خودش این آخر عمری با آرامش زندگی کند و از زیر بار این همه فشار خلاص شود! با توجه به اینکه عروس خانم 57ساله بوده و اگر بخواهیم علت طلاق را بررسی کنیم کمتجربگی حتی آخرین گزینه هم نمیتواند باشد، با هم یکی از دیالوگهای این زوج نه چندان جوان را مرور میکنیم تا دلیل اصلی طلاق برای همه روشن شود...
- صبح بخیر عزیزم. لباس صورتی چهقدر بهت میاد. وای ببین چه میزی چیده همسر عزیزم، دستت درد نکنه خانومی...خدارو شکر که همسر اولم مرد و من تونستم در یک اقدام بهموقع به آرامش برسم. راستی من به دلیل کهولت سن یادم رفت بپرسم تو از چه رنگی خوشت میاد؟ البته خیلی هم مهم نیست، چون من توی سنی هستم که رنگ را زیاد تشخیص نمی دهم!
- من طلاق میخوام!
- هااااا؟ الاغ میخوای؟ اذیتم نکن دیگه... الاغم کجا بود این وقت صبح؟
- طلاق...می شنوی؟ طلاق می خوااااااااام.
- چرا داد میزنی؟کر که نیستم. واسه چی طلاق میخوای؟
- واسه چی؟ واقعا میخوای بدونی؟
- آره، میخوام بدونم. دونستن حق مسلم ماست!
- پس خوب گوش کن... اولا که الان صبح نیست و ساعت 12شبه!
دوما؛ لباسی که پوشیدم صورتی نیست و نگات دنبال من نیست و توی قهوهات فال من نیست و......(با گریه) من واست آبی آسمونی پوشیدم، اون وقت تو میگی...(گریه ناجور)...
سوما؛ مگه آبجی من چیکارت کرده بود که میگی خدا رو شکر که مرد؟ هاااا؟ تقصیر منه که بعد از اونهمه بلایی که سر آبجیم آوردی درسم رو ول کردم و اومدم خونهات...
آره،حق داری. توی این سن و سال شیطون جلوی چشماتو گرفته بود. هر روز که از نهضت سوادآموزی تعطیل میشدیم راه میافتادی دنبالم و دیگه آبرو واسم نذاشته بودی...کی بود هر روز بهم میگفت: پیرهن صورتی دل منو بردی؟! آخه من کی پیراهن صورتی پوشیده بودم که تو از روز اول تا حالا ولم نمیکنی؟
- من فقط میخواستم بگم صبحتبخیر عزیزم، همین!! واقعا تو پیراهن صورتی نداری؟ واقعا عذر میخوام عزیزم، فکر کنم اشتباهی ازدواج کردیم...حالا خدارو شکر که واسه جبران هنوز دیر نشده!
- واقعا فکر میکنی هنوز دیر نشده؟
- نه بابا، مگه ساعت چنده؟!
همشهری مسافر