گرچه فلسفه موسیقی زیرشاخهای از فلسفه هنرها به شمار میرود اما اینک خود به درخت پرشاخ و برگی تبدیل شده است. فلسفه موسیقی مطالعه مسائل بنیادین ماهیت موسیقی و تجربه و احساس ما از موسیقی است. هستیشناسی موسیقی نیز مطالعه انواع امور آهنگین و موسیقیها و نسبتی است که مابین آنها برقرار است.
فیلسوفان با معیارهای زیباییشناختی خود، موسیقی را به انواعی تقسیم کردهاند. از نظر آنها موسیقی متعالی و هنری که با معیارهای زیباییشناختی آنها مطابقت کامل دارد، برترین نوع موسیقی است؛ از اینرو آنها کمتر به موسیقی پاپ توجه داشتهاند. با این حال، نویسنده مطلب حاضر تلاش دارد تا معیارهای زیباییشناختی را در ارتباط با موسیقی پاپ به ارزیابی بگذارد و این نوع موسیقی را در جایگاه خود بنشاند.
با نظر به موسیقی پاپ درخواهیم یافت که این نوع از موسیقی کیفیتی متفاوت از موسیقی هنری یا دیگر جنبههای حرفهایتر موسیقی دارد و به همین عنوان نیازمند مطالعات مقتضی فلسفی در این باب است. در سالهای اخیر مبحث موسیقی پاپ درنظر فلاسفهای که هر یک از دو مقوله ذیل را دنبال میکردهاند موضوع حائز اهمیتی محسوب شده است.
ابتدا موسیقی پاپ از دیدگاه فلاسفهای مورد توجه واقع شد که این نوع موسیقی را سنگ محکی برای فلسفههای غالب موسیقی میانگاشتند. اگرچه در حال حاضر بسیاری از فلاسفه بیشتر توجه خویش را به گنجینههای موسیقی کلاسیک معطوف کردهاند، بسط و گسترش مطالعات در باب فلسفه موسیقی، مسیر را برای وصول به بازبینی ماهیت موسیقی هموار میسازد.
مورد دیگر آنکه موسیقی پاپ دارای روندی صعودی در مباحثات متداول کنونی هنر و معیارهای زیباییشناختی است. تعداد روزافزونی از فلاسفه، موسیقی پاپ را گسترهای غنی و مبرم میدانند که معیارهای زیباییشناختی کلاسیک یا سنتی، آن را به حاشیه رانده است. آنان همچنین اذعان دارند که موسیقی پاپ خالق نمونههایی مغایر با خطمشیهای فلسفه هنر است.
نهانگاه تاریخی
دیر زمانی است (از آغاز دوران افلاطون و ارسطو) که فلسفهپردازی در باب موسیقی رواج داشته و صد البته فلسفه موسیقی کلاسیک بسیار متفاوت از فلسفهپردازیهای هنر مدرن است.
امروزه بسیاری از فلاسفه موسیقی بهشدت تحتتأثیر فرضیات زیباییشناختی مدرنیسم قرارگرفتهاند. فیلسوفان قرن18 حوزه نوینی از مطالعات را به نام زیباییشناسی بنا نهادند که در واقع تلاشی برای یکپارچهسازی اصول نامتجانس هنرهای متعالیپست-رنسانس اروپا به شمار میرفت. این اصول، علم و صنعت را از مقولههایی همانند موسیقی، شعر، تئاتر، رقص، نقاشی و مجسمهسازی مجزا میساخت و با نظر به این سابقه تاریخی، دور از ذهن نخواهد بود که فلسفه موسیقی تئوریپردازیهای خویش را مدیون گرایشهای مدرنیسم در باب هنر باشد.
سه نظریه ذیل رهنمون ما در تفهیم تفکیک هنر از هنر پاپ (مردمی) در دورههای پسین است. نخست آنکه هنرزاده نبوغ است؛ هنر دائما در حال نمو بوده و بنابراین آثار نوین، موفق هستند و مداوما پیشرفتی روزافزون دارند. دیگر آنکه ارزش هنر پیچیده در زیبایی است و زیبایی، عاری از هرگونه وابستگی است و بدینجهت ارزشهای هنری را نمیتوان صرفا محدود به کاربردپذیری، نتایج اخلاقی یا عملکردهای اجتماعی دانست و آخرین مورد آنکه هرآنچه در باب هنرهای متعالی مورد صحت و سقم است، در باب موسیقی نیز مستدل است.
از اواسط سده18 تا اواسط سده19 میلادی، فلاسفه، موسیقی را یکی از شالودههای نظام هنرهای متعالی میدانستند و به عبارت دیگر موسیقی عاری از نبوغ و خلاقیت را آفتی برای هنر میانگاشتند. با شروع قرن بیستم بسیاری از متفکران بر این اصل صحه گذاشتند که موسیقی پاپ فاقد این ویژگیهاست.بهرغم تاثیرات قرن بیستم بر نظریهپردازیهای نوین، دیدگاه روشنفکران سده 18 تفاوت شفافی میان هنرهای متعالی و هنرپاپ قائل نشده است. برای مثال فلسفه هنر ایمانوئل کانت بر نبوغ و استقلال هنری تأکید دارد. عناصر زیباییشناختی کانت منفصل و مجزا از جایگاه موسیقی پاپ است.
بسیاری از تحلیلهای متعاقب در باب تحدید حدود موسیقی هنری و پاپ موید این نکته است که هنرهای غیرمتعالی، ذهن را کند میکند و به دلیل فقدان اندیشههای متقابل و تجارب صوری که قادر به توصیف هنرهای متعالی باشند، هنر پاپ صرفاً سرگرمکننده تلقی شده است. با این حال بسیار حائز اهمیت است که در اینجا اشاره کنیم کانت خود، حیطه موسیقی پاپ را بازنشناخته و بنابراین او هنرهای غیرمتعالی و موسیقی پاپ را یک کاسه نکرده است. علاوه بر این، نظریه عام او در باب ارزش موسیقی مجمل است.
آدورنو و نقد معیار
تئودور آدورنو به لزوم ماهیت پیچیده و عمیق موسیقی پاپ قرن بیستم اشاره دارد. او یکی از بهترین نمونهها از افرادی است که اعتقاد دارند موسیقی پاپ، موسیقی سادهانگارانه، مملو از مکررات و ملالآوری است و دلیل رکود آن را تاثیرات مخرب تجاری و اکتفای صرف به ذوق عامه توصیف کرده است.اگـــرچــــه گرایشهـــــای مارکسیستی تــا حـــدودی بر نظریات او سایه افکنده اما بــهسهــولت میتوان ردپای نظریات آدورنو را در آثار بســـــیاری از نویـسندگانی مشاهده کرد که مشخصا مـــارکسیسـت نیسـتند. متأسفانه فهم نظریات آدورنو بسیار دشوار بوده و تعاریف او در باب موسیقی، تخصصی و دارای حجمی انبوه است.
آدورنو ابتــدا بیـان مـیدارد کــه موسیقی پـاپ از امتــزاج معیــارهـای سـرگرمکننــده و
هنر عام به ظهور رسیده وموسیقی پاپ قرن بیستم، یک هنر مردمی است زیرا نفوذ تجاری امروزی، آن را بهصورت مدلی صنعتی درآورده است.
در دنیای تجاری زمانی که یک موسیقی پاپ بسیار شباهت به دیگری دارد این نوع موسیقی نمیتواند به رسالت خطیر خویش جامه عمل بپوشاند و بهعنوان ابزاری اصیل و موثق عمل کند. در واقع معیارگزینی، بازتاب دیدگاه غمافزا، بیروح و ناپایدار سرمایهداری مدرن است و لذت و خوشی آنی حاصل از این موسیقی صرفا گریزگاهی ناامن برای فرار از این سردی و بیگانگی است.
حمایت از موسیقی پاپ
ریچارد شاسترمن از مدافعان موسیقی پاپ است. او تاکنون چندین مقاله به رشته تحریر درآورده که در آن بهشدت با معیارهای ضدموسیقی پاپ به مخالفت پرداخته است و از دیدگاه فلسفی، موسیقی پاپ را جالبتوجهتر از آنچه مدرنیسم به تصویر کشیده میانگارد. شاسترمن با الهام از فلسفه عملی دیویی بیان میکند که تقابل اجتماعی موسیقی پاپ و موسیقی متعالی یا هنری هیچگونه ارتباطی به اختلاف دیدگاههای متفاوت زیباییشناسی ندارد. او هیچ تحلیلی از کلیات هنر پاپ یا موسیقی پاپ ارائه نداده است.
با وجود این، شاسترمن بر نمونههای متعالی موسیقی پاپ تاکید دارد که به ساختارهای زیباییشناختی پیچیده و ارزشمندی دست یافتهاند و بدینطریق توانستهاند معیارهای هنری را تحت نفوذ خود درآورند. فلسفه عملی او در پاسخ به آدورنو ضدیت هنر مدرنیست با زندگی را نادرست میخواند و خواهان تکامل و بسط معیارهای زیباییشناختی میشود تا بعد عملکردی هر فرم هنری را تحت پوشش خویش قرار دهد.
در واقع طرح منحصربهفرد شاسترمن، پاسخ به اتهامی بود که موسیقی پاپ را کلیشهای و قاصر از رسیدن به سطح یک موسیقی متعالی میدانست. او با مقاومت در برابر ارتباط سنتی میان قالب و التزام تفهم و تعقل عنوان میکند قالبهای موسیقی بدون شک، ریشه در ریتم ارگانهای بدن دارند و این شرایط اجتماعی است که به آنها معنا میبخشد. آن هنگام که زبان و ریتمهای موسیقی به یکدیگر پیوند میخورند، حس ریتمیک آمیخته ناشی از موسیقی و زبان خلاقانه، همانند یک موسیقی متعالی یا کلاسیک عمل میکند.
فرجام سخن
مباحثات در باب فلسفه موسیقی مدلل، در پیش داشتن راهی بس دراز است که تاکنون متاثر از موسیقی کلاسیک بوده است؛ بنابراین نیاز است تا در تحلیل موسیقی پاپ ابزارهای ادراکی بسط و گسترش یابد تا بتوان در آیندهای نهچندان دور شاهد عبور از مرزهای ساخت و اجرای موسیقی بود تا فلسفه موسیقی جایگاه والای خویش را در فرهنگ موسیقی بهدرستی بازشناسد.