10فیلمی که بیشتر آنها از دهههای 70و80 انتخاب شدهاند و با وجود پیشرفتهای تکنولوژیک و رشد قابل توجه جلوههای ویژه در این سالها (که بیشتر از هر ژانری بر سینمای علمی-تخیلی تاثیرگذاشته) هیچ فیلمی از 2 دهه اخیر به فهرست برترینها راه نیافته است. آنچه در پی میآید مروری است گذرا به 10فیلم اول این فهرست.
1- بلید رانر: ترکیبی درخشان از مایههای سینمای نوآر با ژانر علمی-تخیلی که در زمان اکرانش خیلی مورد توجه قرار نگرفت ولی با گذر زمان ارزشهایش کشف شد، بیتردید بهترین ساخته ریدلی اسکات پرکار و باسابقه است. فیلم براساس رمان «آیا اندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی میبینند؟» نوشته فیلیپ دیک ساخته شد و درواقع برداشتی آزاد از آن بود. مفاهیم ضمنی و تلویحی «بلید رانر» در زمان اکرانش مورد کشف قرار نگرفت؛ شاید به این خاطر که همزمان با «ئیتی» اکران شده بود و در هیاهوی فیلم اسیپلبرگ، گم شد.
چه منتقدان و چه تماشاگران و حتی اعضای آکادمی اسکار، «ئیتی» شیرین و دوستداشتنی را بر «بلید رانر» مشوشکننده ترجیح دادند؛ ترجیحی که رابین وود آن را چنین توصیف کرد: «انتخاب «ئیتی» به جای «بلید رانر» انتخابی است که اهمیتش از ترجیح فیلمی به فیلم دیگر بسی فراتر میرود و بیانگر ترجیح اطمینان خاطر دادن برآشفتن خاطر، ترجیح ارتجاعی بر مترقی، ترجیح امنیت بر مبارزه طلبی، بچگی بر بلوغ و انفعال تماشاگر بر فعال بودن اوست.» با گذر زمان اما ارزشهای «بلید رانر» بیشتر کشف شد. بهخصوص اینکه سالها بعد اسکات، نسخه تازه و طولانیتری را با تدوین تازه به بازار فرستاد و در واقع در دهه 90 بود که از فیلم توسط منتقدان، اعاده حیثیت به عمل آمد.
رابین وود در انتهای مقاله معروف «عارضه لوکاس- اسپیلبرگ» درباره فیلم چنین نوشته است:«بلید رانر» به متنهای ناهمساز دهه 70 تعلق دارد. گاهی 10سال از زمان خود عقبتر است و گاهی- امیدوارم-چند سالی از زمان خود جلوتر. اگر بشریت جان سالم به در ببرد، بیتردید میتوانیم امیدوار باشیم که به زودی وارد دوران تازهای از مبارزه جدی، اعتراض، خشم، اختلال و چون وچرای رادیکال خواهیم شد و «بلید رانر» بر متن این شرایط تازه، کاملا طبیعی جلوه خواهد کرد.
2- 2001: اودیسه فضایی: کوبریک در هر ژانری که فعالیت کرده، شاهکار ساخته و این هم تجربه استاد در زمینه سینمای علمی-تخیلی است که برخی آن را حتی بهترین و غنیترین فیلم این ژانر در تاریخ سینما میدانند. تردیدی نیست که کوبریک ژانر علمی-تخیلی را با فیلمش گامها به جلو برد. صناعت و نبوغی که در اودیسه مشاهده میشود و سطح تکنیکی همچنان خیرهکننده فیلم، از حضور یک استاد کمالگرا در پشت دوربین حکایت دارد؛ استادی که پیداست برای هر نمای فیلمش متحمل عرقریزان روح شده. در مورد مفاهیم آشکار و پنهان فیلم، منتقدان بیش از هر اثر دیگری در این ژانر نوشتهاند. رمان آرتور. جی. کلارک نیز با پیوندی در قالب داستانی علمی-تخیلی، مفاهیمی فلسفی را مطرح میکرد که در فیلم کوبریک بر دامنه آنها افزوده شده.
در مورد سطح فوقالعاده تکنیکی فیلم، کافی است آن را با دیگر محصولات این ژانر در آن سالها مقایسه کنیم. بلندپروازی کوبریک و کمالگراییاش، نهتنها ستایش منتقدان که گیشهای پررونق را نیز برای فیلم به ارمغان آورد. شروع اودیسه با انسانهای اولیه، استخوانی که به هوا پرت میشود و دیزالو به فضاپیمایی در حال حرکت و انتخاب موسیقی «چنین گفت زرتشت» استراوس روی این صحنه درخشان و نبوغآمیز است؛ هرچند به عنوان نظرشخصی، «اودیسه» میان فیلمهای کوبریک، کشدارترین آنهاست که زمانش بیش از حد طولانی است و ریتمش کند. اندروساریس درباره فیلم نوشت: احساسی که فیلم به تماشاگرش منتقل میکند در حد تصاویر مجله لایف است! با این همه فیلم طرفداران پرشماری دارد که شیفته مفاهیم جهانشمول و فلسفی آن هستند.
3- جنگ ستارگان: با هر متر و معیاری، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین فیلمهای ژانر است و سهم و نقش آن در تعیین مسیر سینمای علمی-تخیلی و کلا سینمای آمریکا پررنگتر از آن است که بتوان انکارش کرد. جورج لوکاس با این فیلم تاج سلطنت را در هالیوود بر سرگذاشت. موسیقی جان ویلیامز یکی از بهترین موزیک متنهای تاریخ سینماست. فیلم هم به لحاظ تکنیکی (صحنهآرایی، جلوههای ویژه، تدوین، فیلمبرداری) اتفاق مهمی بود و هم در شیوه داستانگویی. انتخاب بازیگران «جنگ ستارگان» نیز مثالزدنی است هریسون فورد و مارک همپل فوقالعاده متناسب با نقش هستند. الک گینسن درخشان است و کاری فیشر، پذیرفتنی. کاراکترهای فیلم چنان تاثیرگذار بودند که هرگز از خاطره دوستداران سینما محو نشدند. میان انبوهی دنباله بر فیلم که در سالهای بعد، زیرنظر یا توسط لوکاس ساخته شدند، تنها «بازگشت جدای» بود که فیلمی بهتر از «جنگ ستارگان» از کار درآمد.
4- بیگانه: اولین قسمت از سری فیلمهایی که در طول سهدهه همچنان دنبالههایی برایش ساخته شد و در مقام مقایسه، اگر از بحث پیشرفت جلوههای ویژه در گذر ایام، بگذریم، تنها «بیگانهها» (جیمز کامرون1986)، اثر بهتری نسبت به فیلم «آغازگر» ریدلی اسکات به نظر میرسد. لحن سیاسی افشاگرایانه «بیگانه» باتوجه به زمان ساخت فیلم قابل توجیه به نظر میرسد. زخمهای جنگ ویتنام هنوز التیام نیافته بودند و فیلمسازان از هر فرصتی برای کنایهزدن استفاده میکردند. جدای از اینها ریدلی اسکات در مقام کارگردان، موفق میشود استعارههای مورد نظرش را در دل داستانی که روایت میکند، جا بیندازد. سیگورنی ویور در نقش ریپملی (یکی از مهمترین کاراکترهای سینمای علمی-تخیلی) در دنبالههای بعدی «بیگانه» نیز حضور یافت.
5- مترو پولیس: شاهکار فرتیس لانگ در دوره اول فیلمسازیاش با سبکپردازی درخشان و قریحه ناب و سرشار سینمایی که با گذشت بیش از 80سال، هنوز هم قدرت تأثیرش را حفظ کرده است. سیرانحطاطی که انسان معاصر با غرق شدن در گرداب تکنولوژی و رفتن به سمت ایجاد شهرهایی صنعتی به وجود میآورد و در واقع تمدن و فضایل انسانی عملا قربانی دستاوردهای تکنیکال بشری میشوند. شهری که در فیلم ساخته میشود و دنیای آیندهای که نویدش داده میشود، حرف و حدیثهای فرامتنی فراوانی را هم برانگیخت به خصوص اینکه گویا هیتلر فیلم را به شدت دوست میداشته!
6- روزی که زمین از حرکت ایستاد: رابرت وایز از تکنیسینهای خلاق هالیوود به شمار میرفت که تقریبا در اغلب گونهها، آثاری خوش ساخت و حرفهای کارگردانی کرد. «روزی که زمین از حرکت ایستاد» تجربه حضور او در سینمای علمی-تخیلیای است که در زمان اکرانش نیز مورد توجه واقع شد. سطح فناوری فیلم با معیارهای امروزین شاید جالب توجه به نظر نرسد ولی جز جلوههای ویژه بصری، کار وایز به خصوص در کنترل ریتم اثر و تمرکز بر داستان و شخصیتها قابل تأمل است. به اعتقاد برخی، مضمون انساندوستانه «روزی که زمین از حرکت ایستاد» مهمترین ویژگی فیلم است. فیلم کمی پس از پایان جنگ جهانی دوم ساخته شده و تأکید بر زیانهای غیرقابل جبران آزمایشهای هستهای به عنوان موضوع تازه مطرح شده آن دوران (که البته هنوز هم بشریت درگیر آن است) با آنکه صراحت قابل توجهی دارد، بهخوبی در بطن اثر جا افتاده و حالتی شعارگونه به خود نگرفته است.
7- نابودگر: به عنوان فیلمی شاخص از سینمای علمی-تخیلی، گرچه نمونه قابل توجهی است ولی دنبالهای که خود کامرون بر این فیلم ساخت، به مراتب غنیتر و کاملتر به نظر میرسد. «نابودگر» بیشتر فیلمی است سرگرمکننده و تماشایی که تسلط کارگردانش را در ساخت صحنههای پرتحرک نشان میدهد، ضمن اینکه در نوع خود نویدبخش آغاز مسیر تازهای در سینمای علمی-تخیلی است که تحولی را در فیلمهای اینگونه به وجودآورد. آرنولد شوارتزینگر که اینجا در مقام روباتی منفی ظاهر شده، چنان متناسب با نقش است که به تعبیری انگار به دنیا آمده تا نقش ترمیناتور را خوب از کار درآورد!
8-ئیتی؛ موجود ماورای زمینی: اگر قرار بود یک فیلم از اسپیلبرگ به عنوان یکی از شاخصترین آثار علمی- تخیلی انتخاب شود، «برخورد نزدیک از نوع سوم» (1977) قطعا گزینه بهتری بود ولی در عوض «ئیتی» محبوبترین فیلم این ژانر در تمام تاریخ سینماست؛ فیلمی که سالهای طولانی عنوان پرفروشترین فیلم تاریخ را در اختیار داشت. اسپیلبرگ بیگانهای دوست داشتنی خلق میکند که تماشاگر (مانند بچههای فیلم) ارتباط خوبی با او برقرار میکند. خوشبینی اسپیلبرگ در «ئیتی» بیش از حد کودکانه و شاید به تعبیری درستتر، سادهانگارانه به نظر میرسد. همچنان که تمهیداتش برای احساساتی کردن مخاطب، نخنما و کلیشهایاند ولی «ئیتی» با تمام اینها با فاصله زیاد، محبوبترین فیلم سینمای علمی – تخیلی است و راهیافتنش به این فهرست هم از این منظر منطقی است!
9- سیاره میمونها: از فیلمهای محبوب سینمای علمی-تخیلی که همزمان با «2001: اودیسه فضایی» کوبریک ساخته شد. در مقام مقایسه فیلم فرانکلین ج. شفنر، با لحن پیشگویانهاش به قواعد ژانر بیشتر نزدیک است. تخیل موجود در اثر نیز جالب توجه است و نکته مهمتر فضاسازی و توانایی شفنر به عنوان تکنیسینی توانا در باورپذیر ساختن حال و هوای اثر باوجود غرابتش برای تماشاگر است. فیلم در زمان اکران آنقدر موفق بود که چندین دنباله برایش ساخته شود و چند سال پیش تیمبرتون نیز بازسازیای براساساش انجام داد که همه اینها در قیاس با فیلم شفنر تلاشهایی کمرنگ و کم تأثیر به نظر میرسند.
10- سولاریس: مثل دیگر ساختههای تارکوفسکی، این یکی هم تجربهای خاص و تااندازهای منحصر به فرد به نظر میرسد. جایی که تارکوفسکی در اقتباساش از رمان استانیسلاف لم، بیشتر به مؤلفههای شخصیاش وفادار است تا قواعد ژانر؛ البته میان ساختههای تارکوفسکی بیشک جذابترین آنهاست (کافی است آن را با «استاکر»، «آیینه» یا «ایثار» مقایسه کنید) و در آن ظرایفی فکر شده مشاهده میشود. زمان اکران، برخی از منتقدان، «سولاریس» را پاسخی روسی به «2001: اودیسه فضایی» کوبریک خواندند که حالا و در گذر زمان، باید گفت خیلی تعبیر منطقیای به نظرنمیرسد. سودربرگ سال 2002 آن را بازسازی کرد که فیلم موفقی از کار در نیامد.