جمعه ۲۲ آبان ۱۳۸۸ - ۰۹:۵۰
۰ نفر

ترجمه مهرزاد فتوحی: 4تا 6 میلیون مین ضد نفر در منطقه‌های غرب کامبوج درنزدیکی مرز تایلند، زیر خاک پنهان شده است

هیچ‌کس اطلاع دقیقی از محل این مین­‌ها ندارد. این مین‌­ها نتیجه 30سال جنگ در این منطقه است. در 10سال گذشته که جنگ تمام‌شده، بیش از 66 هزار نفر از ساکنان منطقه در اثر انفجار مین کشته یا به‌شدت زخمی شده‌­اند.

یک سوم این قربانی‌­ها کودک یا نوجوان بوده‌­اند. «کیمور»، نوجوانی کامبوجی است که در ماه آوریل  سال 2006، زمانی که فقط 10سال داشت، درراه بازگشت از مدرسه، پا روی یکی از این مین­‌ها گذاشت. انفجار مین سبب قطع پای او شد. او در نوشته زیر که در نشریه «ژئولینو» چاپ‌شده، از ماجرای انفجار مین، قطع پا و زندگی امروزش می‌گوید. 

کیمورعلاقه زیادی به بالارفتن از درخت دارد؛ حتی باپای مصنوعی هم باز می‌­خواهد بالا و بالا تر برود

سه سال پیش اتفاق افتاد. بعد از مدرسه با دوستانم به خانه برمی‌گشتیم. در یک جاده خاکی قدم می‌­زدیم و با یک عالم پرنده‌ای که روی درخت‌ها نشسته بودند، بازی می‌کردیم. من برای رفتن به خانه کمی عجله داشتم، چون باید به پدرم در بریدن تنه درختان کمک می‌‌کردم. به‌همین دلیل تصمیم گرفتم از یک راه میان‌بُر بروم. از جاده خارج شدم و به میان علف­زار  دویدم. ناگهان صدای وحشتناکی شنیدم، صدای انفجاری مهیب. روی یک مین رفته بودم. آن موقع احساس درد نمی­‌کردم، فقط پای چپم حس نداشت. موج انفجار مرا چند متر پرتاب کرده بود. دوستم، «چه‌هوت»  که نزدیک من بود، در اثر ترکش‌های مین کمی زخمی شده بود.

چند نفر از اهالی روستایمان «پیشندا»، که صدای انفجار را شنیده بودند، با نگرانی و شتاب به کمک ما آمدند. وقتی از جاده خاکی خارج شدند، با احتیاط زیاد سعی می‌کردند در جای پاهای ما قدم بگذارند، چون می‌ترسیدند آنها هم روی مین بروند. آنها مرا به خانه بردند. مادرم تا مرا دید از حال رفت. پدرم و یکی از همسایه‌ها مرا پیش دکتر بردند. بعد به بیمارستانی در نزدیکی شهر«باتامبانگ» منتقل شدم که تا آنجا با ماشین سه ساعت راه بود.

دکترها مجبور شدند پای مرا از پایین زانو قطع کنند. 15 روز در بیمارستان بودم. خوشبختانه همه این روزها پدرم در کنارم بود.

پرستار تمرین­‌های خاصی به کیمور می‌­دهد تا او بتواند با پای مصنوعی­‌اش راحت­‌تر زندگی کند

فضایی که بچه­‌های روستا در آن فوتبال بازی می‌­کنند امن است واز مین پاکسازی شده

کم کم به پای جدید عادت کرده است؛ هرچند، وقتی بازش می­‌کند احساس سبکی می­‌کند

پس از آن، یک سال به مدرسه نرفتم، چون خیلی خجالت می­‌کشیدم. به علاوه این که نمی­‌دانستم چه‌طور با یک پا، یک کیلومتر راه را تا مدرسه طی کنم. آن یک سال را  بیشتر وقت‌ها کتاب می‌خواندم، به مادرم در کارهای خانه کمک می­‌کردم و قارچ  می­‌کاشتم. در این کار مهارت زیادی پیدا کرده بودم. هرروز نزدیک دوکیلو قارچ برداشت می­‌کردم و به بازار می‌‌بردم و می‌فروختم. پدر و مادرم از این بابت خیلی خوشحال بودند، چون ما خیلی فقیر هستیم و پدرم آن زمان شغل ثابتی نداشت. اما از زمانی که من از پای مصنوعی استفاده می­‌کنم، همه چیز خیلی بهتر شده. روزهای اول، برایم خیلی سخت بود با پای مصنوعی راه بروم. مدام زمین می­‌خوردم و بالای پایم هم خیلی درد می­‌گرفت، اما خیلی زود به راه رفتن با پای مصنوعی عادت کردم. هر هفته  یک پرستار به خانه ما می‌آمد و به  من یاد می‌داد چه‌طور با پای مصنوعی راه بروم. او درباره مدرسه رفتن هم با من  خیلی صحبت کرد. یونیسف هم به من یک دوچرخه داد تا بتوانم با آن به مدرسه بروم.

معلمم از من خواست در کلاس برای بچه‌ها تعریف کنم که چه اتفاقی برایم افتاده و چه‌طور پایم را بر اثر انفجار مین از دست داده‌ام. من پای مصنوعی ام را در آوردم و به بقیه
دانش آموزان نشان دادم  تا آنها  بیشتر مواظب باشند. هیچ‌کس نباید از منطقه‌های امن قدم بیرون بگذارد. دشت­‌ها و جنگل­‌های این اطراف پر از مین است . در دوسال گذشته نُه نفر از اهالی روستایمان  بر اثر انفجار مین کشته یا به‌سختی مجروح شده‌­اند.

هر شش ماه یک بار، یک پای مصنوعی تازه برایم می‌­آورند، چون بزرگ می­‌شوم و پای قدیمی برایم کوچک می­‌شود. کم‌کم همه چیز مثل قبل شده است. من با دوستانم فوتبال و والیبال بازی می­‌کنم. فقط گاهی شب­‌ها دچار کابوس می­‌شوم: یک مار غول پیکر دنبالم می‌‌کند و می‌خواهد مرا نیش بزند و من تند می­‌دوم، با دو تا پای سالم.

         این علامت یعنی خطرمین!

کد خبر 94895

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز