سالها پیش، کودکی با تکهای زغال، توی کوچه، روی دیوار خانهشان نوشت: «اگر میخواهی مرا بشناسی، سر این خط را بگیر و بیا.» او خط را پیچاند و پیچاند تا رفت روی دیوار کناری و بعد روی دیوار همسایه، رفت تا انتهای کوچه و خط را ادامه داد تا کوچههای بعدی.
اما ناگهان متوجه شد سر از محلهای غریبه در آورده. گم شده بود. شروع کرد به گریه و زاری، مثل تمام بچههایی که گم میشوند. البته طبیعی آن بود که مسیر خط را دنبال کند تا برگردد سرجای اولش، یعنی همان جایی که خط را شروع کرده بود، ولی چون خطها را در هم پیچانده بود، نمیتوانست مسیرش را پیدا کند. شاید جملهای که آن روز روی دیوار نوشت برای دیگران خیلی جدی به نظر نیامد، ولی برای خودش کاملاً جدی بود. در واقع، او میخواست خودش را بشناسد.
حالا سالها از آن روزها و خاطرهاش میگذرد، ولی او همچنان در حال خطکشیدن است تا خودش را پیدا کند. از «پرویز کلانتری» میگوییم هنرمند نقاشی که سالهاست ساکن محله دروس منطقه است. در یک روز پاییزی، در منزلش ما را پذیرفت. نقاشیهایش او را از دیگران متفاوت کرده.
این را میتوان در اولین لحظات ورود به خانهاش و با دیدن تابلوهایی که به سینه دیوار نصب شده احساس کرد. دیوارها و گوشهگوشه خانه پوشیده از تابلوهای گوناگونند. این تابلوهای نقاشی که هر کدام با موضوع خاصی روی بوم نقش بستهاند، شیوه زندگی را برای پرویز کلانتری و خانوادهاش متفاوت کرده.
این هنرمند خلاق خوشاخلاق ساکن منطقه که حالا 79 بهار را پشت سر گذاشته، فارغالتحصیل رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. شرکت در نمایشگاههای انفرادی و گروهی در داخل و خارج از کشور حاصل سالها فعالیت او در عرصه نقاشی است. پرویز کلانتری این روزها همچنان مشغول نقاشی روی بومهای بزرگ کاهگل است، سبکی از نقاشی که خودش پایهگذار آن بود.
- چه شد که به فکر نقاشی افتادید؟ از کی به هنر و دنیای هنرمندان علاقهمند شدید؟
میگویند در 2 سالگی پیراهن سفید بلندی به تن داشتم و از مادرم خواستم دکمههای رنگین گوناگون روی آن بدوزد، کودکی با پیراهنی عجیب و غریب و دکمههایی رنگارنگ. در 2 سالگی عشقم را به رنگها نشان دادم. در 3 سالگی با خطخطی کردن در و دیوار همسایهها تمرین میکردم که چطور باید نقاشی انتزاعی کشید.
- درباره سبک کارتان که روی کاهگل نقاشی میکنید برایمان توضیح میدهید؟
بیشتر افراد مرا با تابلوهای کاهگلیام میشناسند، تابلوهایی که جلوهای ملموس از مسکن و زندگی ساحلنشینان و کویر دارد. آنها برایم جاذبهای خاص دارند. آنقدر غرق این هنر شدم که آن را چیزی فراتر از یک تابلو نقاشی میبینم.
اگر نقاشیهای کتاب درسی سال دوم دبستان و یا کتابهای داستانی کودکان مثل «کدو قلقلهزن» را دیده باشید، در کارهایم همه جا چشمانداز روستا پیدا است و رنگهای زنده و سرشار از زندگی روستایی و عشایری به چشم میخورد. سعی کردهام آثارم را از یک طرف مدرن و از طرف دیگر مثل نقاشان کلاسیک، سرشار از سادگی افراطی جلوه بدهم.
در این سادگی که گاهی شکلی رازآمیز به خودش میگیرد، برای واقعیتر شدن آثارم به جای آنکه به شیوه نقاشان سنتی توهم کاشی و خشت و گل و گچ را تصویر کنم، آنها را در بومهایم به نمایش میگذارم و با این شگرد آثاری پدید میآورم که هم نقاشی است هم کولاژ و هم نقش برجسته.
- چه شد که پای معماری به نقاشیهای شما کشیده شد؟
از سال 1960 در دانشکده هنرهای زیبای تهران معلم طراحی در رشته مجسمهسازی و معماری بودم. به همین دلیل، همراه دانشجویان برای مطالعه و تحقیق به سفرهای زیادی میرفتم. حالا هر چه دارم از آن دوران است. اما بعد از آن، همه چیز از پروژه «شهر ایرانی از نگاه نقاش ایرانی» شروع شد.
بعد از پردهبرداری از این اثر در مقر سازمان ملل در نایروبی در 7 اکتبر 2005، فکر «مسکن و شهر ایرانی» در ذهنم شکل گرفت و گسترش پیدا کرد. سال بعد، اتودهای گوناگونی از موضوع را پیشرو داشتم، با آرزوی انجام دادن آنها در ابعاد بزرگ. تا اینکه سهگانه برج تهران به من پیشنهاد شد. این پروژه درباره مسکن و معماری ایران است که در ابعاد 33 متر کار شده است.
- برگردیم به محل زندگی شما در منطقه 3 از روزهایی بگویید که قدم به این منطقه گذاشتید.
خوب به یاد دارم، 45 سال پیش که من و همسرم به این خانه آمدیم، این منطقه از تهران به کل فراموش شده بود، طوری که از ارزانترین زمینهای آن دوره به حساب میآمد و قیمت زمین با جیب ما هماهنگ بود. توانستیم با اندکی پول این قطعه زمین را بخریم و یک چهاردیواری برای خودمان بسازیم.
این تهران دیگر آن تهران نیست، چون منطقه بیابانی آن سالها حالا از شمالیترین مناطق تهران که اسم و رسمی دارد، به شمار میآید. جالب است بدانید که خاطراتی که از این خانه دارم چالشی است که یک زن و شوهر جوان در اوایل زندگی با آن دست و پنجه نرم کردند. آب نداشتیم، آب انبار داشتیم؛ برق نداشتیم، چراغ لامپ داشتیم.
حتی جاده هم نداشتیم. خلاصه، اینجا هیچی نبود. یادم میآید که فولکس واگنی داشتم که همیشه در گل و برف میماند و ما را به منزل نمیرساند. به تدریج، این خانه را با کمک برادرم با ارزانترین مصالح ساختیم و حالا به قول شما، باید از زیباترین خانههای این منطقه باشد.
- چه شد که این همه سال در این محله ماندگار شدید؟ تقریباً همه همسایههای قدیمی خانواده کلانتری را میشناسند.
قبلاً گفتم چرا این منطقه را انتخاب کردم. حالا هدفم را از اینکه چرا اینجا ماندگار شدهام میگویم. ماندهام، چون از زندگی در این خانه و درخت خرمالو و ازگیلش لذت میبرم. اینکه صبحها آفتاب روی برگهای درختان حیاطم مینشیند و صدای جیکجیک گنجشکان را میشنوم دوست دارم.
ولی بیشتر همسایههای قدیمی ما هم این دوستداشتنیها را به برجهای مرکز شهر فروختند و رفتند. رفتند از برجهای بلند نه تنها هوای کثیف تهران را، بلکه پشتبامهای زشت و به هم ریخته همسایههای زیردست خودشان را نظاره کنند. اما من به یاد آن روزها که کسی نبود برای کوچهمان اسم بگذارد، با تولد دخترم، نگار، اسمش را نگار گذاشتم.
حالا در این خانه، کوچه و محله ماندگارم و از زندگیام لذت میبرم. با این حال، افرادی هم بعد از ما به این محل آمدند و کمکم با ما آشنا شدند. گاهی که از منزل بیرون میروم، بعضی از آنها را میبینم که جویای حال ما هستند.
در بطن محله برای حفظ هویت
کلانتری نگاهی خاص به هویت محلهها و معماری آنها دارد.میگوید: «همیشه راهکارهایی برای حفظ هویت محله وجود دارد. کافی است به بطن محله برویم. یکبار در یک سخنرانی، درباره هویت فرهنگی محلهها گفتم چرا نباید محلهها، خیابانها یا بعضی از کوچهها را به نام افراد برجستهای که در آن زندگی کردهاند بشناسیم، شناختی که برای آیندگان جز هویت فرهنگی پیام دیگری ندارد.
شاید کمتر کسی بداند که نخستین فیلم «عباس کیارستمی» به نام «نان و کوچه» که برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت، در یکی از کوچهپسکوچههای اختیاریه کلید خورد. چرا اسم آن کوچه را به نام کیارستمی نمیگذاریم؟ نه اینکه او احتیاج به این اسم داشته باشد، بلکه آن کوچه و محله نیاز به تاریخ فرهنگی خودش دارد. هویت شهر به آدمها و هنرمندانش است.
به نظرم، تهران دیگر تهران دوران ما نیست. تهران دستخوش ترافیک، شلوغی، دود و دم، برو و بیا، مترو و برجهای سر به فلک کشیده شده. باید تا دیر نشده، جلو این تأثیرهای منفی در تهران را بگیریم تا کار به جایی نکشد که این شهر و فرهنگش فراموش شود.
نگاهی به سابقه هنری پرویز کلانتری
تعدای از نمایشگاهها
: نمایشگاه انفرادی، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران نمایشگاه «25 سال هنر معاصر ایران»، تهران 1351: نمایشگاه انفرادی، گالری سیحون، تهران 1353: نمایشگاه هنر معاصر ایران به مناسبت بازیهای آسیایی تهران یکصدمین نمایشگاه تالار قندریز، تهران نمایشگاه انفرادی، گالری سیحون، تهران 1355: نمایشگاه هنر معاصر ایران، انجمن روابط فرهنگی ایران و امریکا، تهران بخش هنر معاصر ایران، در نمایشگاه بینالمللی هنر، بال، سوئیس 1356: بخش هنر معاصر ایران، در نمایشگاه «واش آرت»،
واشینگتن 1362: موزه آسیا، پاسیفیک، پاسادنا، کالیفرنیا 1369: نمایشگاه انفرادی، نگارخانه کتابسرا، تهران 1370: نمایشگاه انفرادی، گالری کلاسیک، اصفهان نمایشگاه انفرادی، گالری حوریان، سانفرانسیسکو نمایشگاه Taijan Expo کره جنوبی 1372: نمایشگاه لایتکالا، دهلینو، هندوستان نمایشگاه دوسالانه دوم، تهران 1375: نمایشگاه در کالیفرنیا نمایشگاه MK2، پاریس 1376: نمایشگاه دوسالانه چهارم، تهران 1377: نمایشگاه در سازمان ملل متحد، نیویورک 1378: نمایشگاه دوسالانه طراحی،
تهران نمایشگاه هنر معاصر ایران، با همکاری موزه هنرهای معاصر تهران در لندن، برن، ژنو 1379: نمایشگاه در گالری آزتک، مادرید 1380: نمایشگاه هنر معاصر ایران، لندن کتابها 1ـ نیچه نه، فقط بگو مشد اسماعیل، نشر روشن، 1383 2ـ مجموعه داستان کوتاه «چهار روایت از شب سال نویی که بر نیما گذشت»، نشر ماهریز، 1383 3ـ مجموعه داستان «ولی افتاد مشکلها»، نشر ثالث، 1383 4ـ «خاک را به نظر کیمیا کند» ¨گزیده نقاشیها©، نشر زرین و سیمین، 1382 5ـ «سر این خط را بگیر و بیا»، نشر نظر، 1385 6ـ «مرگ پایان کبوتر نیست»
همشهری محله - 3