چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵ - ۰۶:۱۴
۰ نفر

سید جواد طاهایی: یوهان گئورگ هامان (1788-1730) اندیشمندی هم سنگ کانت بود. خود کانت همواره مترصد افکار تازه هامان بود تا اندیشه‌های خود را برطبق آن بازسازی و تنظیم مجدد کند.

چرا هامان ارج و اعتباری هم پای کانت نیافت؟ مقاله حاضر در پی پاسخ به این پرسش نیست بلکه می خواهد اشاره ای گذرا به جایگاه تفکر هامان در آسیب شناسی اندیشه مدرن داشته باشد. به ویژه تأثیر مهم او بر گفتمان محافظه کاری و انتقاد وی از لیبرال دمکراسی کاملاً آشکار است. این مقاله پیش از این درنهمین شماره ماهنامه خردنامه همشهری (ویژه نامه اندیشه محافظه کاری) منتشرشده است.

 هامان؛ ناقد روشنگری

 هامان را تا اندازه‌ای ساده انگارانه، مخالف روشنگری دانسته اند. این مفروض که روشنگری موقعیت واحدی از شماری نظرات فلسفی را شکل می دهد، فرضی قابل پرسش و مجامله است. امروزه اکثر دانشمندان که به هامان می‌پردازند، موقعیت او را همچون مسیری پرپیچ و خم می بینند.

 هامان در برابر بسیاری از عقاید رایج زمانه خود ایستاد. هامان اما با بسیاری از معاصرین خود نیز در جبهه های متعددی جنگید؛ او در اغلب این جبهه ها توافقات سیاسی نیز با برخی از مخالفین خود داشت. یک مثال از این امر، می تواند آن باشد که او هیوم را همچون سلاحی علیه عقل  گرایی روشنگری به کار گرفت، با این حال از شک گرایی هیوم در نوشته‌های شالوده شکنانه خاص خودش استفاده کرد. شک ورزی های هیوم در خصوص اعتبار و خودبسنده بودن عقل، همچون گندم برای کارخانه آسیاب هامان بود.

 اصرار هیوم بر این که اعتقاد، بنیاد بسیاری از تفکرات و استدلال‌های ما را می سازد، از طرف هامان پذیرفته شد و با گونه ای تردستی ادبی به کار گرفته شد. هامان با کاربرد واژه Glaube (که در آلمانی هم شامل اعتقاد در معنای شناخت شناسانه آن و هم ایمان در معانی دینی می شود) توانست ادعا کند که ایمان و نه زمینه های عقلی، بنیاد ارزش والایی که معاصرین اش برای عقل قائل می شوند، می باشد.

 این پرسش که روشنگری چیست، چالشی میان هامان و معاصرینش بود که از بحثی میان وی و انجمن  هواداران سقراطی در سال 1759 آغاز شد و تا پایان عمر او ادامه داشت. این آموزنده و عبرت آمیز است که مقاله کانت تحت عنوان پاسخ به مسئله: روشنگری چیست؟ (1784) را با پاسخ هامان به این مقاله در نامه ای به دوست خود کریستیان جاکوب کراوس، مطابقت دهیم.

 کانت روشنگری را همچون خروج از صغارت خود-تحمیل کرده (عدم بلوغ یا قیومیت)، تعریف می کند که از تنبلی و ترس برمی خیزد. به ویژه کانت می‌گوید: جنس کاملاً لطیف تر یعنی زن، انتقال به بلوغ و تفکر را برای خودش مشکل و خطرناک در نظر  می‌گیرد. شجاعت دانستن داشته باش دستورالعمل کانت برای خوانندگانش است.

 اما در همان حال که کانت بر کاربرد عمومی عقل اصرار می ورزد(استفاده از عقل به عنوان یک دانشمند) با وجود این ادعا می کند که کاربرد اختصاصی (می توان گفت به معنای حرفه ای آن) عقل باید، برای مثال، روحانیون، سربازان و مالیات دهندگان را در احاطه خود بگیرد. آن ها خیلی ساده، باید اطاعت کنند. به علاوه، کانت ستایش زیادی نثار پادشاه آلمانی فردریک کبیر می‌کند که هامان او را جبار و غیرمتخلق می دانست. تفکر کانتی مبنی بر ملزم بودن به تفکر برای خویشتن و گفتن این که شجاعت دانستن داشته باش، بر روی هامان اثری نداشت.

دردناک تر، این طنز است که در ستایش آزادی فکر سخن گفته شود اما اعتقاد بورزید (روحانیون)، رژه بروید (سربازان) و مالیات بپردازید تا حاکم شرور بر شما سلطه  نیابد .

 
لباس فاخر آزادی چه ارزشی برای من دارد، هنگامی که در خانه ام روپوش بردگان را به تن دارم؟ این پرسش را هامان با اشاره به نظر کانت دایر بر تجویز کاربرد عمومی عقل و الزام اختصاصی به اطاعت مطرح کرد.

در نگره هامان، آزادی عالمانه برای اندیشه که کانت آن را مطرح می کند، در قیاس با الزامات اخلاقی یک مسئله تفننی در زمینه مباحثات مربوط به حوزه سیاسی و حرفه‌ای است که کانت درصدد محدودسازی آن الزامات است: بدین ترتیب کاربرد عمومی عقل و آزادی چیزی جز یک دسر، دسری مجلل و پرشکوه نیست. کاربرد اختصاصی عقل همچون قوت و نان روزانه است که ما باید از آن دست برداریم.

 عدم بلوغ خود-تحمیل کرده همچون ریشخندی است که او (کانت) نثار جنس کاملاً لطیف می کند و چیزی است که سه دختر من آن را تحمل نمی‌کنند . بنابراین، هامان در اولین وهله به این ادعا که عدم بلوغ، امری خود-تحمیل کرده است تا آن که نتیجه عمل مردم و مخصوصاً حاکم مستبد باشد، اعتراض می کند. دوم، به روشنفکرانی همچون کانت اعتراض می کند که برای افراد در خصوص رهانیدن خودشان از عدم بلوغ پرگویی و دلیل تراشی می کنند؛ روشنفکرانی که خودشان را همچون قیمان بلوغ و عقل جا می زنند.

 هامان به نحوی طعنه آمیز و با گوشه چشم به کانت و فردریک کبیر نتیجه می گیرد که روشنگری راستین منوط به ظهور شخصی نابالغ از یک قیومیت خود-تحمیل کرده عالی است.

فراانتقاد از کانت

در سال 1781 امانوئل کانت که دوست هامان بود اما از نظر فلسفی در مقابل او قرار داشت، نقد عقل محض را منتشر ساخت. پروژه کانت در این کتاب دو جنبه داشت: از یک سو، او استدلال می‌کرد که عقل از شناخت، برای مثال، خداوند یا بقای روح ناتوان است اما این باورها (خدا یا بقای روح) از طریق عقل نفی هم نمی شوند.

 البته هامان با همدلی فراوان با این عقیده موافق بود. اما کانت همچنین دفاع از عقل و ادعای علوم طبیعی برای ارائه توصیفی برتر از جهان را نیز وجهه همت خود ساخته بود. این وظیفه دومی که کانت برای خود قایل شده بود در قیاس استعلایی مقولات به کمال می رسید که طی آن کانت استدلال می کرد که تجربیات، ما را ملزم می کندتا جهان طبیعت را همچون ترکیبی از ذوات متداخل بر طبق قوانین ضرورت علی درک کنیم که این قوانین از طریق علوم طبیعی کشف می شوند.

 وظیفه اولی که کانت برای خود در نظر گرفته بود(که هدف عمده هامان نیز همان است) به وسیله تفسیر خرد(عقل ) به مثابه توانایی تنظیم اهداف برای فهم بشر وعمل اخلاقی کامل می‌شود. این وظیفه ای که کانت برای خود قایل بود،  هامان را هراسان می ساخت زیرا با این کار عقل در جایگاه ایمان دینی قرار می گرفت و همپای سنت و فرهنگ انگاشته می شد و کانت می اندیشید که عقل در این مقام، برای درک انسان عاملی ذاتی است.

 هامان در پاسخ، برای کانت که مهم ترین تحول در فلسفه قرن هجدهم آلمان بود، مقاله کوتاهی تحت عنوان فراانتقاد درباره محض گرایی خرد نوشت. گرچه این مقاله هیچ گاه در زمان حیات هامان انتشار نیافت، اما هامان نتیجه این مقاله را طی نامه ای برای دوست خود  یوهان گو تفرید هردر، که درعین حال شاگرد کانت نیز بود، نوشت و هردر نیز آن را برای فریدریش یاکوبی فرستاد تا بدین ترتیب این نوشته کوتاه اما جالب مورد استفاده عموم قرار گیرد؛ متنی که مفسری آن را یک نفوذ نهانی بر اندیشه آلمان بعد ازکانت نامید. تز هامان در مقاله فراانتقاد آن است که زبان، مرکز عدم درک خرد از خودش می باشد.

 به ویژه هامان می اندیشید که فلسفه انتقادی کانت، در همان حالی که معتقد است هرچیزی در جهان باید تابع تحقیق عقلی و ارزیابی توسط عقل باشد، با این حال، از این واقعیت قاطع چشم می پوشد که کاربرد عقل، از جمله از سوی کانت، منوط به زبان است. هامان می گوید کانت تصور می کند می تواند به سادگی یک زبان فلسفی جهانی برای خود بسازد، حال آن که در این جا و هر جای دیگر کلمات معنایی دارند که فقط در ارتباط با زمان و مکان متناسب با خود، آن معنا را حائزند.

 هامان به وضوح در این جا بر موضعی مهم ایستاده است، زیرا قدرت نتیجه گیری های کانت در کتاب نقد عقل محض مستلزم آن است که ما بدنه اساسی ترمینولوژی او را بپذیریم؛ مفاهیمی همچون تمایز بین امور پیشینی و پسینی و نیز بین قضایای ترکیبی و تحلیلی.

ولی فرد می تواند بپرسد چرا کسی نتواند به سادگی اصطلاحاتی را از هنر برگیرد و به تشریح آن ها بپردازد؟ این احتمالاً کاری است که کانت خود را در حال انجام آن می دید. هامان به این سئوال به طریق غیرمستقیم جواب می دهد و آن کمک گرفتن از تجربه گرایانی همچون برکلی و هیوم است.

هم برکلی و هم هیوم، وجود ایده های به اصطلاح انتزاعی را رد می کنند و استدلال می کنند که توجیه فلسفی برای ارجاع به هرچیزی در جهان کافی نیست. مگر چیزهای خاص قابل حس کردن وجود ندارد؟ حال آن که ایده های انتزاعی چیزهایی هستند که فقط در خلوت اذهان انسانی می توانند وجود داشته باشند.

هامان در انتهای عمر خود یک بار دیگر در تعارضی فکری با کانت قرارگرفت. این بار موضوع پیرامون این پرسش بود که روشنگری چیست؟ گرچه کانت اولین کسی نبود که در بحث روشنگری مشارکت می کرد؛ اما برجسته‌ترین و نافذترین عبارات را پیرامون روشنگری بیان داشته بود. کانت در مقاله خود تحت عنوان روشنگری چیست؟

روشنگری را همچون جداشدن موجود انسانی از عدم بلوغ خودْ تحمیل کرده تعریف کرد. کانت می گوید شعار اصلی روشنگری شجاعت تفکر داشته باش! است. آن چه در این دیدگاه مسکوت است، آن است که عدم بلوغ در واقع یک نوع قصور اخلاقی از سوی افراد بشر است که از اجرای ظرفیت های عقلانی شان برای گسترش کامل آن قصور می ورزند. 

 هامان در پاسخ خود به امانوئل کانت، هدفش آن است که بگوید اعتقاد اصلی روشنگری آن است که خرد (عقل) بیشتر از فرهنگ، سنت یا اعتقاد دینی برای راهنمایی بشر اهمیت دارد. پاسخ  هامان به کانت یک تغییر مهم در زبان کانت به وجود آورد: برای واژه کانتی عدم بلوغ یا عدم ظرفیت، واژه هامانی سلطه جایگزین شد.

هامان چنین استدلال می کند که شکست در تحقق کامل نتایج روشنگری نه ناشی از شکست در تفکر برای خویشتن بلکه بیشتر از این حقیقت ناشی می شود که از سوی افرادی همچون کانت که خود را بیشتر از اخلاقیات متداول نزدیک به حقیقت و عاقل‌تر می دانند به مردم گفته می شود که باید به چه فکر کنند. بدین ترتیب هامان این نظر کانت را رد می کند که عدم بلوغ به نحوی سوگوارانه، امری تحمیل کرده باشد.

 به جای آن، این دولت روشنگر است که یک گروه مسلط (یعنی طبقه اشراف) را بر می دارد و گروه دیگری (یعنی روشنگرانی چون کانت) را جایگزین آنان می سازد.  در این جا هامان پیش بینی می کند که دست کم در سطحی کلی، در انتهای قرن بیستم این ظن وجود دارد که لیبرال دموکراسی دیگر نتواند برطبق اصول خود زندگی کند؛ یعنی دیگر نتواند ادعاهای خاص خودش دایر بر تساهل جهانی را در عمل پیاده کند، زیرا نگاه به خویشتن به عنوان یک شهروند در یک نظام لیبرال- دمکرات بسیاری از ما را ملزم می دارد که برخی از   وجدانی ترین و درونی‌ترین عقاید خود را تابع تقاضاهای ناشی از اصل شهروندی قرار دهیم.

منابع:

literary Encyclopedia, Litencyc. com 
 Internet Encyclopaedia of philosophy.
 Stanford.edu/entries

کد خبر 9684

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز