از اینرو امروزه کارشناسان و پژوهشگران مسائل بینالمللی در کنار زبان دیپلماتیک سیاستمداران بر شناخت متقابل سیاستمداران درگیر مذاکرات جهانی از پیشینههای تمدنی و هنجارها و ارزشهای یکدیگر تاکید میکنند؛ به این معنا که اگر زبان دیپلماسی با شکست و موانعی روبهرو شود، دلیل آن را باید در عدمشناخت کافی طرفهای دیگر نسبت به هنجارهای فرهنگی یکدیگر دانست. برهمین مبنا نویسنده مقاله حاضر بر این باور است که استفاده از روشهای استدلالی که در ادامه ذکر آن میرود از ضروریات زمان حاضر است.
در این نحوه استدلال، فرهنگ و تاریخ کهن ایرانی مبنای استدلال است بهگونهای که آن را امری لایتغیر و کاملا توجیه شده میداند که غرب حق دست درازی به آن را ندارد. تاکید بر ارزش والای هنجارهای فرهنگی از جمله اصول پذیرفته شده و مسلم در فرهنگ جوامع غربی است، بهگونهای که دولتها نمیتوانند مردم خود را قانع کنند که قصد دست درازی به تمدنهای کهن یا ادیان را دارند.
نحوه صحبت دولتهای غربی با مردم خود این است که دولتهای غارتگر را میخواهند از سرراه بردارند یا کسانی که تهدیدی علیه صلح هستند. اگر بتوان با افکار عمومی غرب چنین صحبت کرد که اقدامات دولتهای آنان به معنای از بین بردن فرهنگها و تمدنهاست، مسلما کار برای آنان از جنبه اقناع افکار عمومی مردم خود بسیار مشکل خواهد شد.
گره زدن مسئله هستهای به تمدن کهن ایران و انتشار این نگاه در دنیا، عملا غرب را خلع سلاح خواهد کرد. مسئله هستهای ایران نباید بهعنوان مسئلهای تکنولوژیک و موشکی قلمداد شود بلکه باید بهعنوان فعالیتی طبیعی در بستر تاریخی فرهنگی ایران زمین تصویر شود. از این روی رویکرد ایران موجه خواهد بود و غرب ملزم به توجه و احترام گذاشتن به آنها خواهد شد. در ادبیات پیشرفته سیاستگذاری به این کار Reframe کردن مسئله میگویند؛ هدف نوشته فوق انجام چنین امری است.
شاید بتوان شباهتهایی میان نگرانیهایی که آمریکا در مورد پروژه اسپوتنیک روسیه در سال1957 داشت و نگرانیهای غرب در مورد پرتاب ماهواره ایران پیدا کرد چرا که هر دوی آنها بهعنوان زنگ خطری برای لیبرالدمکراسی به حساب میآمدند؛ در حالیکه پروژه اسپوتنیک، آمریکاییها را متوجه ضعفهای تکنولوژیک خود در برابر خطر روسیه ساخت.
در واقع این نگاه در نوشتههای روزافزون روزهای بعد از پرتاب ماهواره امید در دنیا غالب بود، به نوعی که تحلیلها نه به سمت ماهواره بلکه به سمت موشک حملکننده آن نشانه رفته بود. اما نکته جالب این است که با وجود ادعاهای غرب، مردم ایران زیاد به نگرانیهای جهانی در این زمینه توجهی ندارند بلکه برعکس از توسعه توانمندیهای تکنولوژیک خود شادمانتر شدهاند، حتی اگر این توسعه تکنولوژی بهصورت مستقیم بر زندگی روزمره آنها تاثیر نداشته باشد. جالب اینجاست که آنها از این مطلب بسیار خرسندند که در شروع چهارمین دهه انقلاب خود به چنین پیشرفتهایی نایل شدهاند.
در این مرحله، یک سؤال بسیار مهم برای غرب این است که «آیا میتوان راه حل سیاسی قابلقبولی ارائه کرد که بتواند این چالشها میان غرب و ایران را حل کند، در حالیکه منجر به جنگ نیز نشود؟»
پیرو سخنان و قولهای پیشین باراک اوباما، بیشتر پیشنهادهایی که در مقالات این روزها مطرح میشود بر گفتوگوی بدون پیششرط میان ایران و غرب تاکید میکنند. هدف این نوشته این است که جنبه دیگری از مسئله هستهای را- که عمدتا مغفول مانده- روشن سازد و آن همانا نقش مردم ایران در این ماجراست.
این نقش را میتوان در تاریخچه و روایتهای عام ایرانیان جستوجو کرد که در فرهنگ کهن آنان ریشه دوانیده و بهخودی خود در رفتار سیاستمداران آنان نیز منعکس میشود در حالیکه در ادبیات سیاسی کمتر سخنی از این مسئله میرود. برای غرب باید بسیار مهم باشد بداند ایرانیان چگونه فکر میکنند و شرایط فعلی را چگونه ارزیابی میکنند. این نکته باعث میشود که فهم جدیدی از رویکرد ایران حاصل شود و غرب بتواند بفهمد که در شرایط مختلف، ایران چگونه ممکن است به پیشنهادهای آنان پاسخ دهد.
روایتهای مهم ایرانیان عمدتا به شکل داستانهایی است که نشان میدهد چه چیزی درست است یا اینکه چه کاری را بهتر است انجام دهند. روایتهای فرافرهنگی آنان در سنت کهن و مرز فرهنگیشان جای دارد (کما اینکه این نکته برای سایر کشورها نیز میتواند درست باشد) که میتوان آن را به مثابه بخش پنهان کوه یخ دانست؛ عنصر پنهانی که بهسادگی نمیتوان آن را از بیرون مشاهده کرد.
این عنصر پنهان، رفتار و نگرش یکسانی میان مردم و سیاستگذاران پدید میآورد. البته باید توجه کرد که این عناصر پنهان تنها عامل و علت رفتارها نیستند بلکه تاکید بر این است که نادیدهگرفتن این عناصر پنهان باعث میشود که بخش مهمی از تصویر از دست برود و لذا فهم رفتار ایران برای غرب پیچیده شود. غرب باید به این عناصر پنهان سنتی ایرانیان توجه خاصی داشته باشد.
در میان روایتهای متعدد ایرانیان، بهنظر میرسد که دوتای آنها در مسئله فعلی هستهای بسیار مهم هستند. این دو بهصورت تعاملی و در کنار یکدیگر رشد مییابند و بر همدیگر اثر متقابل نیز میگذارند و در طول زمان قدرتمندتر میشوند. نخستین آنها که به نگرش مردم ایران برمیگردد، این است که آنها چه نگاهی به غرب دارند.
مردم ایران عمدتا غرب را نه بهعنوان یک دوست بلکه بهعنوان یک تهدید میبینند. قرنهای متمادی دخالت کشورهایی نظیر انگلستان و آمریکا در امور داخلی ایرانیان و ضربههایی که به آنان زدهاند باعث شده است که ایرانیان نتوانند به سادگی به غربیها و پیشنهادهای آنان اطمینان کنند.
این تاریخچه بهصورت جدی در مدارس ایرانیان تدریس میشود و ایرانیان از کودکی با این مسئله آشنا میشوند. در حالیکه نقش آمریکا در تاریخ اخیر ایران بسیار پررنگ بوده است، این نکته باعث شده که ایرانیان آمریکا را «شیطان بزرگ» بخوانند. انگلستان نیز بهدلیل دیرینه بودن دخالتش در ایران به «استعمار پیر» معروف شده است. اگر به این نکته دقت کنیم که این روایتها و نگرشهای شکلگرفته از غرب در ذهن ایرانیان چگونه به اعتقادات مذهبی آنان نیز گره میخورد، تصویر بهتری از مردم ایران خواهیم داشت. آنها همواره امام حسین(ع) را سرلوحه خود دارند که شهادت وی، مهمترین سمبل مسلمانان در مبارزه در برابر ظلم است. این مسئله باعث میشود که ایرانیان شرایط فعلی را مانند همان شرایط امام حسین(ع) تصور کنند که مبارزه با ظلم ضروری است حتی اگر به قیمت جان دادن تمام شود.
روایت دیگری که ریشه در تاریخ و دین مردم ایران دارد این است که طلب علم و دانش در هر شرایطی ضروری است. مسلمانان استدلال میکنند که در گذشته و در زمانی که اصلا اروپای قوی وجود نداشته است، ایران بزرگ صاحب علم و تکنولوژی و تمدن بوده است. اگرچه فروریزی تمدن بزرگ ایران را نمیتوان به سادگی به غرب نسبت داد، ولی در هر صورت این نکته کماکان باقی است که ایرانیان همواره بهدنبال دستیابی به علم و دانش بوده و اکنون نیز خود را ملزم به این امر میدانند.
حتی مشاهده میکنیم که در سبک زندگی معمولی ایرانیان بسیار مهم است که فرزندان به دانشگاه بروند و در تحصیل علم و دانش باشند؛ حتی اگر این درسخواندن آنان در آینده نتواند اثری در شغل و کارشان داشته باشد. حتی ایرانیان اعتقاد دارند که آنان از سایر مردم دنیا باهوشتر نیز هستند. حدیثی از پیامبر بزرگ اسلام وجود دارد که ایرانیان را در این راه ثابتقدمتر میدارد و آن این است که «اگر دانش در ثریا باشد، مردمی از پارس به آن دست مییابند» یا این حدیث دیگر که «از گهواره تا گور دانش بجوی».
این دو روایت عام و کلی در فهم نگرش و رفتار ایرانیان بسیار مهم است و این نکتهای است که به اندازه کافی در ادبیات سیاسی بحث نشده است. مسئله این نیست که منبع این روایتها چیست یا آنها چگونه به فرهنگ ایران وارد شدهاند بلکه مسئله این است که نقش این روایتها در زندگی و تصمیم روزمره ایرانیان چقدر پررنگ است.
از یک طرف روایت بدبینی به غرب به این نکته منتج میشود که ایران باید رویکردهای داخلی و مستقل داشته باشد تا بتواند بر تهدیدات غرب چیره شود. این نکته را میتوان در اظهارات اخیر محمد البرادعی در مصاحبه با سیانان نیز استنباط کرد که بر احساس عدمامنیت ایرانیان در برابر منابع مالی گستردهای که آمریکا برای تغییر رژیم در ایران تجهیز کرده، تاکید کرده است؛ لذا میتوان به خوبی درک کرد که چرا رهبر ایران بر مشاهده تغییر واقعی در رفتار آمریکا تاکید میورزد.
از طرف دیگر، روایت مثبت و جهتدار ایرانیان به سمت گستردن مرزهای علم و دانش، آنها را ترغیب میکند که بهدنبال توسعه علم بروند؛ حتی با این نگاه که هیچ رشته و محدوده علمی را مستثنی نکنند. پیشرفتهای تکنولوژیک ایرانیان را نمیتوان تنها به موضوعات هستهای یا موشکسازی محدود کرد بلکه آنها در بیوتکنولوژی کشاورزی و دارویی، نانوتکنولوژی و... در حال پیشروی هستند، در کنار برنامههای بلندپروازانه دیگری که برای توسعه در سایر زمینههای علمی دارند.
با در نظر گرفتن این دو روایت که در کنار هم قرار گرفته و بر هم اثر متقابل نیز میگذارند، شاید برخی فکر کنند که دیگر راه حلی نمیتوان برای پیشرفت در مذاکرات پیدا کرد یا برخی ممکن است سؤال کنند که ما چگونه میتوانیم در مذاکرات پیشرفت کنیم در حالیکه هیچ مبنایی از فهم مشترک نداریم؛ اگر ایرانیان به غرب اعتماد ندارند و در تلاش برای توسعه رشتههای تکنولوژی هستند، راه حل چیست؟
یک پاسخ سریع و کوتاه به این مسئله این است که باید در چارچوبهای نگرشی یک بازبینی صورت گیرد. این مجادلات سیاسی قابل حل خواهد بود اگر شرکتکنندگان در مذاکرات، مسئله را نهتنها از زاویه دید خود بلکه از زاویه دید طرف مقابل نیز بتوانند ببینند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، میتوان آن را بهعنوان نقطه آغاز ماجرا دانست. آمریکا و اروپا باید قادر باشند که خود را جای ایران بگذارند و مسئله را از زاویه دید ایرانیان نگاه کنند تا با توجه به حس عدماطمینان نسبت به غرب و علاقه شدید برای دستیابی به علم و دانش در ایرانیان بهدنبال ارائه راه حل باشند؛ در غیراینصورت، آنها با پاسخهای کمابیش مشابهی نظیر گذشته روبهرو خواهند شد. به زعم نویسنده حتی اگر دولت ایران نیز تغییر میکرد این روایتها چنان در مردم ایران گسترده شدهاند که انتظار تغییر رویکرد در مسئله هستهای انتظاری واقعی نبود چرا که دولت بهسختی میتواند مردم را متقاعد کند که بهگونه دیگری فکر کنند.
در این صورت، آنها قادر خواهند بود تا مبنای مشترکی از فهم متقابل ایجاد کنند. این کار از طریق توجه به جنبههای پنهان رفتاری طرفین امکانپذیر خواهد بود که در مورد ایران
2 روایت بسیار مهم که زیربنای تفکر آنان را تشکیل میدهد بیان شد. البته اگر غرب نیز پیشفرضهایی در مورد ایران دارد، ایران باید به آنها توجه کند. در صورت تحقق این مسئله، میتوان حدس زد که در مذاکرات، پیشرفتهای قابل ملاحظهای بهوجود خواهد آمد. بیتوجهی به این جنبههای اساسی در زمانی که آمریکا خود را برای مذاکره آماده میکند میتواند به شکست این مذاکرات بینجامد.
این تصویر تازه از ایران ادعا میکند که اگر ایران مشت خود را در برابر غرب باز کند، غرب نهتنها در آن یک احساس عدمامنیت گسترده را خواهد یافت بلکه باید منتظر یک حس عدماطمینان شدید به همراه یک علاقه شدید در کسب و توسعه دانش باشد. از این منظر، سخت نیست که بتوان واکنش ایران را در قبال پیشنهادهایی نظیر تعلیق فعالیتها پیشبینی کرد. در حالیکه ایران به غرب اطمینان ندارد، چگونه میتواند در توسعه علم و دانش متوقف شود؟
حتی اگر ایران بهصورت مقطعی حاضر باشد در شرایطی با این پیشنهاد کنار بیاید، هدف اصلی آن این است که بهخود غرب نشان بدهد آنان در گفته خود صادق نیستند نه اینکه امیدی به حل مسئله از این رهگذر داشته باشد.
اما هنگامی که به ایران پیشنهاد همکاری مشترک در زمینه توسعه علم و دانش از طریق یک مشارکت بینالمللی داده شود، پاسخ ایران قطعا متفاوت خواهد بود چرا که در دل خود هم جلب اعتماد و هم توسعه دانش را دارد.
بنابراین توصیه به غرب در این مقطع این است که «لطفا به این روایتهای مهم در رفتار ایرانیان دقت کرده و آنها را مدنظر قرار دهید؛ در غیراینصورت تغییر تاکتیک پاسخگو نخواهد بود. به عبارت دیگر، لطفا قبل از هر مذاکرهای خود را جای ایرانیان بگذارید».