محور اصلی این سخنان شرایط کنونی فلسفه و علوم انسانی و چشماندازهای آینده آن بود. کوتاهشدهای از سخنرانی دکتر رضا داوری را در این نشست که با استقبال گسترده دانشجویان روبهرو شد در زیر میخوانید.
دکتر رضا داوری اردکانی در آغازین بخش سخنان خود مقدمهای را پیرامون علوم انسانی طرح کرد که عمده پرسشهای بعدی دانشجویان، به همین سخنان فلسفی پیرامون وضعیت و جایگاه علوم انسانی برمیگشت: نکتهای که ذکر آن لازم است این است که علم جدید به طور کلی و به خصوص علوم انسانی و اجتماعی به جهانی تعلق دارند و در جهانی به وجود آمدهاند که بنای آن بر اصول فلسفه جدید نهاده شده است.
علوم انسانی در غرب دیر به وجود آمدند. جهان جدید غربی با برنامهریزی بسط و توسعه پیدا نکرد. اما زمانی که بحرانهای رشد آشکار شد و اروپا نیاز به نظم و انتظام پیدا کرد علوم اجتماعی پدید آمد. از آن زمان نه فقط سیر تاریخ غربی و نظم زندگی در جهان توسعه یافته، بلکه تمام تاریخ مدرنیزاسیون و توسعه تجدد در سراسر جهان به علوم اجتماعی و انسانی وابسته شده است. ما تاکنون به این امر توجه نداشتهایم و هنوز هم چندان توجه نداریم.
ما از ابتدای آشنایی با جهان جدید، فکر میکردهایم که علومپزشکی و فنی را اخذ کنیم و به فلسفه و علوم انسانی کاری نداشته باشیم زیرا فکر میکردهایم (و هنوز هم فکر میکنیم) که علوم به اصطلاح دقیقه از ارزشها استقلال دارند اما علوم انسانی تابع ارزشهای غربیاند. نظر من این است که همه علوم به یک اندازه به ارزشهای تاریخی وابستهاند. اما اشتباه از آنجا ناشی میشود که در علوم انسانی و اجتماعی به ارزشها پرداخته میشود. پس در حقیقت علوم انسانی و اجتماعی نه فقط تابع ارزشهای جهان جدید هستند بلکه پژوهششان نیز در قلمرو آن ارزشهاست.
اگر مردمی که صاحب فرهنگ دیگرند علم مستقل از ارزشهای غربی میخواهند و به تجدید عهد با فرهنگ خود میاندیشند باید تفکر و تأمل کنند که راه این تجدید عهد چیست و چه تحولی باید در علوم انسانی به وجود آید تا پیمودن این راه را ممکن یا آسان سازد. اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که هر کاری را اهل آن کار باید انجام دهند و کاری که باید با تفکر و تأمل صورت گیرد با غوغا و سروصدا مناسبتی ندارد. رئیس فرهنگستان علوم در بخش پاسخ به سؤالات به تفصیل موارد مطرح شده در مقدمه را تشریح کرد.
وی به تحلیل وضع کنونی علوم انسانی با نگرشی فلسفی پرداخت: هماکنون این مسئله مطرح است که علوم انسانی چگونه باید باشد؟ وقتی این سؤال را طرح میکنیم باید از خود بپرسیم که آیا ما به عنوان مردم میتوانیم بگوییم چه علمی را میخواهیم و چه علمی را نمیخواهیم؟ اگر میدانیم که چه علمی میخواهیم عالم آن علم هستیم و اگر عالم نیستیم چگونه تکلیف علم را میخواهیم معین کنیم و مهمتر اینکه آیا ما قدرت آن را داریم که علم را به هر صورتی که میخواهیم درآوریم؟
ما در افعال ارادی خودمان، در حدود قدرت و امکانات زمان و تاریخ، اختیار داریم؛ یعنی مجبور نیستیم. مجبور نیستیم یعنی چه؟ یعنی کسی ما را به زور و اکراه وادار به کاری نمیکند. اما این توهم برای ما پیدا نشود که ما قادر به هر کاری هستیم. ما که نمیتوانیم بگوییم فیزیک، جغرافی شود و جغرافی به جامعهشناسی تبدیل شود. ما قادر به این کارها نیستیم. ما میتوانیم عالم باشیم، پژوهش و تحقیق کنیم، فیلسوف باشیم اما ما که نمیتوانیم تکلیف علوم را مشخص کنیم و بگوییم علم چه باید باشد.
دکتر داوری اردکانی به انتظاری که از علومانسانی باید داشته باشیم پرداخت و گفت: اینکه علومانسانی چه باید باشد به این بستگی دارد که ما مدرنیزاسیون را چه بدانیم. ما اگر مدرنیزاسیون غربی را میپذیریم، علومانسانی همان است که آنجا در غرب وجود دارد؛ (فعلا کاری به بحران این علوم در غرب ندارم) اگر مدرنیزاسیون دیگری میخواهیم باید معین باشد که آن توسعه و پیشرفت چگونه است و چیست؟ اگر شما ندانید کجا میخواهید بروید چگونه راه را انتخاب میکنید، برای رفتن به جایی که نمیدانید کجاست؟ علوم انسانی را میتوان دگرگون کرد اما این کار با دستکاری علم صورت نمیگیرد. هر علمی با عالم خود مناسبت دارد. اگر جهان انسانی دیگری جز جهان متجدد به وجود آید علم هم در آن مقام تازهای خواهد یافت؟
استاد فلسفه دانشگاه تهران پیرامون اصلاح علوم انسانی گفت: اگر میخواهید علمی را اصلاح کنید، اصلاح کنید ولی اهل علم باید این اصلاح را بپذیرد. وی در واکنش به دانشجویی که این مسئله را مطرح کرده بود راهکارها و ضوابطی را که هر اصلاحی در زمینه علمی باید در نظر داشته باشد چنین عنوان کرد: شما که میگویید من علوماجتماعی غربی را نمیخواهم و احساس شما را به خوبی درک میکنم، اگر علم اجتماعی غربی یا فلسفه غرب را درنیابید چه چیزی را میخواهید اصلاح کنید؟
ممکن است بگویید ما اینها را کنار میگذاریم، ما همه را رها میکنیم یا ممکن است بگویید ما خودمان علومانسانی را در معارفمان داریم و علم و تفکر خود ما کافی است. الحمدلله که ما سنت، قرآن، تفسیر و روایت داریم. فلسفه و عرفان و حکمت هم داشتهایم ولی اینها علومانسانی به معنی جدید نیست. این علوم را اگر میخواهید و در صدد اصلاح آنها هستید، باید به سوی این علوم بروید. این علم که مال شما نیست شما وقتی عالم میشوید، با علم یگانه میشوید.
اگر میخواهید جامعهشناسی و اقتصاد را اصلاح کنید، خوب وردی بر زبان آوردهاید ولی بدانید که جامعهشناسی متعلق به یک عالم و متعلق به یک نظم است؛ نظمی که خوب یابد همه جهان آن را پذیرفته است. همه جهان به درجات، متجدد شده است. ما ارزشهای جهان غربی را پذیرفتهایم. ما باید در وضع خودمان فکر کنیم و ببینیم چه چیز را پذیرفتهایم و چه چیزی را نپذیرفتهایم.
ما که مشرف بر علوم موجود جهان نیستیم. کسی میتواند علوم موجود در جهان را اصلاح کند که از مبدأ مامور این کار شده باشد. چه کسی این مأموریت را برعهده میگیرد و چگونه آن را انجام میدهد؟ کسی که علم آموخته و حد توانایی خود را شناخته و دانا شده باشد. علم را دانایان پیش میبرند. علم به دلخواه کسان و با تشدد اصلاح نمیشود.
دکتر رضا داوریاردکانی در پاسخ به سؤالی که «بومیسازی علومانسانی» در آن مطرح شده بود و از وی خواسته شده بود وجه تمایز خود را با افراد و اندیشههای دیگری که این دغدغه را دارند مشخص کند؛ چنین گفت: ما یک علم آموختنی داریم که میآموزیم و اگر در آن حد بمانیم، بحث علم بومی و غیربومی مطرح نیست. اگر کسانی در علم مجتهد و صاحبنظر شوند و اهل این دیار باشند دیگر نباید نگران بومیشدن علم باشند.
آن علم اینجایی است و این معنی به خصوص در علومانسانی آشکارتر است ولی در همه علوم اینگونه است. اگر ما مسئله شیمی، زیستشناسی، جامعهشناسی یا... خاص کشورمان را مطرح کردیم؛ اصلا نگران تعداد مقاله و رتبهبندی علمی و... نباشیم؛ اینها به تبع حاصل میشود. علوم بومی تصنع و تکلف ندارد. اگر شما به مرتبه دانشمندی و صاحبنظری رسیدید نظر شما متعلق به فرهنگ و تاریخ شماست؛ یعنی این نظر دانشمندی است که «اینجا» و «اکنون» نظر میدهد و نمیتواند ناظر به شرایط، آداب و دین و اعتقادات اینجا نباشد.
وجه تمایز من با سایر افرادی که از بومیسازی حرف میزنند این است که من میگویم بگذارید هر اصلاحی که باید بشود، اهل تفکر و علم، با آزادی، آن را انجام دهند و گمان نمیکنم راه دیگری وجود داشته باشد. کسانی که در این راه وارد نشده و صاحبنظر و مجتهد نیستند نمیتوانند و صلاحیت ندارند که علم را اصلاح کنند.
رئیس فرهنگستان علوم در آخرین بخش از صحبتهایش نکاتی کلیدی را پیرامون وضع علوم انسانی مطرح کرد: من نه از وضع علوم انسانی در کشور خودمان دفاع میکنم و نه به آینده علومانسانی موجود در جهان دل بستهام و اگر لحن دفاع از علم و علومانسانی دارم و جهش این است که فکر میکنم برای ما در درجه اول، مهم این است که مسئله علم را به درستی طرح کنیم. علم هرچه باشد حاصل تأمل و جهد صاحبنظران و دانشمندان است و به هر راهی برود و هر چه بشود با دانشمندان میرود و میشود. پیداست که هرکس حق دارد نظر خود را در باب علم بگوید اما بدانیم که نظر داشتن در باب علم، مقام بزرگی است و به آسانی به آن نمیتوان رسید.
اگر کسانی از ما در مورد علوم انسانی نظری دارند آن را برچشم باید نهاد اما با گفتن اینکه علم باید به صورتی درآید که من یا ما میپسندم یا میپسندیم هیچ مشکلی حل نمیشود. هر علمی در جهان خود جای و جایگاهی دارد و آن را برحسب سلیقه و به حکم ایدئولوژی حذف و تعدیل نمیتوان کرد. من منکر نمیشوم که علومانسانی و اجتماعی به مرحله بحران رسیدهاند و چون و چرا در آنها مدام بیشتر میشود اما چون و چرا در مسائل هر علم به عهده پژوهندگان و دانشمندان آن علم است و بحث در ماهیت علوم را فیلسوفان به عهده دارند.
علوم انسانی را میتوان نقد کرد حتی میتوان به سخن کسی که این علوم را از سنخ ایدئولوژی میداند گوش کرد. اما ایدئولوژی دانستن علوم انسانی داعیه بزرگی است که به دشواری از عهده اثبات آن میتوان برآمد. حتی اگر واقعا علوم انسانی ایدئولوژی باشند با آنها چه میتوان کرد؟ اگر جهات ایدئولوژیکبودن آنها فاش شود، قدم بزرگی در درک بحران جهان متجدد برداشته شده است. اما فاشدیدن چنین امری مستلزم نفوذ در اعماق جهان جدید و بنیانهای علم و فرهنگ آن است. تازه وقتی به بحران علومانسانی پی میبریم (گرچه راههایی بر اثر این کشف ممکن است پیش پایمان گشوده شود) اما همچنان در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و ادب به این علوم وابستهایم زیرا آنها در نظم و بینظمیهای این جهان تنیده شدهاند.
بحران علومانسانی وجهی از بحران قدرت غرب است اما بیندیشیم که حتی اگر این قدرت از هم بپاشد و علومانسانی بیاعتبار شود (بگذریم از اینکه این حرفها معمولا شعار نیندیشیده است) چه سودی به دیگران میرسد؟ میگویند غرب غیر را تاب نمیآورد و آن را در برابر خود قرار میدهد تا با آن بستیزد و شاید چنین باشد، در این صورت باید غمخوار خویش بود. اگر کاری که غرب با فرهنگ و دانش غیرغربی کرد ما میتوانستیم با علم و فرهنگ غربی بکنیم یکبار دیگر در دانش و معرفت پیشاهنگ میشدیم اما چون میپنداریم که غرب همه کارش با سیاست بوده و از راه سیاست بر فرهنگ و تاریخ اقوام مستولی شده است ما هم میخواهیم با سیاست و از طریق آن در علم و فرهنگ تصرف کنیم و این کار نشدنی است.
پس بیاییم 2 مطلب را از هم تفکیک کنیم: یکی اینکه علومانسانی موجود در غرب به کجا میرود و آیندهاش چیست و آیا این پزشک دنیای جدید و متجدد خود بیمار نشده است؟ دیگر آنکه ما با چه توشه و توان و چه مایه خرد و تفکر و با کدام درک و فهم از آثار و مآثر گذشته دینی و فرهنگی و فلسفی مهیای مواجهه با بحران علوم که به بحران کل جهان است شدهایم و میشویم.
عمده مطلب مهیاشدن ماست و نشانه این تهیوء، بیشتر اندیشیدن و کمترگفتن است. نمیدانم آیا استادان علومانسانی ما به وضع علم در جهان و در کشور میاندیشند یا مثل دانشمندان رشتههای دیگر به علماندوزی و علمآموزی اکتفا میکنند؟